کودتای ۲۸ مرداد، به‌روایت آقای روزولت، از جواسیس سیا. C.I.A

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۴۷
قرار شد کتاب آقای روزولت را با هم بخوانیم[۱]. نام کتاب ایشان را دیدیم: «ضد کودتا، مبارزه برای کنترل ایران»[۲]. کتاب اوایل پائیز گذشته منتشر شده است و کم و بیش خاطرات آقای روزولت است از کودتای ۲۸ مرداد.
آقای روزولت جاسوس است و جاسوس هم باید رازدار باشد اما آقای روزولت جاسوسی است که می‌خواهد خاطرات هم بنویسد یعنی به‌ناچار باید «اسرار مگو» را بگوید. و این کار هر کس نیست و بخصوص کار آقای روزولت نیست. روش ایشان هم گفتن است و هم نگفتن. هم جعل تاریخ است و هم تاریخ‌نگاری. و برای این منظور هزار ترفند می‌زند. به‌کتابش لحن داستانی می‌دهد که خواننده نفهمد کجایش واقعیت است و کجایش افسانه. در شرح وقایع، نظم تاریخی را رعایت نمی‌کند و در شرح جریان امور به‌‌کمک روش مرضیه «یادآوری گذشته» خواننده را سر درگم می‌کند. اسامی مستعار به‌کار می‌برد و ذکر هم نمی‌کند در چه مواردی. این است که از همهٔ اسامی که ذکر می‌کند برخی که معلوم است مستعار نیست (مثل دالس، آیزنهاور، شاه و زاهدی و چرچیل و...) و برخی دیگر هم که معلوم است مستعار است و این وسط مقداری اسامی دیگر می‌ماند که خواننده نمی‌فهمد اسامی واقعی هستند و یا جعلی (کوویه، بلاک، نشاشیبی).
آقای روزولت دروغگو هم هست: پنهانکاری دروغگوئی را به‌دنبال می‌آورد. نمی‌خواهد بگوید دقیقاً چه زمانی در ایران بوده و در این مدت چند بار از ایران خارج شده و به‌کجاها رفته است. و البته نمی‌خواهد هم بگوید با چه کسانی در ایران تماس و چه نوع تماسی داشته است.
آقای روزولت «بیسواد» است: اشاراتی که به‌‌ایران می‌کند، نشانی‌هائی که در مورد تهران به‌دست می‌دهد، کلمات فارسی که به‌کار می‌برد هیچ‌کدام از اشتباه بی‌بهره نیست.
و البته آقای روزولت مغرض هم هست. با نهضت نفت و مصدق، مظهر آن، دشمنی دارد. آمده است ایران که با کمونیسم بجنگد. او هم از دن‌کیشوت‌های جنگ سرد است. می‌خواهد بگوید ایران را که داشت از دستمان در می‌رفت «کنترل» کردیم. البته این میان می‌‌کوشد «شرکت نفت انگلیس و ایران» را محرک اصلی قلمداد کند: آن‌ها بوده‌اند که مبتکر اصلی طرح بوده‌اند و نه دولت فخیمهٔ بریتانیای کبیر و نه ایالات متحد آمریکای شمالی این را می‌گویند تحلیل تاریخی.
آقای روزولت کم‌حافظه است و این اگر صفت لازم دروغگویان است برای تاریخ‌نویسان لااقل نقص عمده‌ای است. آقای روزولت از آنچه در فیلم تلویزیونی «عروج و سقوط سیا» گفته بود در کتاب خود چیزی به‌خاطر نمی‌آورد.
با همهٔ‌ این حرف‌ها، کتاب آقای روزولت خواندنی است. روایت ایشان از «کودتای ۲۸ مرداد» را باید بخوانیم. به‌خیلی حرف‌ها می‌توان پی برد و به‌خیلی مسائل می‌توان اشاراتی یافت. بنابراین رسیدگی مجدد به‌حساب آقای روزولت را بگذاریم برای آخر کار. فعلاً کوشش کنیم آن مقدار از مطالب کتاب را که مستقیماً به‌چگونگی طرح‌ریزی و انجام کودتای ۲۸ مرداد مربوط می‌شود بخوانیم. به‌‌این منظور مطالب کتاب را با رعایت ترتیب وقوع تاریخی خود تنظیم می‌کنیم. آنجا که لازم شده عین کلام ایشان به‌فارسی برگردانده شده واین عمل با به‌کار بردن «گیومه» مشخص شده است. در موارد دیگر جان کلام را آورده‌ایم و در همهٔ موارد صفحات کتاب را بین‌الهلالین ذکر کرده‌ایم تا اگر کسی خواست به‌‌اصل کتاب هم مراجعه‌ئی کند کارش آسان‌تر شده باشد.


آقای کیم روزولت هاروارد‌دیده است و درس‌خوانده و البته خانواده‌دار. مثل جیمز باند از زیر بُته در نیامده است. تئودور روزولت پدر بزرگ ایشان، رئیس جمهور بوده است و پسرعمویش فرانکلین روزولت هم همینطور. اولین سفر او به‌ایران در اوائل ۱۹۴۴، سه ماهی پس از ختم کنفرانس تهران اتفاق افتاد. (۳۵-۳۴). در مأموریتی از طرف مقامات سازمان جاسوسی «دفتر خدمات سوق‌الجیشی» (Office of Strategic Services) سلف سیا، به‌قاهره و بعد هم به‌ایران بیاید که ببیند به‌‌اوضاع از چه قرار است. در تهران با مأموران او. اس. اس. تماس می‌گیرد و از جمله با راجر بلاک (Roger Black) استاد دانشگاه ییل که فارسی خوب حرف می‌زند و در تهران تاریخ درس می‌دهد.

بار دوم، تابستان ۱۹۴۷ (۱۳۲۶) است که همراه خانم به‌ایران می‌آید آن هم از راه بغداد و خانقین (۵۸). این بار هدف سفر او جمع‌آوری اطلاعات است برای نوشتن کتابی دربارهٔ خاورمیانه. با سران قشقائی، با ابتهاج،‌ رئیس بانک ملی و بسیاری از افراد دیگر ملاقات می‌کند و یک بار هم در سعدآباد به‌«حضور شاهنشاه شرفیاب» می‌شود. در آن موقع شاه ۲۸ ساله است و روزولت ۳۱ ساله. (۵۹).

در زمان جنگ کره،؟ آقای روزولت دوباره به‌خدمت در سیا می‌پردازد. در این زمان جنبش ملی کردن نفت در ایران آغاز شده بود. راجر بلاک نیز همچنان در ایران بود و درس می‌داد. دیگر نه خودش با سیا رابطه‌ئی داشت و نه سیا دلش می‌خواست که با او رابطه‌ئی داشته باشد. از این گذشته سخت طرفدار مصدق هم بود. در هر حال اوست که دست دو برادر ایرانی را در دست آقای روزولت و همکارانش می‌گذارد: برادران بوسکو (Boscoe) (ص ۷۸) این دو که از رابطه بلاک با او.اس.اس. مطلع بودند حدس می‌زدند که با سیا هم چنین رابطه‌ئی دارد تماس گرفته بودند که با او پیشنهادی را در میان بگذارند. آنچه اینان در ذهن داشتند همانی بود که بعدها به‌صورت عملیات آژاکس در‌آمد. خوشبختانه آقای راجر وقتی دو برادر را با روزولت در ارتباط قرار می‌دهد از هدف و مقصود آن‌ها چیزی نمی‌پر‌سد. (۴۱).

«اواخر ۱۹۵۰ (۱۳۲۹) بود و من در ضمن یکی از دیدارهای فراوانم می‌بایست در ایران اقامت کوتاهی کنم. کوویه آن‌ها را در یکی از «خانه‌های امن»‌ ما در حومهٔ شهر به‌‌من معرفی کرد (خانه‌های امن، خانه‌هائی بود که آمریکائیان غیر عضو در سیا و یا ایرانیان در آن‌ها زندگی می‌کردند و به‌عنوان محل دیدارهای محرمانه از آن‌ها استفاده می‌شد). دو برادر آرام، تاجرنما و با قیافه‌های موثر یکی چاق و درشت اندام و سیه‌چرده که وکیل دادگستری بود و دیگری هم سیه‌چرده اما کوتاه‌تر و لاغر و ظاهراً جوانتر (حدس زدم حدودهای سی ساله) و با سر و زبان بیش‌تر و روزنامه‌نگار حرفه‌ئی... مستقیم به‌مسأله پرداختند. مصدق هنوز به‌قدرت نرسیده بود اما آن‌ها فکر می‌کردند که به‌حکومت رسیدنش قطعی است و تا چند وقت بعد به‌حکومت خواهد رسید. آن‌ها اتحاد خطرناکی میان مصدق، و احتمالاً با ملاهای عصیانگر و حتماً با حزب توده و در پشت سرشان روس‌ها را پیش‌بینی می‌کردند. و از آنچه پیش‌بینی می‌کردند خوشحال نبودند (من هم نبودم) و می‌خواستند که کمک آمریکا را به‌پشتیبانی شاه جلب کنند. توانائی‌های پیشگویانه من به‌اندازهٔ ایشان نبود. من بیش‌تر نگران بودم زیرا که با این که روشن بود این‌ها نوعی کارآموزی پنهانی داشته‌اند اما به‌من نگفتند که این تجربه را از کی به‌دست آورده‌اند.»

«علاوه بر این اظهار داشتند که تشکیلاتی دارند که از ایشان حمایت می‌کند اما گفتند که هویت اعضای آن را معلوم نمی‌کنند. بهر حال من چنان تحت تأثیر قرار گرفتم که ترتیبی دادم که خرج سفر آن‌ها را به‌‌واشنگتن بپردازیم تا در آنجا بهتر بتوانیم قابلیت‌های آن‌ها را ارزیابی کنیم و بیازمائیم. یکی از آن‌ها از راه آلمان به‌آمریکا می‌آمد: در آلمان علائق تجارتی داشت و همین خود بهانه‌ئی برای غیبت او از ایران می‌شد. دیگری (خبرنگار) از طریق فرانسه می‌آمد می‌توانست در فرانسه خود را باسم نمایندهٔ روزنامه‌اش مشغول بدارد. دو ماه بعد با من در واشنگتن ملاقات می‌کردند. تا آن موقع هم دورنمای دکتر مصدق می‌باید روشن‌تر می‌شد.»

«همین که به‌آمریکا رسیدند ما کار جدی سؤال و جواب و تحقیق و تعیین حدود صلاحیت ایشان را برای کاری که قول انجامش را می‌دادند شروع کردیم. همه کاری با آن‌ها کردیم حتی آزمون دروغ‌سنجی. همان طور که قبلاً گفته بودند به‌پرسش‌های دربارهٔ بستگی‌های پیشین و پیروان کنونی خود پاسخی نمی‌دادند.» (۸۰-۷۹) هرچه به‌آن‌ها می‌گویند که به‌این اطلاعات برای قانع کردن مقامات بالا احتیاج داریم برادران بوسکو شانه‌های‌شان را بالا می‌اندازند و لبخندی می‌زنند و جوابی نمی‌دهند.»

آقای روزولت به‌سراغ آلن دالس می‌رود و به‌اتفاق او به‌‌دیدار بیدل اسمیت می‌روند. روزولت چگونگی آشنائی خود را با برادران بوسکو شرح می‌دهد و می‌گوید با این که این‌ها به‌همهٔ سؤالات ما جواب ندادند اما من به‌قابلیت آن‌ها اعتماد دارم. سرسپرده شاه و دشمن مصدقند.

بحث طولانی در می‌گیرد و بالاخره دالس و بیدل به‌آقای روزولت اجازه می‌دهند که دو برادر را به‌عنوان «متحدان فعال طرفدار شاه»‌ استخدام کند. «من بازگشتم و به‌برادارن بوسکو گفتم که با استخدام آن‌ها موافقت موقت شده است و ما در انتظار فرصت نزدیکی هستیم که صلاحیت ایشان و قدرت سازمان ایشان را در عمل بسنجیم. این فرصت زودتر از آنچه ما انتظار داشتیم پیش آمد.» (۸۱)

آقای روزولت از این فرصت زودرس به‌صراحت صحبتی نمی‌کند اما آنچه دربارهٔ تظاهرات ۲۳ تیر، روز ورود هریمن فرستادهٔ مخصوص رئیس جمهور آمریکا به‌تهران و نقش برادران بوسکو در این تظاهرات می‌گوید شاید قضیه به‌اندازهٔ کافی روشن کند.

با روی کار آمدن مصدق، اختلاف نظری میان مقامات عالیرتبه آمریکا پیش می‌آید. گروهی چون دالس و روزولت حکومت مصدق را مقدمهٔ روی کار آمدن کمونیست‌ها می‌دانند و گروه دیگری چون آچسن وزیرخارجه وقت، این خطر را واهی می‌شمرند و روزولت با تعجب و با استناد به‌خاطرات آچسن می‌نویسد که او حتی در تابستان ۱۳۳۲، «خطر کودتای کمونیستی» را نمی‌پذیرد(۸۸). در هر حال جناح مخالف مصدق می‌کوشد که از هیچ فرصتی برای بزرگ جلوه دادن خطر کمونیسم در ایران غافل نماند. در این میان، ترومن می‌پذیرد که هریمن را به‌تهران بفرستد تا بلکه راه‌حلی پیدا شود. آمدن هریمن با تظاهرات ۲۳ تیر ۱۳۳۰، حزب توده همراه است. تظاهراتی که آچسن در خاطراتش از «چند صد» کشتهٔ آن صحبت می‌کند و نتیجهٔ مستقیم آن تأئید نظر طرفداران «خطر کمونیسم در ایران» است و به‌انزوا کِشاندن هر چه بیش‌تر دکتر مصدق و نهضت ملی کردن نفت در صحنهٔ بین‌المللی.

تابستان ۱۳۳۰، آقای روزولت پیش از ترک تهران با برادران بوسکو به‌گفت‌و‌گو می‌نشیند و دوباره وضع ایران را ارزیابی می‌کنند (۹۱): چه نیروهائی با مصدق مخالفند و چه نیروهائی موافق.

همهٔ استدلال این است که اگر «خطر کمونیسم» بزرگ جلوه داده شود، روحانیون به‌مخالفت با مصدق برمی‌خیزند وضع ارتش و گروه‌هائی از مردم هم چنین است. بنابراین استدلال برادران بوسکو این است که برانداختن مصدق، نیاز به‌‌حمایت خارجی یعنی آمریکا دارد. اما آقای روزولت هنوز با کسی از این قضیه صحبتی نکرده است. دموکرات‌ها که آنچنان با گرمی از مصدق استقبال کردند هنوز در قدرت بودند. «من مطمئن بودم... که جمهوریخواهان در انتخابات آینده پیروز خواهند شد» اما هنوز نشده بودند (۹۵).

آقای روزولت راهی سفر می‌شود و پس از گشت و گذاری در سواحل دریای خزر و آذربایجان از ارز‌روم به‌ترکیه می‌رود و به‌استانبول که می‌رسد با زن و بچه سوار طیاره می‌شود و می‌آید به‌اسپانیا پهلوی برادرش (۹۷). اواخر ژوئیه ۱۹۵۱ (اوایل مرداد ۱۳۳۰) دوباره به‌استانبول باز می‌گردد: در اینجاست که از عاقبت کار میسیون هریمن خبردار می‌شود: هریمن که «دوهفته پس از بلوای حزب توده که برادران بوسکو برانگیخته بودند» (۹۸) تهران را به‌سوی لندن ترک کرده بود. به‌این ترتیب آقای روزولت مهر تأئید دیگری می‌زند بر قضیهٔ «ائتلاف توده – نفتی».

تا اینجا اطلاعاتی را که آقای روزولت به‌ما می‌دهد می‌شود چنین خلاصه کرد:

۱- از همان آغاز جنبش ملی کردن صنعت نفت، گروهی از مخالفان با ایشان تماس می‌گیرند خطرات نهضت مصدق و روی کار آمدن او و در نتیجه ضرورت درهم‌کوبی نهضت را یادآور می‌شوند (برادران بوسکو).

۲- آقای روزولت و آقای دالس که خودشان هم با این ارزیابی موافق بوده‌اند (ص ۱۱۵) و مصدق را فقط نشانهٔ توسعهٔ نفوذ شوروی در منطقه می‌بیند، حتی برادران بوسکو را به‌واشنگتن می‌برند تا مقامات دیگر را هم قانع کنند.

۳- تمام استدلال حضرات این بوده است که اگر در ایران وضعی را ایجاد کنیم که ارتش مجبور شود میان شاه یا مصدق (خطر کمونیسم)، یکی را انتخاب کند شاه را انتخاب می‌کند. علاوه بر مخالفان مصدق گروه‌هائی از مردم نیز چنین خواهند کرد.

۴- پس خطر کمونیسم را بزرگ جلوه دادن هدف نخست است. برادران بوسکو با دارودسته‌شان هم بیکار نیستند و «تحریک» می‌کنند. حزب توده هم که در «افشای» نخست‌وزیر «پتوئی و اشک تمساحی» حادثه‌آفرینی، را پیشه می‌کند «خطر کمونیسم» بزرگ می‌شود.

اما برای آن که طرح برانداختن مصدق پذیرفته شود باید وضع آماده‌تر شود. روی کار آمدن محافظه‌کاران در اواخر پائیز ۱۹۵۱ (۱۳۳۰) نقطهٔ عطف خوبی است. چرچیل و ایدن اساساً به‌راه حل سیاسی نفت اعتقادی نداشتند: «اگر بخواهم به‌نرمی بیان کنم، آن‌ها به‌سیاست معتدلی در مورد ایران گرایش نداشتند. اگر سیاست کشتی توپدار هنوز عملی و طردنشده بود حتماً به‌ان دست می‌زدند. در آن وضع، خیال نمی‌کنم که کوشش‌های سیاسی را که برای حفظ ظاهر از آن‌ها انتظار می‌رفت خیلی جدی تلقی می‌کردند. از همان زمان فکر خود را به‌روش‌های دیگری برای مقابله با وضع متوجه می‌داشتند» (۱۰۶).

در پائیز ۵۲، پس از قطع رابطهٔ دولت ملی مصدق با انگلیس (۳۰ مهر ۱۳۳۱)، چرچیل و ایدن «به‌آنچه احتمالاً از آغاز شروع به‌کار خود در ذهن داشتند پرداختند» (۱۰۷) در نوامبر ۱۹۵۲ (آبان / آذر ۱۳۳۱)، آقای روزولت از تهران راهی واشنگتن می‌شود. سر راه، به‌‌لندن که می‌رسد، وزارت خارجه فوری با او تماس می‌گیرد و دست او را می‌گذارد در دست آقای کاچران (Cochran) و همکاران (۱۱۴).

آقای کاچران سخنگوی شرکت نفت انگلیس و ایران است و لب کلامش این است: دیگر وقت را نباید تلف کرد و باید فوری دست به‌کار شد.

جلسه، جلسه‌ئی است چهار نفره: هنری مونتیگ، (H.Montague)، گوردون سامرست (G.Somerset). کاچران و آقای روزولت. انگلیس‌ها طرح دقیقی را عرضه می‌کنند. مصدق باید برود و شاه باید بماند. فکر می‌کنند که متحدان قویدستی هم در ایران دارند که با دربار و شاه در تماس نزدیک هستند (۱۰۸).

ارزیابی انگلیس‌ها از وضع ایران تفاوت چندانی با ارزیابی آقای روزولت و برادران بوسکو ندارد. ارتش که عکس‌العمل‌هایش قابل پیش‌بینی است، به‌دانشگاه و دانشجویان هم نباید هیچ امیدی داشت. اما انگلیس‌ها به‌نقش روحانیون با خوش‌بینی بیش‌تری نگاه می‌کنند (۱۰۹). کاچران می‌گوید ایدن و چرچیل هم از این طرح کاملاً پشتیبانی می‌کنند (۱۱۰).

«برای ما یک کمی زود بود که پیشنهاد آن‌ها را جدی تلقی کنیم. ترومن و آچسن در دیدار مصدق از آمریکا در اکتبر ۱۹۵۱ سخت تحت تأثیر او قرار گرفته بودند. آلن دالس و من هم ممکن بود که با انگلیس‌ها همدرد باشیم. همانطور که بودیم، با اینحال باید منتظر انتخابات آمریکا بمانیم – انتخابات که تازه صورت گرفته بود – تا پیش از شروع به‌عملیات، تغییراتی در سازمان سیا بوجود بیاید» (۱۱۵).

در اواخر ۱۹۵۲ و اوائل ۱۹۵۳ (زمستان ۱۳۳۱) انگلیس‌ها، یعنی نمایندگان شرکت نفت انگلیس و ایران به‌گفتهٔ آقای روزولت، به‌واشنگتن می‌روند و دربارهٔ قضیهٔ کودتا صحبت می‌کنند. سفر اول مقدماتی بود (۱۱۹) و آلن دالس هم سری به‌جلسه می‌زند. و بیدل اسمیت (Beedl Smith) هم اصلاً شرکت نمی‌کند. جلسه‌ئی است فقط میان سیا و انگلیس‌ها. دوباره انگلیس‌ها نقشه خود را به‌دقت به‌بحث می‌گذارند.

اما جلسهٔ دوم، جلسهٔ دوشنبه سوم فوریه ۱۹۵۳ (سوم اسفند ۱۳۳۱) است. در آغاز ۱۹۵۳، پیش از آنکه رسماً دولت آیزنهاور کار خود را شروع کند و بیدل هم به‌وزارت خارجه برود، روزولت به‌دیدار بیدل می‌رود تا با او گفت‌و‌گوئی کند. بیدل، بیدلی و بی‌تابی می‌کند که چرا انگلیس‌ها نمی‌جنبند وسراغ ما نمی‌آیند. روزولت می‌گوید همین که آیزنهاور کار خود را شروع کند می‌آیند. بیدل اسمیت می‌گوید باید کار را شروع کرد. روزولت هم می‌گوید همین الان که رفتم طرحی تهیه می‌کنم که طرفین دربارهٔ آن توافق کنند. اسمیت می‌گوید: «با لندن که گرفتاری نخواهید داشت. هر چه را ما پیشنهاد کنیم قاپ می‌زنند. مطمئنم که چنان چیز معقولی را خواهید آورد که موافقت دالس را جلب کند: آیزنهاور هم موافقت می‌کند... من احساس کردم که داشت می‌گفت با هر چه به‌او بگوئیم.» (۱۱۶)

همان طور که ذکر شد دوشنبه سوم فوریه ۱۹۵۳ (سوم اسفند۱۳۳۱ و شش روز پیش از ۹ اسفند) دوباره مذاکرات در واشنگتن دنبال می‌شود. در این مذاکرات آلن دالس هم شرکت دارد. «سر پاتریک دین (Sir Patrick Dean) هم از طرف وزارت خارجهٔ انگلیس همراه هیئت آمده بود اما در جلسه شرکت نکرد». باز هم «طرح» به‌بحث گذاشته می‌شود. حرف تازه‌ئی نیست. فقط انگلیس‌ها از ضرورت انتخاب یک «فرمانده عملیات» صحبت می‌کنند و آقای روزولت را برای احراز این مقام پیشنهاد می‌کنند. قرار می‌شود تصمیم گرفتن در این مورد را به‌دین، اسمیت و فوستردالس واگذار کنند (۱۲۰).

جلسهٔ دیگری با حضور این افراد تشکیل می‌شود و پس از معرفی طرح، دوباره مسألهٔ انتخاب فرمانده عملیات طرح می‌شود. فوستر دالس فیلسوفانه می‌گوید: «فراموش نکنیم که کیم را اعلیحضرت شخصاً می‌شناسد. و بعد هم نام خانوادگی مشهوری دارد. اگر بتواند خود را از دید دور نگهدارد و کسانی که او را می‌شناسند نبینند من فکر می‌کنم که احتمالاً انتخاب خوبی باشد.» (۱۲۱). بالاخره اضافه می‌کند: «بله، فکر می‌کنم خوب باشد. اما خودش را باید از هر که او را می‌شناسد دور نگهدارد. خصوصاً از شاه.» (۱۲۲).

پس از حل این معضل، معضل دیگری می‌ماند که آقای روزولت مطرح می‌کند: «آقایان، مایلم به‌‌وزارت خارجهٔ آمریکا، وزارت خارجهٔ انگلستان و به‌همکاران انگلیسی خود نکتهٔ تازه‌ئی را گزارش دهم. با توجه به‌این که طرح آژاکس هنوز به‌تصویب نهائی نرسیده است ما تا کنون با شاه تماس مستقیم نداشته‌ایم. بلکه با نزدیکان او مذاکره کرده‌ایم. روشن است که باید دربارهٔ کسی که جانشین مصدق خواهد شد با یکدیگر توافق داشته باشیم و روشن است که تصمیم دربارهٔ تعیین این شخص را شاه خواهد گرفت. همکاران ایرانی به‌ما خبر می‌دهند که انتخاب شاه، به‌احتمال قریب به‌یقین سرلشکر زاهدی خواهد بود. لحظه‌ئی سکوت شد. فوستر دالس و اسمیت نمی‌دانستند دربارهٔ که صحبت می‌کنم اما انگلیس‌ها خوب می‌دانستند.» (۱۲۲). و بعد بحثی درمی‌گیرد برای قانع کردن انگلیس‌ها که آقای زاهدی که شما در ایام جنگ جهانی دوم به‌جرم همکاری با آلمان هیتلری توقیف و تبعید کردید دیگر احساسات ضدانگلیسی ندارد. نمایندهٔ وزارت خارجه انگلیس می‌گوید ما باید با لندن تماس بگیریم اما اگر تصمیم چنین است که فکر نمی‌کنم کاری از دست ما ساخته باشد. و آقای روزولت اضافه می‌کند: «متأسفانه مثل اینکه وضع چنین است. زاهدی انتخاب ما نیست. به‌شما قول می‌دهم اما ما فکر می‌کنیم که شاه باید نخست‌وزیر خودش را انتخاب کند. و ظاهراً زاهدی انتخاب اوست. و «اضافه می‌کند» که بنا به‌قول رابطین ایرانی ما، سرلشگر، ضدانگلیسی نیست.» آقای دالس صندلیش را عقب می‌زند و اعلام ختم جلسه را می‌کند (۱۲۳).

پس از ختم جلسه، آقای روزولت و همکاران انگلیسی جلسهٔ دیگری ترتیب می‌دهند. آقای روزولت می‌خواهد بداند که همکاران و عمال انگلیس در ایران کیستند (۱۲۴). کاچران نام دو نفر را ذکر می‌کند و از مناقب آن‌ها صحبت می‌کند.

آقای روزولت از این دو با نام مستعار ناسی (Nassey) و کیفرون (Cafron) یاد می‌کند. کاچران می‌گوید آدم‌های پراستعداد، زبروزرنگ و جذاب و فعالی هستند (۱۲۴).

روزولت در ماه‌های بعد، سفرهای متعددی به‌ایران، بیروت و لندن می‌کند. از متن کتاب تاریخ این سفرها درست روشن نمی‌شود. ایران و انگلستان معلوم است بیروت هم از این جهت که روزولت و همکاران این شهر را به‌عنوان پایگاه خود انتخاب کرده بودند. جلسات بحث و طرحریزی و تماس و غیره در این شهر، سر راه تهران، برگزار می‌شد. شرکت‌کنندگان معلومند: جرج کوویه (G.Cuvier) مسؤول سیا در ایران که مدت مأموریتش در ژوئیهٔ ۱۹۵۳ به‌پایان می‌رسید و قرار بود ایران را ترک کند. در فرانسه به‌دنیا آمده بود و انگلیسی هم زبان مادریش بود. و از زمان جنگ هم در دستگاه‌های اطلاعاتی و جاسوسی (O.S.S) کار کرده بود. یک متخصص لاغر و باریک مسائل ایران که همیشه جدی و شوخی را داخل می‌کرده و آقای روزولت اسمش را نمی‌برد.

یک‌بار آقای روزولت از بیروت به‌لندن می‌رود (۱۲۸) اما نمی‌گوید که از کجا آمده و کی آمده. یک‌بار دیگر هم در اواخر فوریه است که چند روزی در بیروت می‌ماند و بعد از راه زمین به‌طرف ایران حرکت می‌کند. در بغداد به‌همراه فرانسیس گرینجر (Francis Granger) از مأموران سیا به‌‌تهران حرکت می‌کند. (۱۲۹)

در مارس ۱۹۵۳ «اسفند ۱۳۳۱/ فروردین ۱۳۳۲) در روز مرگ استالین، کسی به‌کوویه تلفن می‌کند و در ساعت یک و پنجاه دقیقه در تقاطع خیابان‌های رازی و نادری با او قرار می‌گذارد که او را سوار یک مرسدس سرمه‌ئی بکند. کوویه که سوار می‌شود طرف می‌‌گوید برای شما پیغامی دارم. ژنرال [سرلشکر؟] - اسم فرمانده نیروی زمینی را می‌برد - حاضر است با شما در برنامهٔ برانداختن مصدق همکاری کند. (۱۳۰).

روزولت در تهران دو تن از همکاران نزدیک کوویه، بیل هرمان (Bill Hermann) و دیک مانویل (Dick Manville) را هم از نقشه کودتا آگاه می‌کند. مانویل و هرمان که قرار بود جانشین کوویه شود، هر دو عقیده داشتند که وقت عمل رسیده است: داستان نه اسفند و عاقبت آن حکایت از رسیدگی اوضاع می‌کرد (۱۳۴). پس باید شاه را مستقیماً در جریان گذاشت و از حمایت آمریکا و انگلیس مطمئن کرد (۱۳۵) و برای این کار هم باید موافقت نهائی دولت آمریکا و انگلیس را به‌دست آورد: «چرچیل و ایدن هر دو علاقه فعال شخصی نسبت به‌طرح نشان داده بودند، در جریان پیشرفت کار بودند و به‌این ترتیب وقتی موقع گرفتن تصمیم سیاسی رسید موافقت آن‌ها حتمی بود. با این حال لااقل ایدن، نسخهٔ نهائی طرح را با دقت خواند و با خط خود بر آن حاشیه نوشت.» در مورد آمریکائی‌ها، قضیه فرق می‌کرد. آیزنهاور بطور کلی از پیشنهاد ما خبر داشت و فوستر دالس هم زحمتی بر خودش نداد که «مثل همتای انگلیسی‌اش با دقت طرح را مطالعه کند» (۱۳۵).

در هر حال برای اخذ تصمیم نهائی جلسه‌ئی در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۳ / ۴ تیر ۱۳۳۲ در واشنگتن تشکیل شد.

۲۵ ژوئن ۱۹۵۳ / ۴ تیر ۱۳۳۲: روز تصمیم‌گیری نهائی دربارهٔ طرح کودتا است. آیا از نقشه‌ئی که من و انگلیس‌ها البته آن‌ها به‌صورت قطعی و من به‌صورت احتمالی، دربارهٔ آن توافق کرده بودیم تبعیت خواهد کرد؟».

گزارشی بیست و دو صفحه‌ئی، خطوط کلی طرح را نشان می‌داد. به‌خلاف انگلیس‌ها روزولت نمی‌خواست طرح خیلی دقیق باشد که بعداً کسی مواخذه کند که تو نگفته بودی این کارها را می‌کنی. (۲). کمیسیون در دفتر وزیر خارجهٔ آمریکا، جان فوستر دالس در واشنگتن تشکیل می‌شد. اسم رمز طرح، آژاکس بود و هدف آن برانداختن حکومت دکتر مصدق. شاه، چرچیل، ایدن، آیزنهاور، دالس، و سازمان سیا همه با هم به‌همکاری پرداخته بودند.

ایران را خطر کمونیسم تهدید می‌کرد. ترس از این خطر، انگلیس، آمریکا و عناصر ایران را متحد کرده بود. «عناصر ایرانی علاوه بر شاه، قسمت اعظم نیروهای نظامی و اکثریت مهمی از مردم را شامل می‌شد.» پیشنهاد اول را شرکت نفت انگلیس و ایران داد آن هم نه ماه پیش، (۳).

جلسه در دفتر دالس برگزار شد. حاضران عبارت بودند از جنرال والتر بیدل معاون وزارت خارجه و رئیس سابق سیا، فریمن ماتیوز (Freeman Matthews) یکی از معاونان بیدل، ربرت ریچاردسون بووی (Robert Richardson Bowie)، حقوقدان و استاد سابق روابط بین‌الملل در دانشگاه هاروارد ومدیر کنونی دفتر برنامه‌ریزی وزارتخارجه، هانری بایرود (Henry Byroade) سفیر سابق آمریکا در افریقای جنوبی، افغانستان،‌ برمه، پاکستان و معاون وزارت خارجه و مسؤل خاورنزدیک، آفریقا و آسیای جنوبی، ربرت. دی. مورفی (R.D. Murphy) سفیر اسبق و معاون وزارت خارجه در امور سیاسی، چارلز ویلسون (Ch. Wilson) وزیر دفاع، لوی هندرسون، سفیر آمریکا در تهران، آلن دالس رئیس سیا و فاستر دالس وزیر خارجه و البته آقای روزولت. (۷-۴).

طرح روزولت حاصل مذاکره با انگلیس‌ها بود و نتیجهٔ مذاکرات و بحث‌های طولانی او با چند تن از همکارانش در خاورمیانه: هیچ یک از اینان نمی‌بایست سهمی در عملیات داشته باشند با این حال اگر طرح با موفقیت روبرو می‌شد، آن‌ها هم سهم شایانی در موفقیت آن داشتند. همهٔ آن‌ها با ایران آشنائی دیرینه داشتند: یکی که پیش از جنگ و در ایام جنگ، سال‌ها در ایران به‌سر برده بود اکنون مسؤل قسمت ایران در سیا بود، دو تن دیگر از مشاوران «بیرون» سیا بودند که هر بار که لازم می‌شد با ما به‌مشورت و راهنمائی می‌نشستند. چهارمین همکار شماره یک روزولت در ایران بود هر چند که می‌بایست پیش از آغاز عملیات، صحنه را ترک کند (ص ۶۰). ظاهراً اشاره به‌‌کوویه است.

آقای دالس با تلفن حرفش را تمام می‌کند و گوشی را که بر زمین می‌گذارد و «گزارش» را برمی‌دارد و می‌گوید: «خوب، این راه خلاصی ما از دست مصدق دیوانه را نشان می‌دهد!» (۸).

گزارش را به‌سرعت می‌خواند و این‌جا و آن‌جا از برادرش سؤالی می‌کند. برادر هم پاسخ‌ها را از روزولت می‌خواهد. روزولت هم چنان پاسخ می‌دهد که هر چه زودتر «آژاکس» به‌‌تصویب نهائی برسد. همه از این فکر استقبال می‌کردند. «قسمت‌هائی از طرح که به‌نظامیان ایران مربوط می‌شد با پنتاگون هم در خفای فراوان در میان گذاشته شده بود و به‌قرار اطلاع من، با تأئید پرشور روبرو گشته بود. وزیر دفاع هم، احتمالاً به‌طور کلی، از جریان امر مطلع بود. در هر حال در این جلسه با علاقه از طرح صحبت می‌کرد و ما پشتیبانی او را خوش‌آمد گفتیم. البته آلن و من می‌دانستم که بیش‌تر گروه حاضر از طرفداران سرسخت اسرائیل بودند و بدین ترتیب بر یکی از نکاتی که تأکید داشتیم این بود که ایران کشوری عرب نیست و هر چند که به‌صورت غیررسمی، روابط حسنه‌ئی با اسرائیل دارد» (۹).

دالس از برادرش می‌خواهد برای حاضرانی که «برخی از ایشان فرصت خواندن گزارش را نداشته‌اند» (۱۰) توضیحاتی بدهد. دربارهٔ اهمیت ایران و نقشه‌ئی که باید اجرا شود. آلن توضیح می‌دهد و از اهمیت سوق‌الجیشی ایران و خطر روسیه و از این که ایران، کشوری عرب نیست و آنچه در آنجا بگذرد برضرر اسرائیل تمام نمی‌شود صحبت می‌کند و بعد نوبت آقای روزولت می‌‌شود که نفس عمیقی می‌کشد و شروع می‌کند:

«عالیجناب، اطلاع دارید که ما این موقعیت را به‌دقت بسیار بررسی کرده‌ایم. به‌خاطر دارید که انگلیس‌ها نخست پیش از انتخابات، پیش از آن که حضرت رئیس جمهور آیزنهاور و جنابعالی آغاز به‌کار کنید، با ما تماس گرفتند. طبیعی است که انگلیس‌ها بیش‌تر نگران مسئلهٔ نفت خود بودند در حالی که نگرانی ما بیش‌تر از خطر شوروی برای حاکمیت ایران بود. طبق دستور آقای آلن دالس، من چندین بار به‌ایران رفته‌ام تا وضع را ارزیابی کنم. دو بار آخر پس از انتخابات رئیس جمهوری بود. باید بگویم که اکنون مسائل عمده‌ئی که به‌ما مربوط می‌شود وضع رضایتبخشی دارد. نخست این که البته تهدید شوروی واقعی، خطرناک و فوری است. در این لحظه به‌نظر می‌رسد که زمان، موافق روس‌ها و متحد ناآگاه‌شان دکتر مصدق باشد. نکته دوم من، به‌نظر با نکتهٔ نخست متضاد می‌آید اما من به‌آن هم اعتقاد راسخ دارم. درعاقبت کار یعنی در موقعی که به‌روشنی به‌عنوان عاقبت کار قابل تشخیص باشد، ارتش ایران و مردم ایران از شاه پشتیبانی خواهند کرد. از او در برابر مصدق و به‌خصوص در برابر روس‌ها پشتیبانی می‌کنند. در ذهن من هیچ شکّی در این باره نیست.»
«بنابراین ما اکنون تصویب شما را می‌خواهیم تا پیش برویم. همانطور که می‌دانید ما تأئید انگلیس‌ها را داریم. همین که تأئید شما را هم داشتیم می‌توانیم با خود شاه به‌مذاکره پردازیم چون ما احساس کردیم که پیش از اجازهٔ نهائی آمریکا، ما حق چنین اقدامی را نداریم. امیدواریم که امروز صبح این اجازهٔ نهائی را به‌دست آوریم» (۱۲-۱۱).

آقای روزولت ادامه می‌دهد که ما در این گزارش جریان محتمل عملیات را شرح داده‌ایم اما این یک طرح مشترک است و اجرای آن منوط به‌همکاری ایرانیان است «اولین هدف، البته با تأئید شاه، تجهیز پشتیبانی نظامی است. ما پیشنهاد می‌کنیم که با چند تن از رهبران ارتش که به‌دقت انتخاب شده باشند تماس بگیریم» (۱۳). «دربارهٔ مسألهٔ جانشینی مصدق، ما قرائن بسیار داریم که شاه سرلشگر زاهدی را انتخاب می‌کند. انگلیس‌ها با این انتخاب مخالفت‌هائی دارند.» (۱۳) و توضیح می‌دهد که زاهدی از هواداران آلمان بود و در زمان جنگ انگلیس‌ها او را توقیف کردند و چند زمانی در فلسطین در زندانش نگهداشتند. پسر زاهدی، «اردشیر جوان است که برخی از کارکنان سفارت ما او را بسیار خوب می‌شناسند و به‌او اطمینان کامل دارند... او رابط پرارزش و کاملاً مطمئن ما با سرلشگر خواهد بود.» (۱۳).

«کسان دیگری هم هستند اعم از نظامی و شخصی که می‌توانند نقش‌های عمده‌ئی ایفا کنند. همه مورد اطمینان شاه، دوستان انگلیسی و خود ما هستند و می‌توانند پشتیبانی مردم از شاه را سازمان دهند. ما به‌موفقیت خود امیدواریم و تنها در انتظار تصمیم شما هستیم».

آلن دالس می‌پرسد خوب است چند کلمه‌ئی هم دربارهٔ هزینهٔ عملیات و «احتمال شکست» بگویند و آقای روزولت اضافه می‌کند: «عالیجناب دربارهٔ هزینه، ما تصور می‌کنیم که واقعاً باید حداقل باشد، دست کم حداقل برای هر کاری با این اهمیت حیاتی. صد یا شاید هم دویست هزار دلار بیش‌ترین مبلغی است که به‌نظر من برای خرج کردن لازم باشد (۱۴)». در پاسخ این سؤال هم که اگر شکست بخوریم چه می‌شود می‌گوید «شکست ما به‌‌نفع شوروی تمام می‌شود. اما اوضاع کنونی هم به‌نفع شوروی است. پس در هر حال ما چیزی از دست نمی‌دهیم.»

حالا فوستر دالس شروع می‌کند: «در مورد گیلانشاه چی؟» (۱۵). روزولت می‌گوید گیلانشاه فرمانده نیروی هوائی است. از سرسپردگان شاه است اما در این عملیات، نیروی هوائی نقشی ندارد و ما هم می‌خواهیم حداقل افراد ممکن از نقشه ما خبر داشته باشند بنابراین فعلاً تصمیم نداریم که با گیلانشاه تماس بگیریم. و بعد شروع می‌کند به‌گفت‌و‌گو از افرادی که در جریان کار قرار گرفته‌اند:

«نخست همان طور که می‌دانید، انگلیس‌ها و خاصه شرکت نفت انگلیس و ایران، پس از این که مصدق در سال گذشته بیرون‌شان کرد ما را با مهم‌ترین دوستان ایرانی خود در رابطه قرار دادند. ممکن است که ارتباطات مهم‌تری هم داشته‌اند و لازم ندیده‌اند ما را خبردار کنند. اما دست کم ما را با دو نفر در رابطه قرار داده‌اند که فکر می‌کنند بسیار مفید خواهند بود. نام مستعار ایشان «ناسی» (Nossey) و «کیفرون» (Cafron) است. من اطلاع بیش‌تری دربارهٔ آن‌ها ندارم. در واقع، آن‌ها را اصلاً ندیده‌ام اما انگلیس‌ها نظر بسیار خوبی دربارهٔ آن‌ها دارند و به‌شدت آن‌ها را توصیه می‌کنند.»... البته انگلیس‌ها خود در جریان عملیات در ایران نمی‌توانند باشند اما با ما همکاری نزدیک دارند: یکی از آن‌ها آقای کالاهان (Callaghan) است که از صاحبمنصبان عالیرتبهٔ شرکت نفت انگلیس و ایران است و بعد هم دو معاون او؛ آقای گوردون سامرست که تا اخراج انگلیس‌ها از ایران، مأمور عمدهٔ آن‌ها در تهران بود و آقای هانری مونتیگ که قرار است در جریان عملیات، در قبرس بماند و رابطهٔ رادیوئی میان ما که در تهران هستیم و شما که در خارج هستید برقرار کند. (۱۵).

از میان آمریکائیان، جرج کوویه که رئیس قسمت ما در ایران است و قرار است بزودی ایران را ترک کند. جانشین احتمالی او بیل هرمان است که با من همکاری می‌کند. بیل در قضایای آذربایجان، برای یکی از گروه‌های مهم روزنامه‌های آمریکائی خبرنگاری می‌کرد. ما دنبال کسی بودیم که ایران را بشناسد. بیل حائز چنین شرایطی است. یکی دو نفر دیگر هم هستند که هم اکنون در سفارتخانه کار می‌کنند. من هم یکی از مأموران عملیت شبه نظامی خودمان را که از تجربهٔ خاور دور برخوردار است با خود می‌برم: پیتر استونمان (Peter Stoneman) که رابط اصلی ما با نظامیان خواهد بود.

«بالاخره دو ایرانی هم هستند که باید از ایشان هم یاد کنم. این دو هم اکنون قابلیت خود را در این مرحلهٔ مقدماتی عملیات نشان داده‌اند. مطمئنم که در هفته‌های آینده هم فوق‌العاده باارزش خواهند بود. این دو برادرند و ما از آن‌ها بعنوان برادران «بوسکو» یاد می‌کنیم. آن‌ها خودشان سراغ ما آمدند مطلقاً به‌صورت غیرمترقبه. ما هم به‌هر طریقی که می‌توانستیم دربارهٔ آن‌ها تحقیق کردیم. با این که آشکارا حاضر نشده‌اند که از تجربهٔ گذشته خود و یا حتی از همکاران کنونی خود چیزی به‌ما بگویند اما ما از ایشان رضایت داریم. اینان هم اکنون قابلیت خود را در یک اقدام که ترجیح می‌دهم در این زمان از آن بحثی نکنم نشان داده‌اند. اطمینان داریم که برای برانگیختن بازار به‌حمایت از شاه، می‌توانیم به‌‌ایشان متکی باشیم و این هم تنها علامتی است که مردم و ارتش به‌آن نیازمندند» (۱۷-۱۶).

آقای دالس از هر یک از حاضران نظر می‌خواهد. همه تأئید می کنند و آقای هندرسون سفیر آمریکا در ایران هم می‌گوید: «جناب وزیر، من اصلاً از این جور کارها خوشم نمی‌آید. و شما هم می‌دانید. اما با وضع خطرناک و نومیدکننده‌ئی روبرو هستیم و با مرد دیوانه‌ئی که با روس‌ها متحد خواهد شد. ما انتخاب دیگری نداریم مگر این که به‌این جور عملیات بپردازیم. خدا توفیقمان بدهد...» و در گفتن این کلمات، دست‌هایش را روی سینه‌اش می‌گذارد و به‌صندلی تکیه می‌دهد و به‌سقف نگاه می‌کند که از خداوند پیروزی مسئلت کند (۱۸).

آقای روزولت هم که نظر مثبت خودش را می‌دهد، جناب وزیر بلند می‌شود و می‌گوید؛ «همین طور است، پس راه بیفتیم.» و می‌رود کنار میزش و تلفن می‌کند روزولت حدس می‌زند که آیزنهاور آن طرف سیم است. به‌این ترتیب چراغ سبز آقای روزولت سبزتر می‌شود. (۱۹).

همه چیز روبه‌راه است. روزولت می‌خواهد از واشنگتن به‌تهران برگردد که می‌رود معاینه پزشکی (جاسوس باید سالم باشد) و معلوم می‌شود سنگ کلیه دارد. دکتر اصرار می‌کند که باید حتماً عمل کرد. آلن دالس دخالت می‌کند که سنگ او را ول کنید که کودتا عقب می‌افتد. و آقای روزولت را خلاص می‌کند (۱۳۷). و آقای روزولت توضیح می‌دهد که در جریان فعالیت‌های کودتا، سنگ مزاحمتی ایجاد نکرد و بعد از ختم جریانات هم که بالاخره به‌اطاق عمل می‌رود. سنگ از قدرتی خدا، خیلی پائین آمده بود اما مشکل این بود که باید بیهوشش کنند: از ترس این که مبادا در بیهوشی حرفی بزند یک پرستار جاسوس می‌آورند که مواظب باشد. بعد از عمل روزولت می‌پرسد: «حرفی که نزدم؟» «نه چیزی که اسرار دولتی را فاش کند.» و او هم اضافه می‌کند: «من که جز اسرار دولتی چیزی ندارم.» (۱۳۷).

در هر حال روزولت می‌آید به‌بیروت (۱۳۷) و از آن‌جا به‌دمشق می‌رود، در دمشق فرانسیس گرانجر را برمی‌دارد و با هم می‌آیند به‌تهران از راه بغداد و خانقین و قصرشیرین. البته بهتر بود که ورود به‌ایران مخفیانه صورت گیرد و یا شاید هم صلاح بود از گذرنامهٔ قلابی استفاده شود. اما استدلال آقای روزولت این بود تا فهرست واردین را از مرز به‌تهران بفرستند و رسیدگی کنند که کی آمده و کی رفته، کار از کار گذشته است (۱۳۶).

۱۹ ژوئیه ۱۹۵۳ از مرز می‌گذرند. مأمور گذرنامه آدم ساده‌ئی بود: به‌‌جای اسم مسافر، نشانهٔ مخصوص او را در دفتر واردین نوشت:‌ «آقایِ جای زخم بخیه در روی قسمت راست پیشانی» (۱۴۰)

به‌این ترتیب یک ماه پیش از ۲۸ مرداد، اواخر تیر ۱۳۳۲، آقای روزولت به‌ایران می‌آید که طرح «آژاکس» را پیاده کند و دولت مصدق را سرنگون سازد تا موجبات بهجت خاطر امپریالیسم جهانی به‌سرکردگی آمریکا، شرکت‌های چند ملیتی نفت و عمال داخلی آن‌ها شاه و همدستانش را فراهم کند. بد نیست چگونگی داستان را به‌روایت «ایشان» بخوانیم. البته پیش از این که حرف‌های دیگری بزنیم[۳].

ناصر پاکدامن


پاورقی‌ها

  1. ^  نگاه کنید به: ۲۸ مرداد، قیام ملی «ایشان»، کتاب جمعه، ۲۹، ص ۱۶-۱۱.
  2. ^  مشخصات کتاب چنین است:
    Roosevelt, Kermit, Contrecoup, the struggle for the control of Iran, New York, McGraw-Hill, 1979, 218 P.
  3. ^  در اینجا فقط یادآوری این نکته شاید ضروری باشد که دولت ملی دکتر مصدق هم باید احیاناً از این جریانات بوئی برده باشد: ۲۱مهرماه ۱۳۳۱ دولت طی اعلامیه‌ئی دستور توقیف زاهدی به‌جرم توطئه علیه امنیت و استقلال کشور صادر کرد. ۲۶ اسفندماه ۱۳۳۱ زاهدی پس از مقداری «ننه من غریبم‌بازی» بالاخره آزاد می‌شود. در این فاصله جریان نهم اسفند هم اتفاق افتاده بود. پس از قتل افشارطوس، رئیس شهربانی وقت، دوباره دولت قصد توقیف زاهدی را کرد: او هم از دست‌اندرکاران قتل افشارطوس بود. زاهدی به‌مجلس رفت و اعلام کرد که امنیت ندارد و در آنجا به‌تحصن نشست. رئیس مجلس وقت، آیت‌الـله کاشانی بود.