کردستان و جمهوری مهاباد ۲

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۰ صفحه ۹۴


کریس کوچرا Chris Kutschera

ترجمهٔ ناهید بهمن‌پور


۱۸. ارتش مهاباد و بارزانی‌ها

قاضی محمّد که متوجه ضعف «جمهوری» کوچک خود شده بود، بیدرنگ به‌سازمان‌دهی برای دفاع از آن پرداخت.

شیخ احمد، کمی بعد از ورودش به‌کردستان ایران، با ۶۰۰ جنگجو در نزدیکی نقده مستقر شد و تا پایان جمهوری مهاباد در آنجا ماند، در این مدت او با دختر یکی از سران قره‌پاپاخ از عشایر منقطه ازدواج کرد (این عشایر کُرد نیستند ولی لباس کردی می‌پوشند) و ابداً با زندگی سیاسی جمهوری مهاباد نیامیخت.

ملا مصطفی بارزانی که در مهاباد مستقر شده بود، نیروهای جنگی خود را که بین ۱۲۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر بودند در اختیار رژیم مهاباد گذاشت و یکی از چهار «ژنرال» جمهوری شد (مارس ۱۹۴۶).

اما قاضی محمّد که نمی‌خواست کاملاً به‌بارزانی و چند گروه نظامی وابسته باشد که عشایر کُرد ایرانی در اختیارش گذاشته بودند. «ارتش مهاباد»، یعنی اوّلین ارتش منظم تاریخ جنبش ملّی کُرد را ایجاد کرد.

این نیرو که اندکی بعد به۱۲۰۰ نفر رسید، شامل ۴۰ درجه‌دار و ۷۰ افسر[۱] بود که خصوصاً از مهاباد و از اطراف نزدیک مهاباد استخدام شده بودند.

امّا برخلاف وعده‌هائی که باقراف در سپتامبر ۱۹۴۵، در باکو به‌کردها داده بود، کمک نظامی شوروی به‌کردها خیلی کم بود. این کمک جمعاً شامل ۱۰٬۰۰۰ قبضه تفنگ، اسلحه کمری، مسلسل‌های ساخت چکسلواکی و حدود بیست کامیون بود.

در مارس ۱۹۴۶، روس‌ها سروان صلاح‌الدین کاظم‌اوف را به‌مهاباد فرستادند. این شخص که کردها او را به‌ریشخند «کاک آقا» می‌خواندند و بعدها سرهنگ شد، به‌کمک افسران کُرد عراقی که همراه ملامصطفی بارزانی به‌ایران آمده بودند، آموزش و سازمان‌‌دهی ارتش جدید را به‌عهده داشت. علی‌رغم تقاضاهای مکرر قاضی محمّد و اخبار تکان‌دهنده‌ئی که در روزنامه‌های غربی می‌نوشتند[۲]، همهٔ کمک شوروی به‌آنچه گفتیم محدود می‌شد و آن توپ‌ها و خودروهائی که «قول» داده بودند هرگز به‌کردستان نرسید.


۱۹. بحران آذربایجان - کردستان

برخلاف انتظار، تبریز، نه تهران، به‌اوّلین بحران مهاباد دامن می‌زند!

کردها خیلی سریع عکس‌العمل نشان می‌دهند: پنج نمایندهٔ کرد «شورای محلّی» تبریز، بهانه آورده از رفتن به‌تبریز خودداری می‌کنند و به‌این ترتیب نشان می‌دهند که مهاباد نمی‌خواهد تابع تبریز باشد.

در فوریه ۱۹۴۵، جعفر پیشه‌وری، قاضی محمّد را به‌تبریز فرا می‌خواند، این احضار برای آن است که قاضی محمّد توضیح دهد چرا در حالی که آذربایجان به‌تازگی اعلام خودمختاری کرده، او دولتی مستقل تشکیل داده است.

قاضی محمّد به‌پیشه‌وری یادآور می‌شود که قبل از آن که دربارهٔ تشکیل دولت مستقل تصمیم بگیرد با یرماکف Yermakov، یکی از افسران سیاسی شوروی در تبریز، مذاکره کرده و او حتی در مراسم اعلام جمهوری، از دور شرکت کرده است.

اما برخورد میان این دو اجتناب‌ناپذیر بود، زیرا هر دو جمهوری طالب یک سرزمین بودند.

جمعیت روستائی کردستان ایران مانند جمعیت روستائی نقاط دیگر ایران و ترکیه تقریباً یکدست بود، اما در مراکز شهری این چنین نبود، به‌دلائل جامعه‌شناختی و سیاسی، شاهان برای کاهش نفوذ کردهای سنّی مذهب، جمعیت شیعی مذهب را که به‌سلطان وفادار بودند به‌طور منظم تقویت می‌کردند، - شهرهای خوی (با ۳۵۰۰۰ سکنه)، شاهپور (با ۱۲۰۰۰ سکنه)، میاندوآب (با ۸۰۰۰ سکنه)، و رضائیه (= ارومیّه، با ۵۵۰۰۰ سکنه)، اصولاً متشکل از عناصر ناهمگون بود، خصوصاً آذری‌ها (شیعی مذهبانی که ترکی صحبت می‌کنند)، مسیحیان، یهودیان و ارمنیان. مثلاً در رضائیه کردها آشکارا در اقلیّت بودند. آنان در یک محله متمرکز بودند و تعدادشان به‌زحمت از تعداد یهودیان ساکن شهر تجاوز می‌کرد.

دولت جعفر پیشه‌وری این شهرها و دشت‌های حاصلخیز اطراف آن‌ها را مطالبه می‌کرد و نقطه حواشی کوه‌هائی را که در طول مرز عراق و ترکیه قرار دارد و نیز مناطق مجاور مهاباد را به‌عنوان شهرهای کُردنشین قبول داشت.

برعکس، کردها معتقد بودند که همهٔ سرزمین‌هائی که در غرب دریاچهٔ رضائیه (آذربایجان غربی) قرار دارد جزئی از کردستان به‌شمار می‌آید.

رضائیه که در جمهوری مهاباد «نماینده‌ئی» به‌نام غنی خسروی داشت، هرگز قسمتی از خاک کردستان نشد، از نظر سیاسی، وضع شهر رضائیه اعجاب‌آور بود: از میان جوانان کُرد که سابقاً در «اتحاد جوانان [حزب] توده» مبارزه می‌کردند و بعداً در سوم سپتامبر ۱۹۴۵، در «اتحاد جوانان دموکرات آذربایجان» متشکل شدند، آن‌ها که ملّی‌گراتر بودند به‌عضویت «اتحاد جوانان دموکرات کردستان» در آمدند! همین پدیده در سطح حزب نیز به‌وقوع پیوست. بنابراین، در رضائیه دو تشکیلات جوانان و دو حزب دموکرات وجود داشت.

برخورد میان این تشکیلات و اجزاب اجتناب‌ناپذیر و متداول بود.

کردها و آذربایجانی‌ها برای حل اختلافات‌شان از روس‌ها یاری می‌خواستند: در جریان یک گردهمآئی با هاشم‌اف کنسول شوروی «مارشال» زرو (Zero) بهادری، یکی از سران عشایر هرکی، به‌شیوهٔ خودش نشان داد که «بیگانگان» رضائیه هیچ‌گونه حقی بر این شهر کردنشین ندارند: او یک صندلی به‌وسط اتاقی که کردها و آذربایجانی‌ها با هاشم‌اف در آن بودند، برد و روی آن نشست، آنگاه به‌کنسول شوروی گفت: «این اتاق مال تست... آیا می‌توانم وسط اتاق بنشینم و بگویم این اتاق مال من است؟... نه، پس می‌بینی که نمی‌شود!»

به‌خلاف انتظار معتمدان آذربایجان با پیوستن رضائیه به‌جمهوری آذربایجان موافق نبودند. این اشخاص که از اقدامات مترقی رهبران تبریز به‌وحشت افتاده بودند، ترجیح می‌دادند به‌مهاباد وابسته باشند که به‌محافظه‌کاری رهبرانش اطمینان داشتند و این را در طی یکی از سفرهای قاضی محمّد به‌رضائیه، که برای دیدن پیشه‌وری رفته بود، از او خواستند. اما او به‌بهانه «دندان درد ناگهانی» در این باره سکوت کرد.

مسألهٔ رضائیه داشت مطرح می‌شد - و هنوز هم مطرح است - و در عراق بیست و پنج سال بعد هم چنین مسأله‌ئی با شدت بیش‌تری بر سر کرکوک مطرح شد. در واقع چیزی نمانده بود که بعد از قرارداد ۱۹۷۰ مسألهٔ کرکوک به‌یکی از عوامل تیرگی میان ملامصطفی بارزانی و دولت عراق تبدیل شود.*

پس از برخوردهای زیادی که بین کردها و آذربایجانی‌ها پیش می‌آید، قاضی محمّد برای برقراری آرامش به‌میاندوآب می‌رود روابط میان سکنه کُرد و آذربایجانی‌ها به‌طرز خطرناکی در آنجا تیره شده بود. در چنین وضعی، شوروی دو «دولت» کردستان و آذربایجان را به‌مذاکره وامی‌دارد و این دو در تاریخ ۲۳ آوریل ۱۹۴۶، یک قرارداد دوستی و اتحاد، به‌مدت بیست سال امضاء می‌کنند.

مفاد این قرارداد شامل موارد زیر بود:

- مبادلهٔ نمایندگان سیاسی میان دو دولت؛

- انتصاب کارمندان کُرد در آن مناطق آذربایجان که تعداد کردها بیش‌تر است و نیز انتصاب کارمندان آذری در آن مناطق کردستان که تعداد آذری‌ها بیش‌تر است؛

- انعقاد یک قرارداد تجاری؛

- کمک نظامی متقابل در صورت لزوم؛

- هرگونه مذاکرهٔ یکی از دولتین با دولت ایران باید پس از تأئید آن دولت دیگر باشد.

هر دو دولت باید حقوق فرهنگی و زبانی ملّیت‌ها را در خاک خود متقابلاً حفظ کنند؛ همکاری میان دو دولت برای سرکوب توطئه‌های تدارک دیده علیه هر یک از آن‌ها[۳]؛ چیزی نگذشت که عکس‌العمل‌های مخالف این قرارداد ظاهر شد.

دولت بریتانیا اعلام کرد که این قرارداد بین دو طرفی بسته شده که او آن‌ها را به‌رسمیت نمی‌شناسد، و از این رو مردود است[۴].

دولت تهران مذاکراتی را با جعفر پیشه‌وری که در رأس هیأت مهمّی به‌تهران آمده بود، شروع کرد. این هیأت شامل دو «نماینده تام‌الاختیار کُرد» هم بود.

مذاکراتی که از طرف دولت ایران توسط شاهزاده مظفر فیروز، که در آن موقع مشاور نخست‌وزیر بود، صورت می‌گرفت در مورد مسائل نظامی خیلی زود به‌مانع برخورد و در ۱۳ مه ۱۹۴۶ معوق ماند. پیشه‌وری، قوام‌السلطنه را متهم کرد که می‌خواهد رژیم آذربایجان را به‌«تسلیم بی‌قید و شرط» وادارد، امّا هیچ یک نمی‌خواستند که قطع رابطه کنند.

یک ماه بعد در تاریخ ۱۲ ژوئن ۱۹۴۶، شاهزاده مظفر فیروز به‌اتفاق معاون وزیر جنگ، سرلشگر هدایت و سرلشگر محمدعلی مقدّم به‌تبریز می‌روند. موافقت‌نامه‌ئی در ۱۵ ژوئن ۱۹۴۶ منعقد می‌شود. جعفر پیشه‌وری با اعلام مجدد این موضوع که آذربایجان می‌خواهد در چارچوب ملّت ایران باقی بماند، می‌پذیرد که «فرماندار» آذربایجان را دولت از میان سران حزب دموکرات آذربایجان انتخاب کند: به‌دنبال این موافقت دکتر سلام‌الـله جاوید (وزیر سابق کشور) به‌فرمانداری آذربایجان منصوب می‌شود. برای تهران ظواهر نجات یافته است... وزرای سابق رؤسای نواحی شده بودند. در واقع این موافقت که چیزی را در آذربایجان تغییر نمی‌داد، از طرف نظامیان رد شد.

رهبران مهاباد به‌دردسر افتاده بودند: رهبران تبریز و تهران بی‌مشورت با آنان و بدون در نظر گرفتن جمهوری مهاباد، موافقت‌هائی کرده بودند و دکتر جاوید، سیف‌قاضی را به‌عنوان «فرماندار» مهاباد برگزیده بود!

و قاضی محمد هم دیگر «رئیس دولت ملی نبود» بلکه فقط پیشوای حزب دموکرات کردستان بود.

کُردها از این قرارداد و سرسپردگی اطلاع نداشتند و طوری رفتار می‌کردند که گوئی هیچ اتفاقی نیافتاده است.

خلاصه آن که اوضاع کاملاً مبهم بود.


۲۰. آتش‌بس (مه - سپتامبر ۱۹۴۶)

در ۲۴ آوریل ۱۹۴۶، کردهای بارزانی یک ستون متشکل از ۸۰۰ سرباز ایرانی را در قاراوا (قادرآباد) واقع در چند کیلومتری شمال سقز، گیر انداخته صدمات سختی به‌آنان وارد کردند: نتیجهٔ این درگیری ۲۱ کشته، ۱۷ زخمی و در حدود ۴۰ اسیر بود.

پس از این «پیروزی» کردها، سرلشگر رزم‌آرا، بازرس کل ارتش ایران، مذاکراتی را در سقز با هیأتی متشکل از نمایندگان کُرد و آذربایجانی، شروع کرد.

در سوّم مه ۱۹۴۶، سرلشگر رزم‌آرا به‌منظور برقراری آتش‌بس موافقت‌نامه‌ئی با کرد‌ها و آذربایجانی‌ها امضا می‌کند، که در آن عقب‌نشینی نیروهای کُرد به‌چند کیلومتری جادهٔ سقز - سردشت نیز پیش‌بینی می‌شود.

نیروهای شوروی در دهم مه ۱۹۴۶، خاک ایران را تخیه می‌کند، و همین موجب «تنش‌زدائی» می‌شود. در واقع خروج این نیروها حکم نابودی جمهوری مهاباد را امضاء می‌کند. خروج نیروهای شوروی که چند روز بعد از آتش‌بس صورت می‌گیرد. یک دورهٔ آرامش در کردستان ایجاد کرد که تا سپتامبر ۱۹۴۶ به‌طول انجامید.

بعد از آتش‌بس ماه مه، تعدادی خارجی که در میان آن‌ها آمریکائی و یک فرانسوی بودند به‌مهاباد رفتند. همهٔ آن‌ها تحت تأثیر شخصیت استوار قاضی محمد قرار گرفته «به‌سادگی دریافتند که چرا قاضی محمد نماد ملی‌گرائی کُردی» در تمام کردستان شده است[۵].


۲۱. رئیس جمهور قاضی محمد

قاضی محمد که چهل و شش ساله بود (متولد مه ۱۹۰۰) به‌خاطر سوابق خانوادگی، هوش و روشن‌بینی خود بدون تردید بر دنیای کوچک مهاباد و مناطق کُرد اطراف آن تسلط داشت.

قاضی محمد علاوه بر کُردی، فارسی، ترکی و عربی می‌دانست، کمی هم به‌انگلیسی، حرف می‌زد اما این زبان را خوب می‌فهمید. همچنین خواندن فرانسه، آلمانی و کمی روسی را نزد خود فرا گرفته بود و کتابخانه‌اش مملو از آثار ادبی و تاریخی به‌زبان‌های گوناگون بود... و چند نمایشنامه هم با مضامین تاریخی و میهن‌پرستانه نوشته بود. خصوصاً درام تاریخی، صلاح‌الدین، که پیکار خلق کُرد را علیه مجاهدان جنگ‌های صلیبی بازگو می‌کند و یا نمایشنامه‌ئی که مام میهن نام دارد و سرنوشت خلق کُرد را پس از انعقاد قرارداد سعدآباد میان ایران - عراق - ترکیه (۱۹۳۷) نشان می‌دهد. این دو نمایشنامه در مهاباد به‌روی صحنه آمد.

قاضی محمد مردی بسیار دیندار، ساده و ریاضت‌کش بود. نه سیگار می‌کشید و نه مشروب می‌خورد. هیچ‌ چیز بهتر از آن عکس قدیمی او را نشان نمی‌دهد که در آن قاضی محمد را پشت میز کارش که پشت سرش به‌دیوار یک نقشه جهان آویزان است.

قاضی محمد مردی بود لاغر با رنگی به‌زردی گرائیده، که این ناشی از درد مزمن معدهٔ او بود، با موهائی کوتاه و ریش توپی، و چهره‌ئی روحانی. نخستین چیزی که در او چشمگیر بود شعلهٔ نگاه او بود. به‌نظر می‌رسد که قاضی محمد «مردی بوده است عمیقاً معتقد» با شهامت و آماده فداکاری. این خصوصیات او به‌روشن‌بینی و اعتدالی آمیخته است که درخور توجه است[۶] همهٔ کسانی که با او در تماس بوده‌اند، حتی آن‌ها که حاضر بودند تا در مورد نفوذ شوروی در جمهوری مهاباد، مبالغه کنند، در می‌یابند که قاضی محمد ملّی‌گرای آشتی‌ناپذیری است. «با وجود قبول قیمومیت روس‌ها، قاضی محمد همچنان ملّی‌گرای تمام عیار و تطمیع ناشدنی باقی ماند و به‌همین جهت تقریباً تمام همشهری‌هایش را، مگر با چند استثناء به‌دنبال خود می‌کشید[۷]».

علی‌رغم تمایلات پان - کُردی قاضی محمد ظاهراً می‌خواست مهاباد را در مقابل سلیمانیه و دمشق به‌مرکز جنبش کُرد بدل کند و همان‌طور که برای خبرنگار آژانس فرانس پرس توضیح داد (در مصاحبهٔ طولانی که اوّل ژوئن ۱۹۴۶) درخواست‌هایش تقریباً معتدل بود:

«اگر فرمان دهم، ۳ یا ۴ روز کافی است که ۴۰۰۰ جنگجوئی که در اختیار دارم، بدون احتساب افراد ذخیره، به‌کرمانشاه، یعنی مرکز نفتی و مهم‌ترین شهر کردنشین، وارد شوند. امّا از هر لحاظ می‌کوشم از خونریزی میان برادران جلوگیری کنم. کردها هرگز اوّل حمله نمی‌کنند[۸]».

در جواب خبرنگار آژانس فرانس پرس که از قاضی محمد می‌خواهد تا موقعیت فعلی کردستان را در قبال دولت مرکزی روشن کند، قاضی محمد روی سه مسأله انگشت می‌گذارد.

۱) اگر دولت مرکزی تصمیم بگیرد که قوانین دموکراتیک را واقعاً در تمام ایران اجرا کند و قوانین فعلی مورد اجرای در کردستان از جمله آموزش به‌زبان کُردی، خودمختاری ادارات و ارتش محلّی را به‌رسمیت بشناسد، کردها راضی خواهند شد؛

۲) دولت مرکزی فعلاً نمی‌تواند این قوانین را به‌اجرا بگذارد.

۳) ما می‌خواهیم که انتخابات مجلس هرچه زودتر انجام شود، به‌شرط آن که در کمال آزادی و بدون فشار ارتش ایران باشد.

در جواب این سؤال که «از این نمی‌ترسید که پیامد تعارض میان دولت مرکزی و کردستان، مداخلهٔ خارجی باشد؟» قاضی محمد می‌گوید: «وضع کردستان با وضع آذربایجان خیلی فرق دارد. سرزمین ما هیچ وقت به‌وسیلهٔ نیروهای شوروی اشغال نشده است و از زمان کنار رفتن رضاشاه، نه ژاندارمی و نه ارتش در کردستان نفوذ نکرده‌اند. از آن موقع تا به‌حال، ما عملاً مستقلیم.»

«هم‌چنین ما هرگز مداخلهٔ خارجی را از هر طرف که باشد نخواهیم پذیرفت. مسألهٔ کردستان یک مسألهٔ کاملاً داخلی است و باید میان کردها و دولت مرکزی حل شود.»

در این مصاحبه، قاضی محمّد متذکر می‌شود که تاریخ خلق کُرد بارها با مبارزه برای آزادی مشخص شده. و در این مورد یادآوری می‌کند که پس از جنگ بزرگ، و به‌هنگام انعقاد عهدنامهٔ وِرسای طرح تشکیل یک دولت کُرد در نظر بود، که اجرا نشد.

قاضی محمد در پایان می‌گوید «اگر امروز ما در مورد خودمختاری محدود کشورمان این قدر پافشاری می‌کنیم برای این است که دولت مرکزی هیچ کاری برای اعتلای سرزمین ما نکرده است. ما سخت برآنیم که قدم به‌راه پیشرفت بگذاریم. نمی‌خواهیم از امریکائی‌ها یا از روس‌ها تقلید کنیم، ما زیستن در شرایط حیوانی کشورهای متمدن را رد می‌کنیم[۹]».

عزم و استغناء قاضی محمد که نمی‌خواست تسلیم هیچ کس باشد، شاید پاسخگوی این سؤال باشد که چرا غربی‌ها او را نپذیرفته «همسفر» روس‌ها می‌دانند. در حالی که روس‌ها نیز علی‌رغم کوشش ایشان موفق نشدند قاضی محمّد را با خود همداستان کنند.

همان‌طور که امروز رحیم قاضی می‌نویسد: «از نظر ایدئولوژیکی، قاضی محمد نه مارکسیست بود، نه سوسیالیست و نه لیبرال. رهبر با فراست یک جنبش رهائی‌بخش ملّی بود؛ رهبری بود ملی‌گرا و روشن‌بین.»

رحیم قاضی می‌افزاید: «امّا روز به‌روز دیدگاه‌هایش به‌دیدگاه‌های مارکسیستی نزدیک‌تر می‌شد. و تا واپسین دم زندگیش اعتقاد عمیقی به‌شوروی داشت[۱۰]».


۲۲. مهاباد در زمان جمهوری

جمهوری مهاباد «انعطافی» داشت که برای همهٔ کسانی که در زمان آتش‌بس، یعنی تابستان ۱۹۴۶ از این شهر دیدن کرده‌اند، چشمگیر بود. این جمهوری به‌خلاف همسایهٔ آذربایجانیش، یک رژیم پلیسی نبود: در طول یازده ماهی که از استقرار «جمهوری» می‌گذشت، تنها یک نفر را اعدام کردند که تازه آن هم عمدی نبود - یا به‌اشتباه صورت گرفته بود.

دولت مهاباد دست به‌هیچ حکم انقلابی نزد، چون ملّی کردن بانک‌ها، اصلاحات ارضی، و تقسیم زمین‌ها، که مشخصهٔ رژیم تبریز بود. ساکنان مهاباد می‌توانستند آزادانه رفت و آمد کنند... و با آن که بعد از ۱۰ مه ۱۹۴۶، رژیم مهاباد رادیوی رسمی داشت. امّا از آنجا که بُرد این ایستگاه رادیوئی کم بود و در خارج از حدود مهاباد شنیده نمی‌شد، مردم این شهر می‌توانستند آشکارا و آزادانه به‌رادیوهای دیگر گوش دهند.

گویا قاضی محمد (که از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۱، رئیس آموزش و پرورش مهاباد بود[۱۱]) بیش از همه به‌تعلیم و تربیت اهمیّت می‌داد: از همان ابتدای اعلام جمهوری، آموزش به‌زبان کردی صورت می‌گرفت؛ اوائل، معلمان کتاب‌های درسی فارسی را عیناً به‌کُردی ترجمه می‌کردند. با وسائل مدرسه‌ئی که از عراق فرستاده بودند، کتاب‌هائی به‌کُردی آماده کردند ولی عملاً از آن‌ها استفاده‌ئی نشد، زیرا زمانی که این کتاب‌ها چاپ شد جمهوری مهاباد سقوط کرده بود.

از طرف دیگر در آوریل ۱۹۴۶، ۶۰ جوان کُرد که تحصیلات ابتدائی خود را تمام کرده بود، به‌مدارس نظامی و مؤسسات تخصصی باکو اعزام شدند از بین آن‌ها چندتائی هم همیشه در آنجا ماندگار شدند.

با ماشین‌های چاپی که روس‌ها داده بودند، قاضی محمد توانست تعدادی روزنامه و کتاب منتشر کند. کردستان، روزنامهٔ «رسمی» جمهوری بود. این روزنامه تقریباً هر روز منتشر می‌شد و بالای نخستین شماره‌اش این عبارت به‌چشم می‌خورد «به‌نام خدای بزرگ و بی‌همتا[۱۲]».

از میان دیگر نشریات جمهوری مهاباد می‌توان از این مجلات یاد کرد: نیشتْمان (میهن) که سردبیر آن عبدالرحمان ذبیحی بود، مجلهٔ زنان به‌نام هَلالَه (لاله)، مجلهٔ ادبی هاوار که اشعار شعرای رژیم، یعنی هِمِن (محمد امین شیخ‌الاسلام) و هَژار (عبدالرحمان شرف کَندی) را منتشر می‌کرد.


۲۳. مذاکرات نهائی

مذاکراتی که در ماه ژوئن در تهران به‌تعویق افتاده بود، در ماه اوت از سر گرفته می‌شود. قاضی محمد با جواز عبوری که از سفارت شوروی گرفته بود در این مذاکرات شرکت می‌کند. در جریان این مذاکرات که با قوام‌السلطنه نخست‌وزیر وقت صورت می‌گیرد، قاضی محمد خواهان ایجاد استان کردستان می‌شود که حدود آن از مرز شوروی تا نقطه‌ئی بین دو شهر کرمانشاه و سنندج باشد، و استانداری آن را نیز خود به‌عهده بگیرد[۱۳].

مطابق برخی گزارش‌ها، قوام‌السلطنه این درخواست را به‌شرطی می‌پذیرد که دکتر جاوید استاندار آذربایجان هم آن را قبول می‌کند. بنابر گزارش‌های دیگر، قوام‌السلطنه درخواست قاضی محمد را بدون قید و شرط پذیرفت اما روس‌ها به‌آن اعتراض کردند[۱۴]. در هر حال نتیجهٔ مذاکرات یکی بود: یعنی قاضی محمد بی‌آن که موفق شود جمهوری مهاباد را قانونی کند به‌شهر خود بازگشت.

در بیستم اوت ۱۹۴۶، یک هیأت آذربایجانی به‌ریاست شبستری، رئیس مجلس «ملی» (که بعداً تبدیل به‌مجلس «محلی» شد) به‌تهران آمد. علی‌رغم مداخلات سادچیکف، سفیر شوروی، این هیأت چند هفته در تهران ماند امّا موفق نشد که شرایط خود را در مورد اساسنامهٔ ارتش خلقی آذربایجان به‌شاه بقبولاند.

آرچی بالد روزولت، وابستهٔ نظامی آمریکا در تهران، که در سپتامبر ۱۹۴۶ از مهاباد دیدن کرده بود وضع آنجا را کاملاً «طبیعی» یافته بود. او سپس از صرف ناهار رسمی با اعضای «کابینهٔ» کردستان، مذاکراتی طولانی با قاضی محمد انجام داد. قاضی محمد یادآور شد که کردستان یک کشور «آزاد» است و جمهوری مهاباد «عروسک خیمه‌شب‌بازی» دست روس‌ها نیست، و افزود «اگر چنین بود پس سربازان شوروی کجا هستند؟[۱۵]».

در واقع، پایان کار نزدیک می‌شد.

در اکتبر ۱۹۴۶، دکتر جاوید «استاندار» آذربایجان، با قوام‌السلطنه در مورد مبادلهٔ خمسه (این منطقه در مرز آذربایجان شرقی قرار دارد و ارتش خلقی آذربایجان آن را اشغال کرده بود) با منطقهٔ سردشت و تکاب، مذاکره می‌کند. قوام‌السلطنه حاضر به‌این مبادله بود(!)، اما شاه و ارتش مخالفت می‌کردند. وقتی قاضی محمد با سندی به‌امضای قوام‌السلطنه برای تعویض دو منطقه، پیش سرلشگر همایونی در سقز رفت، او را بازگرداندند.


۲۴. سقوط جمهوری مهاباد (۱۷ دسامبر ۱۹۴۶)

دوران مساعدی که جمهوری مهاباد از ماه مه ۱۹۴۶، به‌این طرف سپری می‌کرد، ناگهان رو به‌پایان می‌رفت. همه چیز به‌سرعت اتفاق می‌افتاد: در اواسط نوامبر ۱۹۴۶، به‌دنبال مذاکراتی میان شاه، قوام‌السلطنه، وزیر جنگ و سرلشگر حسن ارفع فرمانده ارتش، شاه بر آن شد که علی‌رغم واهمهٔ نخست‌وزیر در مورد دخالت شوروی به‌نفع پیشه‌وری، ارتش را به‌آذربایجان بفرستد.

در ۲۳ نوامبر ۱۹۴۶، گردان سوّم ارتش ایران بدون درگیری وارد زنجان، مرکز خمسه می‌شود. شخص شاه برای ترتیب حملهٔ نهائی علیه «جمهوری‌های» آذربایجان و مهاباد به‌زنجان می‌رود: در مجموع با گردان سوّم ارتش در آذربایجان و گردان چهارم ارتش در کردستان (سنندج) و ۳۰۰۰ سرباز وظیفه، ۲۰،۰۰۰ نفر علیه تجزیه‌طلبان دست به‌حمله زدند.

در واقع، ارتش عملاً با مقاومتی روبه‌رو نشد.

در شمال، رژیم پیشه‌وری بی‌آن که بجنگد سقوط کرد. اغلب سران آن در ۱۱ دسامبر به‌شوروی گریختند، در حالی که مردم قیام کرده همهٔ «دموکرات»هائی را که به‌چنگ‌شان می‌افتاد می‌کشتند، از جمله محمد بریا، وزیر آموزش و پرورش، که جسد او را پشت یک جیپ بسته در شهر تبریز می‌گرداندند... در ۱۳ دسامبر ۱۹۴۶، نزدیک غروب، اوّلین دسته‌های ارتش ایران به‌اتفاق سرشگر هاشمی وارد تبریز شدند.

در کردستان، بین راه تکاب و میاندواب، در تپه‌هائی که شهر کوچک شاهین‌دژ را در میان می‌گیرد، عوامل ارتش خلقی آذربایجان مدّت ۴ روز از ۷ تا ۱۱ دسامبر ۱۹۴۶، مقاومت کردند. امّا سرانجام قبل از آن که افراد بارزانی به‌کمک آن‌ها بیایند، سرکوب شدند. دیگر، عملاً مبارزه‌ئی صورت نگرفت... افراد بارزانی به‌مهاباد عقب نشستند. در ۱۳ دسامبر ۱۹۴۶ میاندوآب به‌نیروهای ایرانی تسلیم شد.

در ۵ دسامبر، در «شورای جنگ» مهاباد، قاضی محمّد موفق شد که در حضور برادرش صدر قاضی که در مجلس تهران نماینده بود و همواره میان مهاباد و تهران میانجی می‌شد - نظرات ده تن از سران اصلی سیاسی و نظامی جمهوری را جلب کند. روز بعد، سندی مبنی بر ضرورت مقاومت مسلحانه در مقابل پیشروی نیروهای ایرانی، در مسجد عباس‌آقا خوانده شد[۱۶].

امّا در ۱۵ دسامبر ۱۹۴۶، اَسَداف، «نمایندهٔ» تجاری شوروی در مهاباد، دفاتر خود را در این شهر تعطیل کرد و به‌کنسولگری شوروی در رضائیه رفت. او می‌کوشید با ذکر این نکته که جنگ جهانی دوّم شوروی را «ضعیف و خسته» کرده است، عمل این کشور را در «رها کردن» کامل جمهوری مهاباد، بر او ببخشاید[۱۷].

و وقتی که لحظهٔ معین فرانسه رسید، سران کُرد مهاباد که از سقوط جمهوری آذربایجان مبهوت شده و دریافته بودند که شوروی آنان را کاملاً رها کرده، تصمیم گرفتند که تسلیم شوند.

در ۱۶ دسامبر ۱۹۴۶، قاضی محمّد، سیف قاضی، حاجی باباشیخ و دیگر سران مهاباد به‌میاندوآب رفتند و خود را تسلیم سرلشگر همایونی کردند. پس از گفت‌وگوئی نسبتاً صمیمی با سرلشگر همایونی، قاضی محمّد اجازه یافت که به‌مهاباد برگردد. در آنجا برای آخرین بار ملا مصطفی بارزانی را دید. بارزانی از او «تمنّا» کرد که همراهش برود. امّا قاضی محمّد که تصمیم گرفته بود برای حمایت از مردمش در مهاباد باقی بماند، درخواست او را رد کرد.

در ۱۷ دسامبر ۱۹۴۶، قاضی محمّد رسماً شهر مهاباد را به‌مقامات ایرانی تحویل داد.

چند روز بعد، تمام سران جمهوری که در مجموع ۳۰ نفر بودند دستگیر شدند.


۲۵. محاکمهٔ قاضی محمّد

اوائل ژانویه ۱۹۴۷، قاضی محمد برادرش صدر قاضی و پسرعمویش سیف قاضی را یک دادگاه نظامی ویژه به‌ریاست سرهنگ پارسی تبار در مهاباد محاکمه کردند. دادستان این دادگاه سرهنگ فیوضی، رئیس ستاد سرلشگر همایونی بود.

محاکمه سرّی بود. به‌رغم کوشش همسر قاضی محمّد که با پرداخت هیجده هزار تومان (۳۶۰۰ دلار) می‌خواست سرلشگر همایونی را به‌اغماض وادارد، قاضی محمّد و همراهانش در ۲۳ ژانویه ۱۹۴۷ به‌مرگ محکوم شدند - و این یک سال و یک روز پس از اعلام جمهوری بود.

امّا در این موقع قوام‌السلطنه با روس‌ها به‌مذاکرات حساسی سرگرم بود، و درست پنج هفته از صدور حکم دادگاه مهاباد می‌گذشت (که در این مدت مطابق برخی منابع ۴ بار قاضی محمد را به‌تهران منتقل کردند) که «دادگاه ویژه‌»ئی، در تهران، از ۲۸ تا ۳۰ مارس، به‌رسیدگی حکم دادگاه مهاباد پرداخت. بنابراین اجرای حکم دادگاه شتابزده صورت گرفت: سرلشگر همایونی در رضائیه بود و عملیات علیه بارزانی را هدایت می‌کرد که پیغامی مبنی بر اعدام سران کُرد دریافت کرد. و از طریق رادیو دستور داد که قاضی محمد، سیف قاضی و صدر قاضی را اعدام کنند. این سه تن را در ۳۱ مارس ۱۹۴۷، در میدان چوار چیرا، جائی که قاضی محمد، ملبس به‌اونیفرم شوروی، جمهوری مهاباد را اعلام کرده بود، به‌دار آویختند. (برای آن که دیگران عبرت بگیرند) اجساد این سه تن را تمام روز به‌نمایش گذاشتند...

در عرض چند روز، تمام آثار و بقایای جمهوری کُرد را در مهاباد نابود کردند: همهٔ کسانی که در جنبش شرکت داشتند. با شتاب تمام اسنادی را که ایجاد خطر می‌کرد، عکس‌ها، روزنامه‌ها، پرچم‌ها و غیره را از بین بردند؛ در همان حال دولت آموزش به‌زبان کردی را ممنوع کرد و سربازان کتاب‌های کردی را در میدان مهاباد سوزاندند و مهاباد از نو در رکود فرو رفت.


۲۶. علل سقوط جمهوری مهاباد

«این کُردها نبودند که از ارتش ایران شکست خوردند... بلکه شوروی بود که از ایالات متحده امریکا و بریتانیا شکست می‌خورد!» این تذکر بارزانی در ۱۱ دسامبر ۱۹۴۶، در بوکان[۱۸] ناشی از هوش و روشن‌بینی شایان توجه‌ایست، خصوصاً که همهٔ رهبران جمهوری مهاباد نسبت به‌عوامل بین‌المللی، سخت از خود بی‌اطلاعی نشان داده بودند.

در عین حالی قاضی محمد و دیگر مسئولان مهاباد می‌توانستند از علائم خطر بفهمند که «جمهوری»شان در خطر است: اوّلین و روشن‌ترین آن‌ها، تخلیه نیروهای شوروی بود از ایران در ۱۰ مه ۱۹۴۶، یعنی پس از یک بحران بین‌المللی؛

دوَمین، نشانه اخراج وزرای «توده‌ئی» بود از دولت در ۱۹ اکتبر ۱۹۴۶؛

سوّمین نشانه، اظهار نظر جورج آلن سفید جدید امریکا در تهران، در ۲۷ نوامبر ۱۹۴۶ بود. او یادآور شد که دولت آمریکا «با حفظ تمامیت ارضی و اقتدار دولت مرکزی» ایران موافق است[۱۹]

برای این که جمهوری مهاباد به‌گونه‌ئی زندگی کند که در زیر سایه قدرت نظامی و سیاسی شوروی نباشد رهبران آن می‌بایست قاطعیت و لیاقت از خود نشان می‌دادند - به‌جز قاضی محمّد و چند نفر دیگر، دیگران چنین خصوصیاتی نداشتند.

جمهوری کُرد مهاباد، به‌رغم کوچک بودن وسعت و کوتاه بودن عمرش، در جنبش ملی کُرد مقام مهمّی دارد: این نخستین جنبش کُرد بود که یک «روشنفکر» آن را رهبری می‌کرد. چیزی نمانده بود که جمهوری مهاباد نشان دهد که اگر کردها را به‌حال خود بگذارند، آنان نه تنها «غارتگر» نیستند - به‌خلاف آن که به‌دنبال تندروی‌های سیمکو به‌این صفت مشهور شده بودند - بلکه می‌توانند پایه‌های دولتی شایستهٔ این نام را بنا نهند.

امّا، شکست، جمهوری مهاباد خصوصاً شکستی است که کردها نتوانستند طی سی سال آن را جبران کنند: آیا یک جنبش صددرصد ملی‌گرا می‌تواند بدون ایدئولوژی مشخص، جنگ رهائی‌بخش ملی را هدایت کند؟


۲۷. سرنوشت همراهان بارزانی

افراد بارزانی صحیح و سالم و کاملاً مسلح بودند، در هنگام عبور از مهاباد حدود ۳۰۰۰ تفنگ، ۱۲۰ مسلسل و ده عدد توپ از انبار مهمات «جمهوری» به‌دست آوردند[۲۰]. در تاریخ ۲۰ دسامبر ۱۹۴۶، بارزانی در مهاباد به‌دیدن سرلشگر همایونی رفت و گفت اگر سفیر بریتانیا امنیت او را تأمین کند، حاضر است به‌عراق برگردد.

ملامصطفی پس از نوشتن اطاعت‌نامه‌ئی به‌زبان عربی، همراه میرحاج، عزّت دلیر و نوری طه، برای مذاکره با مقامات ایرانی و سیاستمداران سفارت بریتانیا در مورد سرنوشت خود و همراهانش، به‌تهران رفت.

بارزانی یک ماه در تهران بود. در این مدت در «باشگاه افسران» مقابل دفتر فرماندهی اقامت کرد و قبل از بازگشت به‌مهاباد که در تاریخ ۲۹ ژانویه ۱۹۴۷ صورت گرفت، با شاه و دیپلمات‌های بریتانیائی و آمریکائی در تهران ملاقات کرد.

بارزانی موفق نشد تضمین‌های کافی از انگلیس‌ها بگیرد، از این رو طرح ایرانی‌ها را مبنی بر انتقال حدود ۱۰٬۰۰۰ نفر از افراد «ایل» خود به‌منطقه الوند، در نزدیکی همدان پذیرفت.

امّا شیخ احمد در نقده، با این طرح مخالفت کرد. در جریان آخرین گفت‌وگو که با سرلشگر همایونی در ۱۹ فوریه ۱۹۴۷، صورت گرفت، ملامصطفی و شیخ احمد به‌همایونی فهماندند که مصمّم‌اند تسلیم شوند.

از ۱۱ مارس تا ۱۲ آوریل ۱۹۴۷، یعنی در مدّت یک ماه، ارتش ایران، نیروهای بارزانی را در منطقه کوهستانی که از غرب اشنویه شروع شده تا مرز مشترک ایران، عراق و ترکیه می‌رسد، دنبال کردند.

از نظر نظامی، همراهان بارزانی خود را جنگجویان هراس‌انگیزی نشان دادند: در اواسط مارس، ۱۲ ایرانی کشته و ۷۰ نفر اسیر می‌شوند... یک هفته بعد، ارتش ایران مجدداً ۲۰ کشته داده حدود ۱۵ نفرشان اسیر می‌شوند.

امّا غیر نظامی‌ها تصمیم گرفتند که همراه شیخ احمد خود را به‌مقامات عراقی تسلیم کنند. اینان - چندین هزار زن و مرد و بچه بودند که بارزانی و افراد او را همراهی می‌کردند، و سرمای سخت زمستان آن سال و بمباران هواپیماهای ایرانی را تحمل کرده بودند.

اوائل آوریل، پس از آن که شیخ احمد تضمین‌های کافی گرفت، همراه با قسمت اعظم «ایل» خود را تسلیم کرد.

چند روز بعد، در ۱۳ آوریل ۱۹۴۶، بارزانی همراه با یک گروه چند صد نفری از افرادش، به‌سمت بارزان عراق رفتند.


۲۸. راهپیمائی طولانی بارزانی‌ها به‌سمت تبعیدگاه در شوروی

شاید بارزانی امیدوار بود که دولت عراق اغماض نشان دهد، امّا توهماتش به‌زودی برطرف شد: به‌رغم مداخلهٔ نمایندگان کُرد در مجلس، چهار افسر کُرد عراقی، که همراه با شیخ احمد خود را تسلیم کرده بودند، یعنی: - مصطفی خوش‌نو، خیرالـلّه، محمّد محمود و عزّت عزیز، دستگیر و به‌دار آویخته شدند (۱۹ ژوئن ۱۹۴۷).

یک راه بیش‌تر باقی نمی‌ماند و آن جلای وطن بود به‌سوی شوروی، زیرا به‌دلائلی واضح، نه ایران و نه ترکیه نمی‌توانستند به‌بارزانی پناهندگی بدهند.

به‌نظر می‌رسد که بارزانی از همان ابتدای ورودش به‌ایران، یعنی اواخر سال ۱۹۴۵ تصمیم داشت که اگر نتوانست در ایران بماند به‌شوروی پناهنده شود. در واقع کمی پس از ورودش به‌ایران و به‌دنبال اوّلین تماس‌هایش با ژنرال لیوبف (Lioubov)، حمزه عبدالـلّه، به‌نام بارزانی نامه‌ئی به‌استالین نوشت و از او خواست که فعلاً (بارزانی) برای دفاع از جمهوری در ایران بماند و اگر جمهوری شکست خورد، او از شوروی تقاضای پناهندگی بکند[۲۱].

پس از گذشت یک سال، بارزانی مجبور شد دوباره از مهمان‌نوازی شوروی استمداد کند... در ۲۷ مه ۱۹۴۷، عراق به‌ایران اطلاع داد که بارزانی از مرز ترکیه در شمال بارزان گذشته ظاهراً به‌سمت ایران می‌رود.

ملامصطفی بارزانی به‌همراهی ۵۰۰ نفر، راهمپیمائی طولانی ۳۵۰ کیلومتریش را آغاز کرد. او می‌بایست ۱۴ روزه به‌آراکس... و به‌تبعیدگاهش در شوروی برسد.

شاه که در آن موقع در اردبیل بود، شخصاً دستور داد که از هیچ کاری برای دستگیری بارزانی‌ها فروگذار نکنند و تهدید کرد که اگر افسران به‌وظیفه‌شان عمل نکنند آنان را به‌دادگاه نظامی خواهد سپرد. بارزانی و افرادش با خنثی کردن مراقبت ارتش، پیاده، مرز ترکیه و ایران را طی کرده، موفق شدند با زور تدریجاً وارد منطقهٔ آرارات شوند، وقتی نیروهای ایرانی از کنار آنان می‌گذشتند، کمی در خاک ترکیه پیش رفتند. سپس بی‌آن که دیده شوند از پشت سربازان ایرانی گذشتند.

بارزانی و همراهانش در ۹ ژوئن ۱۹۴۷، آخرین ضربه را در شمال خوی به‌نیروهای ایرانی وارد کردند. یک هفته بعد از آراکس گذشتند و برای مدّت یازده سال در شوروی «از انظار ناپدید» شدند.

(ادامه دارد)


حواشی

*^  در سال ۱۹۷۰، کردهای عراق پس از ده سال مبارزه با دولت مرکزی برطبق قرارداد ۱۱ مارس ۱۹۷۰ موفق به‌کسب خودمختاری شدند. اما در مورد واگذاری منطقهٔ کرکوک، که بیش‌ترش کردنشین است میان کردها و دولت‌ عراق اختلافاتی بروز می‌کند و قرار می‌شود پس از سرشماری جمعیت این منطقه (که می‌بایست حداکثر تا یک سال پس از انعقاد قرارداد صورت گیرد) سرنوشت کرکوک مشخص شود. ولی نه تنها سرشماری در موعد مقرر انجام نمی‌شود بلکه مدت آن هم چهار سال به‌تأخیر می‌افتد. در این مدت دولت عراق به‌انحای گوناگون با خودمختاری کردستان مخالفت می‌کند. در سال ۱۹۷۴ مجدداً اختلاف میان کردها و دولت عراق بالا گرفت، و این دولت با شیوهٔ ادارهٔ مشترک مناطق کرکوک - خانقین و سنجار موافقت می‌کند ولی در این مورد نیز اقدامی نمی‌شود. بالاخره دولت عراق با واگذاری دو بخش از کرکوک به‌نام‌های چم‌چال و کلار به‌کردستان خودمختار موافقت می‌کند و بدین ترتیب سرزمینی شامل ۳۷۰۶۲ کیلومتر مربع یعنی نصف تمام کردستان عراق به‌کردها واگذار می‌شود. از سال بعد دولت عراق با کردها وارد جنگ می‌شود و طی یک دوره محاصرهٔ کردستان موفق به‌عقب نشاندن نیروهای کرد شده جنبش کردها را کاملاً سرکوب می‌کند. (م)

  1. ^  همان جا، صفحه ۷۸.
  2. ^  ویلیام لین وسترمن (William Linn Westerman). امور خارجه، ژوئیه ۱۹۴۶، (با اشاره به‌مقالهٔ نیویورک تایمز) از «بیست خودرو»ئی صحبت می‌کند که پادگان روس‌ها در میاندوآب به‌نیروهای مهاباد تحویل داده بود.
  3. ^  ویلیام ایگلتون - همانجا صفحه ۷۴.
  4. ^  « جنبش ملی کُرد در ۱۹۴۶»، پیر روندت، در سرزمین اسلام (۱۹۴۷)، صفحهٔ ۱۲۹. نویسنده از خبری یاد می‌کند که رویتر در ۴ مه ۱۹۴۶ از تهران ارسال داشته، که آن خود از رادیو تبریز نقل شده بود. و از ویلیام ایگلتون، صفحهٔ ۸۲.
  5. ^  پیر روندوت، همانجا، صفحهٔ ۱۳۰.
  6. ^  آرچی بالد روزولت، نشریهٔ ‎.۱۹۴۷ ‎،‎MEJ
  7. ^  همانجا.
  8. ^  ویلیام ایگلتون صفحهٔ ۵۸.
  9. ^  ویلیام ایگلتون می‌نویسد، قاضی محمد حمله‌ئی به‌سمت جنوب تدارک دیده بود، این حمله می‌بایست چند روز بعد، در اواسط ماه ژوئن ۱۹۴۶ صورت می‌گرفت. قاضی محمد حتی مناف کریمی را به‌جبهه فرستاده بود تا شروع حمله را علامت دهد، امّا به‌دنبال مداخلهٔ هاشم‌اُف، کنسول شوروی در رضائیه، قاضی محمد ازاین حمله صرف نظر کرد. ویلیام ایگلتون، صفحهٔ ۹۷.
  10. ^  پیغام خبرگزاری فرانس پرس، منقول از رامبو (Rambout)، صفحات ۷ - ۱۰۶.
  11. ^  رحیم قاضی، مکاتبه با نویسنده، مارس ۱۹۷۶.
  12. ^  همانجا.
  13. ^  رامبو، کردها و حقوق‌شان، صفحهٔ ۱۰۴.
  14. ^  آرچی بالد روزولت، نشریهٔ ‎.۱۹۴۷ ‎،‎MEJ
  15. ^  همانجا.
  16. ^  ویلیام ایگلتون، صفحهٔ ۱۰۶.
  17. ^  مکاتبه با نویسنده، آوریل ۱۹۷۶.
  18. ^  حسن ارفع' «کردها»، صفحهٔ ۹۶.
  19. ^  ویلیام ایگلتون، صفحهٔ ۱۱۲.
  20. ^  هَژار، گفت‌وگو با نویسنده، بغداد، ۱۹۷۳.
  21. ^  رحیم قاضی، مکاتبه با نویسنده، مارس ۱۹۷۶.
  22. ^  ویلیام ایگلتون، صفحهٔ ۱۴۶.
  23. ^  دربارهٔ این موضوع نگاه کنید به‌«نبرد آذربایجان» روبرت روسو (R. Rossow)، نشریه MEJ، زمستان ۱۹۵۶. و «جنبش کمونیستی در ایران»، جورج لنچوسکی (Lenczowski)، نشریهٔ MEJ، ژانویه ۱۹۴۷.
  24. ^  روبرت روسو، نشریهٔ ‎.۱۹۵۶ ‎،‎MEJ صفحهٔ ۲۹.
  25. ^  ویلیام ایگلتون، صفحهٔ ۱۱۵.
  26. ^  گفت‌وگو با حمزه عبدالـلّه بغداد، ۱۹۷۳.
  27. ^  ویلیام ایگلتون، صفحهٔ ۱۲۸.