پولیساریو در راه استقلال

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۳


سولماز دبیری


صحرای غربی مثل اکثر سرزمین‌هائی که از یوغ استعمار کهنه خلاص شده‌اند در معرض تهاجم و تجاوز گروه‌هائی چند قرار گرفته و تضاد منافع اقتصادی و سیاسی کشورهای عربی و آفریقائی و نقضه‌های ابرقدرت‌ها باعث بی‌ثباتی و آشفتگی در شمال غربی آفریقا شده است.


پولیساریو و صحرای غربی

مبارزه برای به‌دست آوردن حقوق فردی انسان‌ها فقط زمانی به‌پیروزی خواهد رسید که در زمینهٔ وسیع‌تر مبارزه برای حقوق خلق‌ها باشد. وقتی حق تعیین سرنوشت از یکی از این خلق‌ها دریغ شود، نقض و تجاوز به‌حقوق بشر به‌طور کلی ابعاد عمومی به‌خود خواهد گرفت. این تجاوز ممکن است به‌صورت تحمیل اختناق و سرکوب از خارج باشد – مثل دوران استعمار کهنه – یا سرکوب و اختناق داخلی باشد به‌منظور تأمین منافع قدرت‌های خارجی – در استعمار نو – و یا به‌وسیلهٔ دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین باشد. چنین تجاوزهائی به‌حقوق انسانی هم‌چنین ممکن است ناشی از اوضاع و شرایط داخلی، مانند فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان باشد. این شکل‌های متفاوت اختناق تنها تجاوز به‌حقوق افراد معین، یا چند صد و چند هزار نفر از انسان‌ها نیست، بلکه زیر پا گذاشتن حقوق میلیون‌ها، ده‌ها میلیون و در واقع تمام مردم جهان است.

ایالات متحدهٔ آمریکا، اولین ملتی که حقوق بشر را اعلام کرد، امروزه با حمایت از رژیم‌های سرکوبگر و دیکتاتوری‌های نظامی در اولین ردیف متجاوزان به‌حقوق بشر قرار گرفته است. بدین ترتیب کسانی که در آغاز عصر جدید پیشگامان حقوق بشر بودند – و هنوز هم ادعایش را دارند – در جهان به‌صورت یک نیروی ارتجاعی درآمده‌اند که به‌منظور بهره‌گیری بیش‌تر و استثمار ذخائر طبیعی و انسانی ملل دیگر آن‌ها را در وابستگی اقتصادی و سیاسی نگهداشته و از پیشرفت‌های دموکراتیک آن‌ها جلوگیری می‌کنند. این اصل مهم که مردم نباید دستاویز تصمیمات و خواست‌های دیگران و یا وسیله‌ئی برای معاملهٔ بین دولت‌ها شوند همه باید برای حق تعیین سرنوشت خویش حقوق مساوی داشته باشند؛ برای اولین بار بیش از شصت سال پیش به‌وسیلهٔ دو شخصیت مهم و بسیار متفاوت در دو نقطه متفاوت جهان – وودرو ویلسون و لنین – اعلام شد.

جنگ جهانی اول که سه سال کشتار و درد و رنج میلیون‌ها انسان را به‌همراه داشت، لنین و پرزیدنت ویلسون را بر آن داشت که حق تعیین سرنوشت را به‌عنوان اساس پیشرفت و آیندهٔ بشریت مورد توجه قرار دهند. ولی در «قمار بزرگ» قدرت – یا به‌اصطلاح «تعادل قوا» - که هستهٔ مرکزی سیاست‌های بین‌المللی را تشکیل می‌دهد، ابرقدرت‌ها به‌طور غیرقابل تغییری مواضعی اتخاذ می‌کنند که با حق تعیین سرنوشت انسان‌ها آشکارا تناقض دارد.



  • توضیحِ عکسِ صفحهٔ ۶۳:
حملهٔ اخیر مغرب به مَحبَس


وقتی جنگ دوم جهانی به‌پایان رسید و نازیسم، - که در نظر میلیون‌ها انسان مظهر اختناق بود – به‌خاموشی گرائید بسیاری از مردم امیدوار بودند که بالاخره دورهٔ‏ جدیدی آغاز شده که در آن همه قادر خواهند بود در کنار هم و در شرایط صلح و آزادی زندگی کنند. در واقع چنین می‌نمود که جریان استعمارزدائی که در دههٔ ۱۹۵۰ آغاز شد، قدم مثبتی در این جهت باشد گو این‌ که، علی‌رغم پیشرفت‌هائی که حاصل شد بعضی تصمیمات یکجانبه (که اغلب هم سازمان ملل در آن شرکت داشت) اتخاذ شد که بنابر آن با مردم در واقع همچون وسیله و شیء رفتار کردند، آن‌ها را معامله کردند، و بدون جویا شدن نظر و خواست آن‌ها، از یک حاکمیت به‌حاکمیت دیگر واگذارشان کردند که در اکثر موارد هم تصمیمات اتخاذ شده و به‌اجرا گذاشته شده کاملاً با خواست‌های مردم مغایر بود. اولین مورد، قطعنامهٔ ۱۹۴۷ سازمان ملل بود که سرزمین فلسطین را به‌دو قسمت تقسیم کرد؛ بلافاصله اسرائیل موجودیت یافت، و یک کشور عربی فلسطینی که «هنوز هم هست تا صبح دولتش بدمد». بدین ترتیب با سرنوشت و آینده تمام فلسطینی‌ها بازی کردند و با آن‌ها مثل یک شیء و پیادهٔ شطرنج رفتار شد. مورد دیگر دربارهٔ مردم اریتره بود. اریتره نیز مانند سومالی، لیبی و اتیوپی، مستعمرهٔ ایتالیا بود. اتیوپی استقلال خود را به‌دست آورد، لیبی و سومالی کشورهای مستقلی شدند، ولی چرا دربارهٔ اریتره به‌همان طریق رفتار نشد؟ اریتره تنها مستعمرهٔ ایتالیا بود که استعمارگران به‌آن استقلال ندادند و در عوض آن را مجبور کردند که به‌صورت فدرال به‌اتیوپی بپیوندد.


مقدمه

نه در این زمان و نه در زمانی که اتیوپی فدراسیون را لغو و آن را کاملاً ضمیمهٔ خاک خود کرد نظر مردم اریتره را سؤال نکردند. در حالی که برای تصاحب سرزمین اریتره هیچ دلیل و توجیه تاریخی وجود نداشت، و اریتره هرگز و در هیچ زمانی متعلق به‌اتیوپی نبوده است.

صحرای غربی آخرین دسته گلی است که در جریان استعمارزدائی به‌آب داده‌اند. اسپانیا که چتر استعمار خود را در اواخر قرن گذشته روی سر این سرزمین گرفته بود، در سال ۱۹۷۵ تصمیم به‌واگذاری آن گرفت. به‌این معنا که قسمت شمالی آن را به‌مغرب و قسمت جنوبی آن را به‌موریتانی واگذاشت. باز بار دیگر و علی‌رغم قطعنامه‌های متعدد سازمان ملل و حکم مشورتی دادگاه بین‌المللی لاهه، حق تعیین سرنوشتِ مردم صحرای غربی را نادیده گرفتند. انگیزه و دلایل این بی‌اعتنائی به‌طبیعی‌ترین و اساسی‌ترین قانون بشری بسیار روشن بود. صحرای غربی ذخائر سرشار فسفات، نفت، آهن، اورانیوم، گاز، مس و طلا دارد و تاریخ نشان داده است که در مناطقی که ذخائر طبیعی باارزش وجود داشته استعمارزدائی با مشکلاتی روبه‌رو شده است. وانگهی، این سرزمین از نظر موقعیت سوق‌الجیشی و نظامی از اهمیت فوق‎العاده‌ئی برخوردار است.


تاریخچه

صحرای غربی با مساحت ۲۶۶٬۰۰۰ کیلومتر مربع در شمال غربی آفریقا واقع است. جمعیت آن را منابع متفاوت از ۷۵ هزار تا ۸۰۰ هزار ذکر کرده‌اند و به‌دلیل آن‌که سرشماری دقیقی صورت نگرفته، رقم دقیق آن معلوم نیست. اهالی صحرا از قبایل یمنی‌اند که در قرن ۱۶ به‌مغرب رفته پس از رانده شدن از آنجا در صحرا مستقر شدند. نژاد آن‌ها عرب و دین‌شان اسلام است.

این سرزمین که در کنار اقیانوس اطلس قرار گرفته ۱۵۰۰ کیلومتر ساحل دارد و از پانصد سال پیش مورد توجه پاره‌ئی از دریانوردان، مثلاً پرتغالی‌ها، بود که برای تجارت برده و کائوچو در آنجا تأسیساتی ساختند، و نیز اسپانیائی‌ها که در آنجا پایگاه ساختند.

پیش از آن که اسپانیا صحرا را در سال ۱۸۸۴ مستعمرهٔ خود کند، جامعهٔ صحرا یک جامعهٔ قبیله‌ئی بود که اکثر مردم آن در دو بخش اصلی «ساخیةالحمراء» و ریودو اورو (Rio de oro: وادی‌الذهب) با وسائل ابتدائی تولید که مبتنی بر کشاورزی فصلی ابتدائی بود زندگی می‌کردند. مردم صحرا با شیوهٔ مبادله پایاپای با مراکز تجارتی مشهور مراکش، موریتانی و الجزایر ارتباط داشتند. هنگامی که استعمار اسپانیا بر صحرا حاکم شد، استعمارگران تردد صحراوی‌ها را به‌این مراکز ممنوع کردند.



  • توضیحِ عکسِ صفحهٔ ۶۵:
یکی از اردوگاه‌های آوارگان صحرا


در قرن نوزدهم، مناسبات اسپانیا و مردم صحرا محدود به‌مسألهٔ ماهیگیران جزایر قناری بود و در واقع توجه اسپانیا به‌این سرزمین اصولاً مبتنی بر حمایت از این جزایر بود و گهگاه مجبور می‌شد که برای استرداد دریانوردان خود با رؤسای قبایل وارد مذاکره شود. در سال ۱۸۸۴ اسپانیا برای تأمین تسلط خود، قیمومت خود را بر منطقهٔ بین کیپ بلان (Cape Blane) و کیپ بوخادور (Cape Bojador) اعلام کرد و در سال ۱۸۸۵ در کنفرانس برلین که تقسیم آفریقا بین قدرت‌های اروپائی در آن سروصورتی پیدا کرد، این منطقه نیز به‌اسپانیا تعلق گرفت.

استعمار اسپانیا در نظر داشت، جامعهٔ صحرا را به‌یک جامعهٔ مصرفیِ متکی به‌‌نیروی حاکم مبدل کرده اسپانیا را به‌صورت مرکز مبادلات مردم محلی درآورد. علاوه بر این، اسپانیا با حضور نظامی در این منطقه یکی از مراکز استراتژیک آفریقا را در اختیار خود گرفت.

در سال ۱۹۶۳ در صحرای غربی معادن فسفات کشف شد و اسپانیا عده‌ئی از افراد محلی را برای کار در این معادن استخدام کرد. اسپانیا به‌منظور ارتباط و اتصال مراکز نظامی خود دست به‌ایجاد راه‌های ارتباطی زده بود که برای احداث آن‌ها نیز از مردم محلی استفاده می‌کرد. دستمزد کارگران بسیار ناچیز بود و هیچ گونه رفاه و تأمین اجتماعی نداشتند. و این بنیان طبقهٔ کارگر در صحرا بود و با تحمیل حاکمیت مراکش و موریتانی به‌این سرزمین همهٔ این کارگران برای مبارزه با اشغالگران به‌جنبش پیوستند با این‌که تا سال ۱۹۷۳ مبارزات مردم صحرا فاقد هر نوع تشکیلات و سازمان بود ولی مردم صحرا در باب تجاوز به‌سرزمین‌شان و معاملهٔ آن هرگز تماشاگران ساکتی نبوده‌اند. بعد از سال ۱۹۵۸ مبارزات پراکنده‌ئی علیه سلطهٔ اسپانیا در صحرا انجام می‌گرفت، و در سال ۱۹۶۷ با به‌وجود آمدن «جنبش برای آزادی صحرا» مبارزات صحراوی‌ها تا حدودی متشکل شد. در سال ۱۹۷۰ که قدرت استعمارگر قصد داشت صحرا را به‌صورت یکی از ایالات خود درآورد برای به‌حرکت درآوردن مردم صحرا علیه استعمارگران و کسب استقلال فعالیت‌های وسیعی انجام گرفت که منجر به‌تظاهرات وسیعی شد. واکنش اسپانیا در مقابل این تظاهرات کشتار بیرحمانهٔ تظاهرکنندگان، و در نتیجه انحلال جنبش رهائی‌بخش بود. صحراوی‌ها وقتی به‌این نتیجه رسیدند که راه دیگری نیست، بر آن شدند که به‌مبارزه مسلحانه دست یازند.

در ۱۰ ماه مه ۱۹۷۳ کنگرهٔ مؤسس «جبههٔ خلق برای آزادی ساخیةالحمراء و ریودو اورو – پولیساریو -» تشکیل شد و ضمن آن تصمیم گرفتند که مبارزات از صورت نامنظم درآمده و به‌یک مبارزهٔ مسلحانهٔ توده‌ئی مبدل شود. اولین عملیات نظامی این جبهه که به‌نام «خندق» معروف شد، علیه نیروهای اسپانیا به‌مرحلهٔ اجرا درآمد.

در سال ۱۹۷۵ سازمان ملل طرحی را به‌تصویب رساند که براساس آن در مورد سرنوشت مردم صحرا از آنان نظرخواهی شود – این طرح را تاکنون نادیده گرفته‌اند و اجرا نشده است.

در همین سال (۱۹۷۵) سلطان حسن پادشاه مغرب، مردم خود را به‌یک راه‌پیمائی مسالمت‌آمیز – راه‌پیمائی سبز – (Le March vente) به‌سوی صحرای غربی فراخواند.

هدف اصلی از این «راه‌پیمائی سبز» تحت فشار قرار دادن اسپانیا برای پذیرش موافقتنامه‌ئی با مراکش دربارهٔ آیندهٔ صحرا بود. درخلال «راه‌پیمائی سبز» سلطان مغرب از حمایت آمریکا، فرانسه و نیز اکثر کشورهای عربی برخوردار بود. سرانجام در ۱۴ نوامبر ۱۹۷۵ قرارداد سه‌جانبه‌ئی در مادرید امضاء شد و ادارهٔ صحرا به‌مراکش و موریتانی واگذار شد. برطبق این موافقتنامه مغرب و موریتانی باید نظر مردم صحرا را دربارهٔ آیندهٔ سیاسی سرزمین خود جویا می‌شدند که البته به‌این اصل توجه نشد.



  • توضیحِ عکسِ صفحهٔ ۶۷:
تجهیزات و اسلحهٔ آمریکائی که در حملهٔ اخیر از نیروهای مغرب به‌غنیمت گرفته شده است.


ایالات متحدهٔ آمریکا و فرانسه از قرارداد مادرید پشتیبانی کردند ولی از آنجائی که مایل نبودند نقش مستقیمی در حمایت از رباط به‌عهده بگیرند، با به‌کار گرفتن عربستان سعودی، اردن و رژیم شاه دست به‌مداخلهٔ نامستقیم زدند – البته شاه حمایت خود را از مغرب و همدستی خود را با مداخلهٔ قدرت‌های امپریالیستی در منطقه به‌خوبی نشان داد و چندین فروند جنگندهٔ اف - ۵ از طریق اردن و سایر کمک‌های نظامی به‌مغرب فرستاد تا در کنار هواپیماهای «جاگوار» فرانسوی به‌سرکوب خلق صحرا بپردازند.

در ۲۷ فوریه ۱۹۷۶ به‌دنبال خروج نیروهای اسپانیا از صحرای غربی، جمهوری دموکراتیک عربی صحرا اعلام موجودیت کرد که تاکنون ۳۶ کشور آن را به‌رسمیت شناخته‌اند. در خلال این سال‌ها جبههٔ پولیساریو با حمایت الجزایر و لیبی با نیروهای مراکش و موریتانی به‌مبارزه برخاسته است که بیش‌تر به‌صورت عملیات چریکی و حمله‌های ضربتی به‌مراکز نظامی نیروهای اشغالگر بوده است.

جبههٔ پولیساریو هم مانند سایر جنبش‌های رهائی‌بخش مجبور بوده است که توجه خود را نه تنها به‌مبارزهٔ مسلحانه بلکه به‌ادامهٔ حیات و بقای مردم صحرا معطوف داشته و با توزیع و رساندن مواد غذائی، کمک‌های پزشکی و داروئی، احداث مدارس و بیمارستان‌ها و سوادآموزی، به‌طور کلی زمینه را برای یک جامعهٔ آزاد شده در آینده فراهم آورد.


مسألهٔ صحرای غربی و سازمان‌های بین‌المللی

مسألهٔ صحرای غربی از سال ۱۹۶۳ به‌طور مداوم در کمیتهٔ ویژه مجمع عمومی سازمان ملل و اجلاسیه مجمع عمومی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. در سال ۱۹۶۴ قطعنامه‌هائی در کمیتهٔ ویژه به‌تصویب رسید و ضمن آن از اسپانیا خواسته شد که حق تعیین سرنوشت صحراوی‌ها را به‌اجرا بگذارد. یک سال بعد این قطعنامه از تصویب مجمع عمومی سازمان ملل نیز گذشت. در این زمان موضع اسپانیا بر این اصل بود که مستعمره‌های آفریقائی جزو ایالات اسپانیای متروپولیتن بوده مشمول حق تعیین سرنوشت نیستند. از همان نخست نیز نمایندگان مغرب در قبول یا نفی حق تعیین سرنوشت مردم صحرا مردد بودند. تا این‌ که در ماه اوت ۱۹۶۶ در کنفرانس کمیتهٔ ویژه سازمان ملل در آدیس‌آبابا، رژیم رباط پیشنهاد کرد که صحرا و سایر مستعمره‌های اسپانیا باید هر چه زودتر استقلال خود را باز یابند و حق آن را دارند که بدون حضور و نفوذ استعمارگران مسیری را که مایلند – در چارچوب اتحاد آفریقا – انتخاب کنند. در رباط چنین انتظار می‌رفت که صحراوی‌ها الحاق به‌مغرب را انتخاب کنند.

در بیست‌ویکمین اجلاسیه مجمع عمومی حق تعیین سرنوشت مردم صحرا مورد تأکید قرار گرفت و قرار بر این شد که هیأتی از طرف سازمان ملل برای تهیه مقدمات و تسهیلات برگزاری رفراندوم و نظارت بر اجرای صحیح آن به‌صحرا اعزام شود. در ماه مه سال ۱۹۶۷ دولت اسپانیا فرمانی مبنی بر ایجاد یک مجمع عمومی در صحرا، یعنی جماعه، که عده‌ئی از اعضای آن انتخابی باشند صادر کرد.



  • توضیحِ عکسِ صفحهٔ ۶۹:
سلاح‌های آمریکائی که از سربازان مغرب به‌غنیمت گرفته شده است.


برطبق سلسله مراتب سنتی قبایل صحرا، «جماعه» علاوه بر تجمع رؤسای قبایل، بالاتری مرجع سیاسی محسوب می‌شد. در این مجمع چهل نفری هر یک از قبایل نماینده داشتند و در آن تمام مسائل مهم را مطرح می‌کردند و دربارهٔ آن تصمیم می‌گرفتند. در سیاست‌های اصلاحی که اسپانیا بعد از سرکوب خونین مقاومت صحراوی‌ها در دههٔ ۱۹۵۰ در پیش گرفت، «جماعه» موجودیت یافت. اختیارات و کارائی این مجمع بسیار محدود بود و حاکم یا فرمانداری داشت که مستقیماً از مادرید فرمان می‌برد. از آنجا که صحراوی‌های طرفدار اسپانیا در داخل جماعه بودند همین موجب شد که این مجمع هرگز نتواند نمایندهٔ واقعی مردم صحرای غربی باشد.

احیای نامنتظرهٔ جماعه نیز، که به‌وسیلهٔ قرارداد سه‌جانبهٔ اسپانیا – مغرب – موریتاتی صورت گرفت، نتوانست اعتباری برای این مجمع کسب کند. منظور از دوباره عَلَم کردن جماعه این بود که تصور می‌شد که «جماعه» برای مغرب همان کاری را بکند که برای مادرید می‌کرد امّا در عمل چنین نشد و بعد از واگذاری صحرای غربی به‌موریتانی و مغرب اکثریت اعضای جماعه، که در ۱۹۷۵ به ۱۰ نفر رسیده بود – به‌جبههٔ پولیساریو پیوستند. در ۲۸ نوامبر ۱۹۷۵ «جماعه» در اِل گوئلتا (El Guelta) به‌شور نشست و در ضمن بیانیه‌ئی تأیید کرد که جبههٔ پولیساریو تنها نمایندهٔ قانونی مردم صحراست و با تأسیس شورای ملی موقت انحلال خود را اعلام داشت – در این گردهم‌آئی ۶۷ نفر از اعضاء شرکت داشتند و همه قطعنامه را امضاء کردند.

اسپانیا، مغرب و موریتانی، هر سه در ظاهر حق تعیین سرنوشت صحراوی‌ها را تأئید می‌کردند ولی در باطن همهٔ آن‌ها در بی‎اعتمادی به‌نتایج یک تصمیم‌گیری مردمیِ آزاد و واقعی مشترک بودند. در همین زمان الجزایر نیز به‌عنوان یک بازیگر مهم روی صحنه ظاهر شد و در عین حال که مدعی حاکمیت بر صحرا نبود، اصرار داشت که بنا به‌دلایلی که متکی بر جوانب ژئوپولتیکی و وحدت منطقه‌ئی است، در حل مسأله صحرا سهیم باشد. شکی نیست که عامل اصلی در تعیین موضع نیروهای درگیر این بود که صحرای غربی نه تنها بیابان بی‌مصرف نبود بلکه منابع و ذخایر سرشاری هم داشت. ذخایر فسفات بوکراع (Bou Crua) در ۹۷ کیلومتری ساحل، که استخراجش هم بسیار آسان بود، خبر از ده‌ها میلیون تُن فسفات می‌داد، و البته ذخایر سنگ آهن، نفت و بخصوص اورانیوم نیز از چشم‌های حریص و تیزبین دور نمانده بود.

صنایع فسفات به‌تنهایی می‌تواند درآمد سرانهٔ صحرای غربی را به‌حد پیشرفته‌ترین کشورهای اروپائی برساند و مقامات رباط، محدود شدن چنین ذخایر سرشاری را به‌یک جمعیت کوچک «بی‌انصافی» می‌دانند و عقیده دارند که «در دنیای عرب یک کویت کافی است».

در ۲۱ سپتامبر ۱۹۷۳ در پاسخ به‎درخواست ژنرال فرانکو، از طرف شورای وزیران اسپانیا، اختیاراتی را پیرامون قانونگذاری و امور داخلی به‌«جماعه» محول کرد. در حالی که امور خارجی، دفاع و حق وتو در موارد بخصوص هنوز در دست دولت اسپانیا بود. فرانکو هم‌چنین به‌آن‌ها وعده داد که هرگاه مردم صحرا بخواهند می‌توانند به‌آیندهٔ خود رأی دهند. کمی بعد قطعنامه‌ئی در مجمع عمومی سازمان ملل صادر شد که اصل تعیین سرنوشت و اظهار نظر مردم صحرا را مورد تأکید قرار داد.

این قطعنامه، قویاً مورد تأیید اجلاسیهٔ کشورهای جهان سوم، سازمان کشورهای غیرمتعهد و کشورهای آفریقائی قرار گرفت.

در نیمهٔ دوم سال ۱۹۷۴ اسپانیا سعی کرد که موافقت گروه‌های ذینفع را برای برگزاری رفراندوم در سال ۱۹۷۵ جلب کند. وزیر خارجهٔ وقت اسپانیا از همتای مغربی خود در رباط و مادرید دیدار کرد. در این ملاقات‌ها وزیر خارجهٔ مغرب به‌طور خصوصی یادآورد شد که کشور وی در صورتی حاضر به‌برگزاری رفراندوم خواهد بود که انتخاب فقط بین الحاق صحرای غربی به‌مغرب و یا باقی ماندن به‌صورت مستعمره اسپانیا باشد. و بدین ترتیب مسأله استقلال صحرا به‌کلی منتفی شد. از طرف دیگر وزرای خارجهٔ الجزایر، مغرب و موریتانی ضمن ملاقات و مذاکره در نواکشوت – پایتخت موریتانی – و اغادیر تأیید خود را از اصل حق تعیین سرنوشت صحرای اسپانیا اعلام کرده، در ضمن بیانیهٔ مشترکی خواستار شدند که این اصل، بدون مداخله خارجی و مطابق قطعنامه‌های مربوطهٔ سازمان ملل به‌اجرا گذاشته شود. این آخرین تمکین مغرب به‌اصل تعیین سرنوشت بود.

در ۱۳ دسامبر همان سال، مجمع عمومی سازمان ملل بر آن شد که هیأتی از کمیتهٔ ویژه به‌منظور بررسی و کسب اطلاعات دست اول در مورد اواضاع حاکم، من‌جمله اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و آموزشی و بخصوص خواست مردم این سرزمین اعزام کند. این هیأت مدت یک ماه به‌نقاط گوناگون صحرای غربی سفر کرد و به‌ بررسی اوضاع و گفت‌وگو با مردم و رهبران گروه‌های سیاسی و پناهندگان صحراوی در کشورهای همسایه پرداخت. نتیجهٔ این مأموریت گزارشی بود که در ضمن آن خواست اکثریت مردم صحرا مبنی بر استقلال و نپیوستن به‌کشورهای همسایه قید و تأکید شده بود. هم‌چنین در گزارش هیأت اعزامی به‌مجمع عمومی توصیه شده بود که تسهیلات لازم برای تحقق خواست مردم صحرا در آزادی کامل و در صلح امنیت فراهم آید.

دادگاه بین‌المللی لاهه نیز با توجه به‌مدارک و شواهد، ادعای حاکمیت ارضی مغرب را بر صحرای غربی با وجود همبستگی‌های قومی، دینی و تاریخی آن – رد کرد. نظر دادگاه بین‌المللی در مورد ادعای ارضی موریتانی بر صحرا نیز همین بود. در همین حال مغرب اعلام کرد که برای اثبات حقانیت حاکمیت خود و وحدت مردم مغرب با صحرا، دست به‌یک راه‌پیمائی به‌درون صحرا خواهد زد. نتایج مذاکرات در شورای امنیت پیرامون اقدام مغرب قاطع و روشن نبود و سفر سه روزهٔ کورت والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد برای گفت‌وگو با سران کشورهای مغرب، موریتانی، الجزایز و اسپانیا نیز به‌نتیجه‌ئی نرسید و آمریکا و فرانسه موفق شدند تلاش‌هائی را که برای متوقف کردن اقدام رباط می‌شد بی‌اثر کنند اسپانیا اعلام کرد که اگر لازم باشد برای دفاع از صحرای غربی به‌نیروی نظامی متوسل خواهد شد. الجزایر نیز اقدام مغرب را تجاوز به‌حاکمیت این سرزمین و تخلف از قوانین بین‌المللی و به‌هم زدن تعادل منطقه خواند.

وقتی راه‌پیمائی مغرب از مرز صحرا گذشت، بار دیگر شورای امنیت در ۵ نوامبر ۱۹۷۵ به‌شور نشست و در یک جلسهٔ محرمانه، فرانسه و آمریکا به‌طور مؤثری مانع از گرفتن تصمیم قاطع مبنی بر صدورِ دستورِ لغو راه‌پیمائی به‌سلطان حسن شدند. در عوض یک «درخواست فوری» برای قطع راه‌پیمائی به‌پادشاه مغرب فرستاده شد که سلطان حسن آن را رد کرد و راه‌پیمائی ادامه یافت. در همین موقع بود که اسپانیا تغییر موضع داد و پیشنهاد کرد که در صورت موافقت سازمان ملل، یک توافق سه جانبه میان اسپانیا – مغرب، موریتانی می‌تواند طرحی برای حل مسألهٔ صحرا باشد. در ۹ نوامبر سلطان حسن از راه‍پیمایان خواست که به‌مغرب بازگردند و در ۱۱ نوامبر مذاکرات سه جانبه در سطح وزیران سه کشور در مادرید آغاز شد. در ۱۴ نوامبر ضمن بیانیهٔ مشترکی نتایج مذاکرات را تفاهم‌آمیز، دوستانه و منطبق با اصول منشور سازمان ملل اعلام کردند. مفاد و شروط این توافق محرمانه بود ولی اسپانیا حاضر شده بود که صحرای غربی بین مغرب و موریتانی قسمت شود و مسألهٔ رفراندوم مسکوت بماند در عوض اسپانیا ۳۵ درصد از منافع بوکراع و صنایع ۷۰۰ میلیون دلاری فسفات صحرا را صاحب شود. به‌علاوه مغرب امتیازاتی در زمینهٔ ماهیگیری در سواحل صحرا و مغرب به‌اسپانیا داد که برای صنایع شیلات اسپانیا بسیار با ارزش بود.

به‌دنبال امضای موافقتنامه سه جانبه در ۱۴ نوامبر، ارتش موریتانی شهر لاگرا (LaGuera) را در جنوب صحرا، که پولیساریو آن را اشغال کرده بود، بمباران کرد و با کمک نیروهای مغرب در جنگ خونینی که تلفات سنگینی به‌همراه داشت، موفق شد اشغال صحرای غربی را مسجل کند. به‌علاوه روز ۲۶ فوریه ۱۹۷۶، دو روز پیش از موعد مقرر برای تخلیه نیروهای اسپانیا از صحرا – که در قرارداد سه جانبه پیش‌بینی شده بود – اسپانیا با این ادعا که جلسهٔ «جماعه» همان روز تشکیل شده و قرارداد سه جانبه مادرید را تصویب کرده است، صحرا را ترک کرد و بدین ترتیب حاکمیت مغرب و موریتانی را بر صحرای غربی قطعی کرد.


چرا اسپانیا از صحرای غربی دست کشید؟

در سال ۱۹۷۲ که اسپانیا در پی آن بود که راهی به‌اروپا بگشاید و شکافی را پر کند که این کشور را از رژیم‌های دموکراتیک جهان جدا کرده بود. از این رو ژنرال فرانکو از مشاوران نزدیک و محرم خود خواست طرحی برای نزدیک کردن اسپانیا به‌دنیای دموکراتیک تهیه کنند. یکی از هدف‌های این طرح، اتخاذ سیاستی توافق‌آمیز در چارچوب جامعهٔ اقتصادی اروپا و پیمان نظامی آتلانتیک شمالی (ناتو) بود.

طرقی که اسپانیا می‌توانست سیاست جدید خود را به‌مرحله اجرا درآورد چنین بود:

الف. اسپانیای تحت حکومت فرانکو در رابطه با ناتو، پیشنهاد بکند که در قبال پذیرفته شدن در این پیمان نظامی، قراردادهای پایگاه‌های آمریکائی در خاک خود را تجدید کند. اسپانیا، همچنین حاضر شود مستعمره‌های خود را، بخصوص منطقه شمالی مغرب را در اختیار نیروهای ناتو بگذارد، به‌شرط این‌ که ناتو برای عضویت اسپانیا در بازار مشترک پافشاری کند.

ب. اسپانیا، در رابطه با جامعهٔ اقتصادی اروپا، تصمیم گرفت که با اتخاذ سیاستی ملایم‌تر در مورد احزاب سیاسی و وسایل ارتباط جمعی، تدریجاً حکومت را با ضوابط دموکراتیک منطبق کند. استعمارزدائی از صحرای غربی نیز حرکتی برای نشان دادن حسن نیت مادرید در این جهت بود.

البته بعضی منابع نزدیک به‌رژیم مغرب ادعا می‌کنند که در ضمن این «تحولات» به‌خاطر اعتبار و موقعیتی که الجزایر در بین کشورهای غیرمتعهد و نفوذی که بر بعضی از جنبش‌های آزادیبخش داشت، توجه اسپانیا را به‌خود جلب کرده بود و لوپِز براوو (Lopez Bravo) رئیس هیأت دیپلماتیک وقت اسپانیا به‌دولت بومدین پیشنهاد کرده بود که در عوض سهیم شدن در بهره‌برداری از معادن صحرای غربی، صنایع شیلات و دسترسی به‌اقیانوس اطلس، از سیاست‌های اسپانیا در سازمان ملل، سازمان کشورهای غیرمتعهد و سازمان وحدت آفریقا پشتیبانی کند و به‌علاوه جنبش‌های ضدفرانکو در الجزایر – من‌جمله استقلال‌طلبان جزایر قناری – را بخواباند. ولی بعد از مرگ فرانکو، جانشینان وی توافق بین رهبر رو به‌مرگ و بومدین را رد کردند.

اتهاماتی که گروه‌های درگیر در مسألهٔ صحرا به‌یکدیگر نسبت می‌دهند، متعدد است و حتی تغییر آن‌ها مفهوم قطعنامه‌های سازمان ملل و سایر سازمان‌های بین‌المللی نیز متناقض به‌نظر می‌رسد. منابع مختلف در مورد عمل واگذاری صحرا از طرف اسپانیا و انگیزهٔ حرکت اسپانیا در تسلیم این سرزمین به‌مغرب و موریتانی اظهارنظرهای مختلفی کرده‌اند. مقامات اسپانیا اظهار می‌کنند که در قرارداد سه جانبهٔ مادرید، این کشور بر اصل حق تعیین سرنوشت صحراوی‌ها تأکید داشته و این اصل جزو مفاد قرارداد بوده است.

توافق‌های محرمانه بین مادرید و رباط نشان می‌دهد که این دو کشور در مورد مسألهٔ صحرای غربی تبانی کرده‌اند و بخصوص در رابطه با «راه‌پیمائی سبز» مغرب، در مادرید قرار بر این شده است که دو کشور برای حفظ حیثیت سیاسی خود از برخورد نیروها در صحرا احتراز کنند و راه‌پیمایان مغربی تا محدوده‌ئی پیش بروند که در حیطهٔ استقرار نیروهای اسپانیا نباشد. نیروهای اسپانیا نیز چهل کیلومتر از مرزها، به‌سمت جنوب عقب نشستند. در بیانیه‌ئی که سلطان حسن در آغاز راه‌پیمائی خطاب به‌راه‌پیمایان صادر کرده بود می‌شود نشانه‌های این تبانی را ملاحظه کرد. در قسمتی از این بیانیه آمده است:

«همان‌طور که در سخنان قبلیم نیز گفتم، اگر با یک اسپانیائی اعم از نظامی و غیرنظامی روبه‌رو شدید، به‌او سلام کنید و او را برای صرف غذا به‌چادر خود دعوت کنید. ما با اسپانیائی‌ها هیچ خصومتی نداریم و هیچ کینه‌ئی به‌آن‌ها احساس نمی‌کنیم. ما قصد جنگ نداریم، بلکه راه‌پیمائی ما صلحجویانه است. به‌هر اسپانیائی که دیدید، سلام کنید وا گر به‌سوی شما آتش گشود، با سلاح ایمان به‌راه خود ادامه دهید و در پایان راه‌پیمائی وجدان شما پاک‌تر و بیدارتر خواهد بود. ولی اگر کسانی غیر از اسپانیائی‌ها راه را بر شما ببندند، مطمئن باشید که نیروهای شجاع ارتش سلطنتی که با شما همراهند از شما محافظت خواهند کرد.»

با این فرمان سلطان حسن علناً به‌جنگ صحراوی‌ها و نه به‌جنگ اسپانیا رفته بود. البته بعید نیست که اسپانیا در اثر فشارهای آمریکا و فرانسه که می‌خواستند از موقعیت اقتصادی و سوق‌الجیشی صحرا بهره گیرند تن به‌این تبانی داده باشد. بخصوص که استقلال صحرا و نزدیکی آن به‌الجزایر این احتمال را داشت که صحرا در کنار اردوی شرق قرار گیرد و یکی دیگر از پایگاه‌های مهم امپریالیسم غرب از دست برود.


علت و انگیزه سلطان حسن برای تصرف در صحرای غربی

زمانی که مسألهٔ صحرا به‌طور حادی در محافل بین‌المللی مطرح بود، سلطان حسن که تا آن موقع چند بار از سوءقصدها جان سالم به‌در برده بود و اتهامات فساد، رشوه‌خواری و اختناق به‌شدت از موقعیت او در میان مردم کاسته بود، موقع را برای یک مانور سیاسی تبلیغاتی به‌منظور جلب نظر مردم مغرب مناسب دید و در حالی که به‌ژنرال فرانکو در حال احتضار و مشکل صحرا در سازمان ملل و دادگاه بین‌المللی هنوز مورد بررسی بود فرمان «راه‌پیمائی سبز» را در ۶ نوامبر ۱۹۷۵ صادر کرد.

در این راه‌پیمائی ۳۵۰ هزار نفر مغربی شرکت کردند و با این‌که رباط مدعی «صلح‌آمیز» بودن این حرکت بود، نیروهای سلطنتی با ساز و برگ و تجهیزات و سلاح کافی راه‌پیمایان را در حفاظ خود داشتند.

از آن تاریخ به‌بعد مغرب درگیر جنگی فرسایشی با چریک‌های جبههٔ پولیساریو شده است. البته رباط مدعی است که جبههٔ پولیساریو ساخته و پرداخته الجزایر بوده از حمایت مردم صحرا برخوردار نیست تنها عدهٔ بسیار معدودی از اعضای پولیساریو صحراوی بوده بقیه از افسران و مزدوران الجزایری، کوبائی، ویتنامی و حتی آلمان شرقی‌اند. تجهیزات و سلاح‌های آن‌ها نیز بیش‌تر ساخت شوروی است که الجزایر تأمین می‌کند. افراد ارتش مغرب که اسیر می‌شوند اظهار می‌کنند که به‌آن‌ها گفته بودند که صحراوی‌ها وجود خارجی ندارند و آن‌ها برای جنگ با مزدوران ویتنامی، آنگولائی و الجزایری می‌روند. در حال حاضر حدود ۳۰ تا ۴۰ هزار از افراد ارتش مغرب در صحرای غربی به‌سرکوب خلق صحرا مشغولند. حراست از صحرا برای نیروهای مغرب بسیار گران تمام شده است.

روند زندگی اهالی صحرا با سرسختی طبیعت و تغییرات درجه حرارت تنظیم شده است. یک نهال، یک انبوه خار یا خاک‌پشته‌ئی کافی است که بتواند لندرووری را از دید گشتی‌های مغرب پنهان نگاهدارد. این شرایط، مشکل هواپیماهای مغرب را در ردیابی و دسترسی به‌تجهیزات پولیساریو توجیه می‌کند. به‌همین دلیل رژیم رباط – مجبور شده است که دست به‌خرید سلاح‌های جدید و پیشرفته بزند و با وجود مداخلهٔ مستقیم فرانسوی‌ها و استفاده از هواپیماهای شکاری «جاگوار» ارتش فرانسه، دست به‌دامن دولت آمریکا شده است و آمریکا نیز موافقت کرده است که سلاح‌ها و تجهیزات و جنگنده‌های مورد نیاز سلطان را برای اشغال صحرا در اختیار او بگذارد. و این بارِ سنگینی خواهد بود بر دوش هزینه‌ها و بودجه مغرب. عدهٔ نیروهای مسلح سلطنتی از ۷۳ هزار نفر در سال ۱۹۷۳ به‌حدود ۸۵ هزار در اواسط سال ۱۹۷۶ افزایش یافت، و در همین فاصله بودجهٔ دفاعی از ۲۵۸ میلیون دلار به‎حدود ۳۵۰ میلیون دلار بالغ شد.

بنابراین اگر قرار باشد که مغرب با توسل به‌راه‌حل نظامی با مسألهٔ صحرا روبرو شود باز هم بودجه دفاعی خود را باید بیش‌تر کند و تعداد نیروهای مستقر در این منطقه را به‌سه تا چهار برابر برساند معلوم نیست که رژیم رباط تا چه مدت قادر است با مشکلات داخلی و نارضائی‌هائی که در بین مردم و نیز نیروهای مستقر در صحرا وجود دارد به‌این وضع ادامه دهد. بخصوص که ناتوانی ارتش منظم مغرب در مقابل مبارزان صحراوی که در فنون نبردهای بیابانی کارکشته شده‌اند کاملاً مشخص بوده و با وجود مجهز بودن به‌انواع وسایل و تجهیزات پیشرفته بهبود محسوسی در نیروهای دفاعی ارتش مغرب دیده نمی‌شود.

سلطان حسن برای مقابله با این مشکلات، سعی کرده است با طرح یک «برنامه اضطراری» (Plan d’urgence) در سال ۱۹۷۷، یک برنامهٔ عمرانی فشرده برای صحرای غربی پیاده کند تا شاید با تأمین رفاه نسبی مردم صحرا آن‌ها را به‌اطاعت از رباط ترغیب کند، گو این‌که به‌نظر می‌رسد قسمت اعظم این بودجهٔ ۳۷۰ میلیون دلاری عمرانی صرف احداث جاده و تأسیسات برای نیروهای مغرب و مقاصد رباط شود.

حکومت مغرب هرگز قبول نکرده است که با خلق صحرا می‌جنگد بلکه مدعی است که علیه الجزایر و مزدوران آن می‌جنگد. و معتقد است که یک پیروزی طرفدار الجزایر در جنوب مغرب الجزایر را قادر خواهد کرد که به‌مقاصد خود یعنی دسترسی به‌ذخائز سرشار فسفات بوکراع و نیز به‌بنادر لعیون و دخله در اقیانوس اطلس برای حمل و صدور سنگ آهن نیندوف برسد. باید یادآور شد که الجزایر از آغاز جنبش پولیساریو از آن‌ها حمایت کرده و خواستار استقلال و حق تعیین سرنوشت برای مردم صحراست. الجزایر و مراکش از مدت‌ها پیش اختلافات ارضی داشته‌اند. در سال ۱۹۶۳ مغرب سعی کرد، ذخایر سنگ آهن در قارا جیبلت (Gura Djebilet) در نزدیکی تیندوف را از الجزایر پس بگیرد و مخاصمه با میانجیگری مصر رفع شد. در سال ۱۹۶۹ هردو کشور تصمیم سازمان وحدت آفریقا را مبنی بر بهره‌برداری مشترک از معادن نیندوف پذیرفتند ولی این توافق هرگز به‌مرحلهٔ اجرا در نیامد و طرفین یکدیگر را متهم به‌شانه خالی کردن از زیر اجرای مفاد قرارداد کرده‌اند. شاید یکی از علل بی‌میلی رباط به‌این قرارداد این بوده که درصدد بود ذخایر غنی فسفات صحرا را که پر منفعت‌تر نیز بود به‌چنگ آورد. زیرا ذخائر فسفات صحرای غربی بزرگ‌ترین و غنی‌ترین ذخائر فسفات در دنیاست و اگر بهره‌برداری از آن به‌معادن فسفات مغرب، که – بزرگ‌ترین صادرکنندهٔ فسفات جهان است – اضافه شود مغرب بازارهای جهان را در اختیار خواهد گرفت و با توجه به‌اهمیت فسفات برای کودهای شیمیائی، اهمیت آن برای آیندهٔ محصولات غذائی در دنیا غیرقابل محاسبه خواهد بود. البته در حال حاضر بهره‌برداری از ذخایر بوکراع که حدود یک میلیارد و پانزده میلیون تن فسفات دارد عملاً فلج شده است.


موریتانی و صحرا

در پی استقلال مغرب در سال ۱۹۵۶، این کشور نه تنها مدعی حاکمیت بر صحرا بلکه مدعی مناطق وسیعی از خاک موریتانی شد و تا سال ۱۹۶۹ از این ادعای ارضی دست نکشید.

در تقسیم صحرا، بنابر قرارداد مادرید، قسمت جنوبی این سرزمین که منابعی نداشت به‌موریتانی تعلق گرفت. موریتانی کشور کوچکی است که با حدود ۱٫۵ میلیون جمعیت و در سال ۱۹۷۵ نیروهای مسلح آن فقط ۲٬۵۰۰ نفر بود ولی در اواسط سال ۱۹۷۶ این رقم به‌۷٬۴۵۰ نفر افزایش یافت. با وجود کمک‌های نظامی مراکش برای موریتانی مشکل بود که حتی بتواند از تأسیسات داخل کشور خود در مقابل حملات پولیساریو دفاع کند. چنان که پولیساریو در سال ۱۹۷۶ تا حمله به‌نواکشوت (پایتخت) پیش رفت. ضعف ارتش موریتانی و اوضاع اقتصادی آن باعث تشدید اثرات حملات چریک‌های پولیساریو به‌این کشور شد و آن را واداشت که در ۱۳ مه ۱۹۷۷ با مغرب یک پیمان نظامی امضا کند. مغرب چند صد سرباز برای حفاظت از تأسیسات زوئرات (Zouerate)، مرکز استخراج سنگ آهن موریتانی، اعزام کرد و چند واحد از ارتش مغرب نیز در سایر نقاط تحت اشغال موریتانی مستقر شد. در سال ۱۹۷۸ با وجود این‌که مغربی‌ها به‌منظور تقویت ارتش موریتانی ۹ هزار سرباز فرستاده بودند. پولیساریو توانست دوبار پایتخت موریتانی را زیر حملات خود بگیرد و خط آهنِ انتقال سنگ آهن زوئرات، یعنی - مهمترین شریان اقتصادی کشور را با حملات مداوم خود فلج کند. در اثر از کار افتادن خطِ آهن انتقال سنگ زوئرات، کشورهای خارجی بخصوص فرانسه و انحصارات بین‌المللی از سرمایه‌گذاری در این بخش خودداری کردند. با توجه به‌این که اقتصاد موریتانی بر پایهٔ فرآوردهٔ سنگ آهن استوار است و این محصور مهم‌ترین صادرات و منبع درآمد این کشور بود. اقتصاد موریتانی رو به‌ورشکستگی گذاشته بود و همراه آن سود سرمایه‌گذاران خارجی نیز از بین می‌رفت. وجود مسائل و مشکلات بالا، به‌علاوه نارضایتی مردم موریتانی منجر به‌سقوط مختاراولدادا رئیس جمهور موریتانی و کودتای نظامی یک نظامی جوان شد که هدف اصلیش بیرون کشیدن موریتانی از جنگی بود که کشور با وجود تمام مشکلات اقتصادی و اجتماعیش گرفتار آن شده بود، بالاخره در ماه اوت گذشته به‌موجب توافق موریتانی و پولیساریو، موریتانی از ادعای خود بر قسمت‌هائی از صحرای غربی صرف‌نظر کرد و نیروهای خود را از منطقه بیرون برد.

به‌دنبال تخلیه نیروهای موریتانی رباط نیروهای نظامی خود را در این مناطق مستقر کرد و در ۳ نوامبر ۱۹۷۹ کمیتهٔ استعمارزدائی سازمان ملل، استقرار نیروهای مغرب را در قسمت جنوبی صحرا محکوم کرده از مغرب خواست که این منطقه را تخلیه کند. به‌دنبال این تصمیم، رباط حملات خود را به‌مناطق تحت تسلط پولیساریو تشدید کرد و در همین هفته با سلاح‌های آمریکائی خود به‌وسیله یک نیروی ویژه ۷ هزار نفری حملات خود را شروع کرد که در اثر آن شهر محبس به‌کلی ویران شد در این حمله مقادیر زیادی از سلاح‌ها و تجهیزات مغرب به‌دست نیروهای پولیساریو افتاد. باید یادآور شد که با وجود کمک‌های الجزایر و لیبی قسمت اعظم سلاح‌های پولیساریو از راه غنائم جنگی و مصادره سلاح‌های دشمن تأمین می‌شود.

با توجه به‌شرایط موجود و اوضاع مغرب و موقعیت رژیم رباط در داخل کشور و منطقه به‌نظر نمی‌رسد که مغرب بتواند مدت زیادی به‌اشغال صحرای غربی ادامه دهد. سلطان حسن برای پیروزی خود در صحرا بر روی روابط خود با غرب، بخصوص آمریکا و فرانسه، روابط اقتصادی وسیع با شوروی، کمک به‌بعضی از رژیم‌های آفریقا – چون فرستادن نیرو به‌زئیر برای جلب حمایت آن‌ها در سازمان وحدت آفریقا و دوستی و روابط نزدیک با عربستان سعودی حساب می‌کند.

بعد از سقوط شاه در ایران که محکم‌ترین پایگاه امپریالیسم آمریکا در منطقه بود، این ابرقدرت اکنون سعی دارد که با حمایت از سلطان حسن منافع خود را در این منطقه حفظ کند. آمریکا از همان زمان تخلیه نیروهای اسپانیا از صحرا در این مسأله درگیر شده است. در فوریه ۱۹۷۶ آمریکا اعلام کرد که یک اسکادران (۲۴) جت جنگندهٔ اف – ۵ به‌سلطان حسن دوم خواهد فروخت. مغرب و اسپانیا کلید آمریکا به‌دریای مدیترانه‌اند. آمریکا دارای یک پایگاه نظامی در بوقنادل (Bouknadel) در مغرب است و مسلماً حاضر نخواهد شد که به‌آسانی از حمایت رژیم رباط دست بردارد. گو این که ممکن است پولیساریو – اگر تحت فشار قرار گیرد – برای کمک به‌کشورهای دیگر به‌جز همسایه‌های خود متوسل شود. زیرا به‌هر حال ابرقدرت دیگر را نیز نباید فراموش کرد. با این که شوروی تا به‌حال از اظهار نظر علنی در این مورد و شناسائی پولیساریو خودداری کرده است. ولی در دسامبر ۱۹۷۵ در سازمان ملل از موضع الجزایر در قبال صحرای غربی پشتیبانی کرد.

منافع شوروی در مغرب، در درجهٔ اول اقتصادی است. شوروی بعد از عراق دومین صادرکنندهٔ نفت خام به‌مغرب و یکی از خریداران عمدهٔ فسفات این کشور است. اما اگر ادعای مغرب مبنی بر حضور کوبائی‌ها، ویتنامی‌ها و افرادی از آلمان شرقی صحت داشته باشد، باید گفت کرملین منافع استراتژیک خود را نیز فراموش نکرده است.

در دسامبر ۱۹۷۴ قراردادی مبنی بر فروش ۵ میلیون تن فسفات مغرب به‌شوروی به‌مبلغ ۵ میلیارد دلار به‌امضا رسید، که قرار است صدور آن در سال ۱۹۸۰ شروع شده در سال ۱۹۹۰ به‌دو برابر افزایش یابد. هم‌چنین برطبق این قرارداد، مسکو در بهره‌برداری از معادن فسفات با مغرب همکاری خواهد کرد.

در ژوئیهٔ ۱۹۷۷ قراردادِ بین دو کشور وارد مرحلهٔ جدیدی شد و شوروی موافقت کرد که یک وام ۲۵۰ میلیون دلاری برای تجهیز تأسیسات معدنی و احداث یک بندر و خط آهن برای حمل فسفات در اختیار مراکش بگذارد.

شوروی هنوز روابط بسیار نزدیکی با الجزایر دارد و مشاوران شوروی با ارتش الجزایر همکاری می‌کنند. با وجود این شوروی مایل نیست که از طریق درگیری مستقیم در صحرای غربی خود را درگیر مناقشات دنیای عرب کند. به‌علاوه شکست سیاست‌های شوروی در سودان و مصر، رهبران کرملین را در دیپلماسی خاورمیانه‌ئی‌شان محتاط‌تر کرده است. به‌طور کلی شوروی معمولاً و به‌طور سنتی جنبش‌های آزادیبخش و چریکی و احزاب کمونیست را فدای منافع روابط دولت با دولت کرده است. چنان که در ماه مه سال ۱۹۷۷ آقای شِودوف (Chevedov) رئیس ادارهٔ امور آفریقائی وزارت خارجه شوروی در ملاقات با سلطان حسن و وزیر خارجه مغرب اظهار کرده بود که مواضع و نظریات دو کشور دربارهٔ صحرای غربی به‌هم نزدیک است!

مسلم است که اگر قرارداد فسفات به‌مرحلهٔ اجرا درآید، شوروی از منافع ذخایر بوکراع در صحرا چشم نخواهد پوشید و در این صورت، کرملین به‌هیچ وجه مایل نخواهد بود که منافع خود و متخصصان و کارکنان شورویِ شاغل در تأسیسات معدنی را در معرض حملات چریک‌های پولیساریو قرار دهد.

شاید بهتر آن باشد که سلطان حسن با یک مانور سیاسی دیگر و به‌منظور حفظ حیثیت خود حق تعیین سرنوشت مردم صحرای غربی را به‌رسمیت بشناسد و خود را از شکست مفتضحانه‌ئی که در نهایت در انتظار اوست نجات دهد. گو این که کلید این مسأله در دست مغرب نیست، بلکه مسألهٔ اصلی تبانی مغرب و منافع شرکت‌های چندملیتی است که با سرمایهٔ خارجی از ذخایر منطقه بهره‌برداری می‌کنند. این تبانی اوضاع تمام منطقه را که تا چندی پیش به‌عنوان یک بیابان با جمعیت کم توجه چندانی به‌خود جلب نمی‌کرد، به‌صورت یک مسألهٔ مهم و جدی در ابعاد بین‌المللی درآورده است. به‌طوری که قدرت‌های امپریالیستی و همدستان آن‌ها سعی کرده‌اند مانع جریان عادی استعمارزدائی این منطقه بشوند. بنابراین هیچ تعجبی ندارد که در پشت تقسیم صحرای غربی دست آمریکا و فرانسه دیده شود. دولت کنونی فرانسه نیز مثل سایر قدرت‌های استعماری سابق برای پیشبرد مقاصد خود هیچ تردید و تأملی را در عمل‌کرد «استعمارنو» جایز نمی‌داند.

برای گروه کوچکی از مردم آسان نیست که برای دفاع از حق تعیین سرنوشت خود و حکومت بر خود دست به‌اسلحه ببرند. ولی ملت‌هائی چون ویتنام نشان داده‌اند که هیچ نیروی نظامی، هر چند که بسیار قدرتمند باشد، قادر نیست مردمی را که مصمم به‌مبارزه برای استقلال خودند، به‌هر قیمتی که باشد، شکست دهد. صحراوی‌ها که جنبش آزادیبخش پولیساریو به‌نمایندگی آن‌ها به‌مبارزه برخاسته است عزم و اراده خود را در راه کسب استقلال به‌خوبی نشان داده‌اند.


صحراوی در آوازهایش می‌گوید:


صحرا را نمی‌توان فروخت

نه، صحرا فروختنی نیست

سرزمین من، اندیشه‌هایم را به‌سوی خویش می‌خواند

دلتنگی صحرا غمگینم می‌کند

نه، صحرا را نمی‌توان فروخت

من این را با تو می‌گویم، من این را با تو می‌گویم

صحرا را نمی‌توان فروخت

سوگند می‌خورم که صحرا هرگز از آنِ شما نخواهد شد

باورم کنید، صحرا فروختنی نیست


آنان می‌گویند که ما مزدوریم

اما، می‌دانند که در صحرا

صلح بی‌آزادی در کار نخواهد بود

آنان نیک می‌دانند که تنها در صحراویان

توان زندگیِ در صحرا هست.

و من از خود می‌پرسم

پس آنان به‌جست‌وجوی چیستند؟