سه بستر

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۴

بستر اول

گورگاه من

چون دل تنگ و سیاه من

از تب و افسوس لبریز است

آتش تیز است

خسته هستم، خواب نیست

تشنه هستم، آب نیست


بستر دوم

بستری خالیست

آشنائی نیست

آشیان جفت من،

- مرغک معصوم باغستان سرسبز نهفت من - ،


رنگ غربت خورده است انگار

شب، همه شب، ساکت و بیدار

با نوازش‌های دست ماهتاب غمگسار


بستر سوم

خوابگاه کوچک فرزند شاد من

- مادر ناز عروسکهاش با آن مهر بی همتاش -

بستری تنهاست، لیکن

بوی دلخواه تن گرمش روان در جویبار یاد من

***

گر چراغ روشن ماند

کس نمی گوید که: «خاموش!»

گر عذابی در دل من ماند

کس نمی گوید: «فراموش!»

هیچکس را سراغی از شب من نیست

آن‌که پرسد: «آی مرد خسته، مرگت چیست؟» کیست؟

محمد زهری