تهی از خود

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۸۰
کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۸۰


شبی چون سحر زیور آراسته

بچندین دعای سحر خواسته


ز مهتاب روشن، جهان تابناک

برون ریخته نافه از ناف خاک


تهی گشته بازار خاک از خروش

ز بانک جرس‌ها بر آسوده گوش


رقیبان شب، گشته سرمست خواب

فرو برده سر، صبح صادق به آب


من از شغل گیتی برافشانده دست

به زنجیر فکرت شده پای بست


گشاده دل و دیده بردوخته

به ره داشتن خاطر افروخته


قراری نه در رقص اعضای من

سر من شده کرسی پای من


به جولان اندیشهٔ رهنورد

ز پهلو به پهلو شده گرد گرد


چو شمع آتش افتاده در باغ من

شده باغ من آتشین داغ من


در آن رهگذرهای اندیشه ناک

پراکنده شد بر سرم مغز پاک


در آمد به من خوابی از جوش مغر

در آن خواب دیدم یکی باغ نغز


برآمد ز من نالهٔ ناگهی

کز اندیشه برگشتم، از خود تهی


که صبح سعادت بر آمد به گاه

شدم زنده چون باد، در صبحگاه


نظامی