افسانهٔ کوه منتظر: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۲۴: سطر ۲۴:
  
 
راوی : روزگاری در غرب کسی شعری سرود که می گوید :
 
راوی : روزگاری در غرب کسی شعری سرود که می گوید :
 +
 
آواره را به خانه مخوان
 
آواره را به خانه مخوان
  
 
گرچه این نخسیتین یورش او  
 
گرچه این نخسیتین یورش او  
 +
 
به دروازه نامرئی است
 
به دروازه نامرئی است
 +
 
با ضربه های سبک خاموش بمان
 
با ضربه های سبک خاموش بمان
 +
 
زیرا که زمان اکنده از سرنوشت است
 
زیرا که زمان اکنده از سرنوشت است
 +
 
به نخستین کوبش بر دروازه نامرئی
 
به نخستین کوبش بر دروازه نامرئی
 +
 
سرنوشت پاسخ می گویدچه آوا یا نوای دلکشی!چه آه یا زمزمه شیرینی!
 
سرنوشت پاسخ می گویدچه آوا یا نوای دلکشی!چه آه یا زمزمه شیرینی!
 +
 
پیش آی ، باشد که خداوندگار زندگی
 
پیش آی ، باشد که خداوندگار زندگی
تی برای مرگ باشد .
+
 
 +
حتی برای مرگ باشد .
  
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۰]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۰]]

نسخهٔ ‏۱۳ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۱:۱۱

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۳

راوی : روزگاری در غرب کسی شعری سرود که می گوید :

آواره را به خانه مخوان

گرچه این نخسیتین یورش او

به دروازه نامرئی است

با ضربه های سبک خاموش بمان

زیرا که زمان اکنده از سرنوشت است

به نخستین کوبش بر دروازه نامرئی

سرنوشت پاسخ می گویدچه آوا یا نوای دلکشی!چه آه یا زمزمه شیرینی!

پیش آی ، باشد که خداوندگار زندگی

حتی برای مرگ باشد .