«همچون خورشید»

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۳۵


به رفیق فدائی شهیدم

رحیم خدادادی


جاریست، جاریست، جاریست

خون جاریست، جان جاریست

می‌سوزاند، نابود می‌کند، نابود می‌کند، نابود می‌کند.

***

من فریاد می‌کشم، فریاد می‌کشم، فریاد می‌کشم

خورشید را آواز می‌دهم، آواز می‌دهم، آواز می‌دهم:

«- ظلمت آیا پایدار است؟»

«- پایدار نیست.»

نور می‌دمد، می‌دمد، می‌دمد

کوچه‌ها بیدار می‌شود

هر‌آنکه برخاسته است در خون خویش می‌تپد.

گلوله‌ها شلیک می‌شود.

انسان‌ها چون کوه در برابر گلوله‌ها می‌ایستند:

«- تیراندازان!

شلیک مکنید!»

گل می‌شکفد بر سینه از زخم گلوله‌ها

بر می‌جهد خون، فواره‌آسا.

سوزان نگاه می‌کنم من سوزان به‌جای می‌مانم من

سرانجام خواهد شگفت گل، باور دارم من.


مورتوز نگاهی