پولیساریو در راه استقلال

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۰۳ توسط Zahram (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۳

سولماز دبیری

صحرای غربی مثل اکثر سرزمین‌هائی که از یوغ استعمار کهنه خلاص شده‌اند در معرض تهاجم و تجاوز گروه‌هائی چند قرار گرفته و تضاد منافع اقتصادی و سیاسی کشورهای عربی و آفریقائی و نقضه‌های ابرقدرت‌ها باعث بی‌ثباتی و آشفتگی در شمال غربی آفریقا شده است.

پولیساریو و صحرای غربی

مبارزه برای به‌دست آوردن حقوق فردی انسان‌ها فقط زمانی به‌پیروزی خواهد رسید که در زمینهٔ وسیع‌تر مبارزه برای حقوق خلق‌ها باشد. وقتی حق تعیین سرنوشت از یکی از این خلق‌ها دریغ شود، نقض و تجاوز به‌حقوق بشر به‌طور کلی ابعاد عمومی به‌خود خواهد گرفت. این تجاوز ممکن است به‌صورت تحمیل اختناق و سرکوب از خارج باشد – مثل دوران استعمار کهنه – یا سرکوب و اختناق داخلی باشد به‌منظور تأمین منافع قدرت‌های خارجی – در استعمار نو – و یا به‌وسیلهٔ دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین باشد. چنین تجاوزهائی به‌حقوق انسانی هم‌چنین ممکن است ناشی از اوضاع و شرایط داخلی، مانند فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان باشد. این شکل‌های متفاوت اختناق تنها تجاوز به‌حقوق افراد معین، یا چند صد هزار نفر از انسان‌ها نیست، بلکه زیر پا گذاشتن حقوق میلیون‌ها، ده‌ها میلیون و در واقع تمام مردم جهان است. ایالات متحدهٔ آمریکا، اولین ملتی که حقوق بشر را اعلام کرد، امروزه با حمایت از رژیم‌های سرکوبگر و دیکتاتوری‌های نظامی در اولین ردیف متجاوزان به‌حقوق بشر بودند – و هنوز هم ادعایش را دارند – در جهان به‌صورت یک نیروی ارتجاعی درآمده‌اند که به‌منظور بهره‌گیری بیش‌تر و استثمار ذخائر طبیعی و انسانی ملل دیگر آن‌ها را در وابستگی اقتصادی و سیاسی نگهداشته و از پیشرفت‌های دموکراتیک آن‌ها جلوگیری می‌کنند. این اصل مهم که مردم نباید دستاویز تصمیمات و خواست‌های دیگران و یا وسیله‌ئی برای معاملهٔ بین دولت‌ها شوند همه باید برای حق تعیین سرنوشت خویش حقوق مساوی داشته باشند؛ برای اولین بار بیش از شصت سال پیش به وسیلهٔ دو شخصیت مهم و بسیار متفاوت در دو نقطه متفاوت جهان – وودرو ویلسون و لنین – اعلام شد.

جنگ جهانی اول که سه سال کشتار و درد و رنج میلیون‌ها انسان را به‌همراه داشت. لنین و پرزیدنت ویلسون را بر آن داشت که حق تعیین سرنوشت را به‌عنوان اساس پیشرفت و آیندهٔ بشریت مورد توجه قرار دهند. ولی در «قمار بزرگ» قدرت – یا به‌اصطلاح «تعادل قوا» - که هستهٔ مرکزی سیاست‌های بین‌المللی را تشکیل می‌ذهد، ابرقدرت‌ها به‌طور غیرقابل تغییری مواضعی اتخاذ می‌کنند که با حق تعیین سرنوشت انسان‌ها آشکارا تناقض دارد.

وقتی جنگ دوم جهانی به‌پایان رسید و نازیسم، - که در نظر میلیون‌ها انسان مظهر اختناق بود – به‌خاموشی گرائید بسیاری از مردم امیدوار بودند که بالاخره دورهٔ‏ جدیدی آغاز شده که در آن همه قادر خواهند بود در کنار هم و در شرایط صلح و آزادی زندگی کنند. در واقع چنین می‌نمود که جریان استعمارزدائی که در دههٔ ۱۹۵۰ آغاز شد، قدم مثبتی در این جهت باشد گو این‌که، علی‌رغم پیشرفت‌هائی که حاصل شد بعضی تصمیمات یکجانبه (که اغلب هم سازمان ملل در آن شرکت داشت) اتخاذ شد که بنابر آن با مردم در واقع همچون وسیله و شیء رفتار کردند، آن‌ها را معامله کردند، و بدون جویا شدن نظر و خواست آن‌ها، از یک حاکمیت به‌حاکمیت دیگر واگذارشان کردند که در اکثر موارد هم تصمیمات اتخاذ شده و به‌اجرا گذاشته شده کاملاً با خواست‌های مردم مغایر بود. اولین مورد، قطعنامهٔ ۱۹۴۷ سازمان ملل بود که سرزمین فلسطین را به‌دو قسمت تقسیم کرد؛ بلافاصله اسرائیل موجودیت یافت، و یک کشور عربی فلسطینی که «هنوز هم هست تا صبح دولتش بدمد». بدین ترتیب با سرنوشت و آینده تمام فلسطینی‌ها بازی کردند و با آن‌ها مثل یک شیء و پیادهٔ شطرنج رفتار شد. مورد دیگر دربارهٔ مردم اریتره بود. اریتره نیز مانند سومالی، لیبی و اتیوپی، مستعمرهٔ ایتالیا بود. اتیوپی استقلال خود را به‌دست آورد، لیبی و سومالی کشورهای مستقلی شدند، ولی چرا دربارهٔ اریتره به‌همان طریق رفتار نشد؟ اریتره تنها مستعمرهٔ ایتالیا بود که استعمارگران به‌آن استقلال ندادند و در عوض آن را مجبور کردند که به‌صورت فدرال به اتیوپی بپیوندد.

مقدمه

نه در این زمان و نه در زمانی که اتیوپی فدراسیون را لغو و آن را کاملاً ضمیمهٔ خاک خود کرد نظر مردم اریتره را سؤال نکردند. در حالی که برای تصاحب سرزمین اریتره هیچ دلیل و توجیه تاریخی وجود نداشت، و اریتره هرگز و در هیچ زمانی متعلق به‌اتیوپی نبوده است.

صحرای غربی آخرین دسته‌گلی است که در جریان استعمارزدائی به‌آب داده‌اند. اسپانیا که چتر استعمار خود را در اواخر قرن گذشته روی سر این سرزمین گرفته بود، در سال ۱۹۷۵ تصمیم به واگذاری آن گرفت. به‌این معنا که قسمت شمالی آن را به‌مغرب و قسمت جنوبی آن را به‌موریتانی واگذاشت. باز بار دیگر و علی‌رغم قطعنامه‌های متعدد سازمان ملل و حکم مشورتی دادگاه بین‌المللی لاهه، حق تعیین سرنوشتِ مردم سحرابی غربی را نادیده گرفتند. انگیزه و دلایل این بی‌اعتنائی به‌طبیعی‌ترین و اساسی‌ترین قانون بشری بسیار روشن بود. صحرای غربی ذخائر سرشار فسفات، نفت، آهن، اورانیوم، گاز، مس و طلا دارد و تاریخ نشان داده است که در مناطقی که ذخائر طبیعی باارزش وجود داشته استعمارزدائی با مشکلاتی روبه‌رو شده است. وانگهی، این سرزمین از نظر موقعیت سوق‌الجیشی و نظامی از اهمیت فوق‎العاده‌ئی برخوردار است.

تاریخچه

صحرای غربی با مساحت ۲۶۶/۰۰۰ کیلومتر مربع در شمال غربی آفریقا واقع است. جمعیت آن را منابع متفاوت از ۷۵ هزار تا ۸۰۰ هزار ذکر کرده‌اند و به‌دلیل آن‌که سرشماری دقیقی صورت نگرفته، رقم دقیق آن معلوم نیست. اهالی صحرا از قبایل یمنی‌اند که در قرن ۱۶ به‌مغرب رفته پس از رانده شدن از آنجا در صحرا مستقر شدند. نژاد آن‌ها عرب و دین‌شان اسلام است.

این سرزمین که در کنار اقیانوس اطلس قرار گرفته ۱۵۰۰ کیلومتر ساحل دارد و از پانصد سال پیش مورد توجه پاره‌ئی از دریانوردان، مثلاً پرتغالی‌ها بود که برای تجارت برده و کائوچو در آنجا تأسیساتی ساختند، و نیز اسپانیائی‌ها که در آنجا پایگاه ساختند.

پیش از آن که اسپانیا صحرا را در سال ۱۸۸۴ مستعمرهٔ خود کند، جامعهٔ صحرا یک جامعهٔ قبیله‌ئی بود که اکثر مردم آن در دو بخش اصلی «ساخیةالحمراء» و ریودو اورو (Rio de oro: وادی‌الذهب) با وسائل ابتدائی تولید که مبتنی بر کشاورزی فصلی ابتدائی بود زندگی می‌کردند. مردم صحرا با شیوهٔ مبادله پایاپای با مراکز تجارتی مشهور مراکش، موریتانی و الجزایر ارتباط داشتند. هنگامی که استعمار اسپانیا بر صحرا حاکم شد، استعمارگران تردد صحراوی‌ها را به‌این مراکز ممنوع کردند.

در قرن نوزدهم، مناسبات اسپانیا و مردم صحرا محدود به‌مسألهٔ ماهیگیران جزایر قناری بود و در واقع توجه اسپانیا به‌این سرزمین اصولاً