مگر تعهد در قبال زبان، نیمی از تعهد اجتماعی نویسنده نیست؟: تفاوت بین نسخهها
(تایپ تا پایان صفحهٔ ۶۵.) |
|||
سطر ۱۲: | سطر ۱۲: | ||
{{در حال ویرایش}} | {{در حال ویرایش}} | ||
+ | |||
+ | '''بحثی دیگر در باب تعهد و مسئولیت:''' | ||
+ | |||
+ | |||
+ | <big>'''احمد شاملو'''</big> | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | مقالهٔ مربوط به'''شلوخوف''' را خواندید و از نظریات او دربارهٔ آثار خود آگاه شدید. اکنون جای آن است بهترجمهٔ آثاری از او که بهفارسی برگردانده شده نیز نگاهی بکنیم. | ||
+ | |||
+ | آنچه در این صفحات میآید مقالهئی است که بهسال ۱۳۵۰ نوشته شده و در کیهان سال ۱۳۵۱ بهچاپ رسیده است در باب ترجمهٔ کتابهای '''دُنِ آرام''' و '''زمینِ نوآباد'''. اصل مقاله که در دست نیست بهدو تا سه برابر این بالغ میشد و لحن جدیتری داشت. نویسنده که نمیتوانست در برابر سهلانگارهای و قلماندازیهای مترجم کتاب خاموش بماند، در عین حال گرفتار این محذور نیز بوده که در آن شرایط اختناق، این مواجهه نمیبایست بهشکلی صورت گیرد که مترجمی در صف مبارزان ضد رژیم بههر ترتیب بیاعتبار شود. لاجرم حدود دوسوم از حجم مطلب کاست و از ذکر نام کتابهای مورد نظر چشم پوشید و در عوض نسبت بهمترجم - که نامش ذکر نمیشد بهتعارفاتی پرداخت که در این تجدید چاپ، تا آنجا که بهیکدستی مطلب خدشه وارد نیاورد حذف شده است. معذلک اگر این مقاله امروز نوشته میشد بیگمان لحن دیگری میداشت. چرا که با زبان الکن بهنویسندگی پرداختن و زبانی چنین فصیح و زیبا را زشت و مجدّر کردن امری نیست که قابل بخشایش باشد، و تعهدات مسلکی و عقیدتی و فداکاری و پایداری آن که مسألهٔ دیگری است نیز چنان دستاویزی نیست که بتواند آن را توجیه کند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گهگاه برای آدمی مسائل پیچیدهئی مطرح میشود. مسائلی که نه میتوان بیخیال از کنارشان گذشت و احساس وجودشان را با شانه بالا افکندنی آسان گرفت، نه میتوان بیبررسی دقیقی از جوانب کار یا تعیین یک طرفهٔ موضع خویش در مقام مخالف یا موافق، با آنها مواجهه یافت و بهسادگی پیهِ عواقب بینی فرو بردن در آنچنان مسائلی را بهتن مالید. چرا که «حقیقت» معمولاً از راهکورههائی بهباتلاق مسائل میزند که اگر بخواهی بیگُدار سربهدنبالش بگذاری چه بسا با جان خویش بازی کردهای: دامن آن گریزپای شیرینکار را بهدست نیاورده، هنگامی چشم میگشائی و بهخود میآئی که تا خرخره در لجنی سیاه و چسبنده گرفتار آمدهای یا گندابی تیره یکباره از سرت گذشته است! | ||
+ | |||
+ | گاهی ایجادکنندگان آن گونه مسائل، خود بهراستی «درِ مسجد» میشوند که نه میتوانشان کند، نه سوخت. | ||
+ | |||
+ | مثلاً چه میگوئید در موضوع نویسندهئی که روز و شب قلم میزند در راه عقاید خود پیکار میکند و خستگی بهخود راه نمیدهد - اما از سوی دیگر در وظیفهٔ خود بهعنوان یک «پاسدار زبان» بیخیال مانده است. بهاعتلای آن نمیکوشد. در آن تنها بهصورت وسیلهئی موقت مینگرد و آن را بهجد نمیگیرد. همچون رهگذری که رفع خستگی و تناول ناهاری را ساعتی برکنار راه بهسایهٔ درختی فرود آمده باشد، چون نیازش برآمد دیگر بهپیراستنِ آن سایه گاه همت نمیکند، زباله و کاغذپاره و خرده استخوان و خاکسترِ اجاق سنگی را بهجا میگذارد و میگذرد بیاندیشه بهآیندگان و سایه جویان - که در آن سایه گاه، تنها بهچشم چیزِ مصرفیِ گذرائی نظر افکنده است نه چیزی داشتنی و ماندنی. | ||
+ | |||
+ | در حق این چنین نویسندهئی چگونه حکم میکنید؟ | ||
+ | |||
+ | خوب. مسألهئی که این روزها با آن درگیرم و برای گشودن آن چنگ بهزمین و زمان انداختهام این چنین مسالهئی است. و چنان افتاد که دوستی آسانگیر و زود راضی دربارهٔ کتابی که بهتازگی خوانده بود و هنوز نشئهٔ آن مستش میداشت با من گفت: | ||
+ | - «محشر است! آخر من که ادیب و نویسنده نیستم. چه طور بگویم؟ فوقالعاده است. عالی است. بینظیر است. معجزه است!... و چه ترجمهئی! | ||
+ | |||
+ | |||
[[رده:کتاب جمعه ۱۹]] | [[رده:کتاب جمعه ۱۹]] |
نسخهٔ ۱۴ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۴۴
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
بحثی دیگر در باب تعهد و مسئولیت:
احمد شاملو
مقالهٔ مربوط بهشلوخوف را خواندید و از نظریات او دربارهٔ آثار خود آگاه شدید. اکنون جای آن است بهترجمهٔ آثاری از او که بهفارسی برگردانده شده نیز نگاهی بکنیم.
آنچه در این صفحات میآید مقالهئی است که بهسال ۱۳۵۰ نوشته شده و در کیهان سال ۱۳۵۱ بهچاپ رسیده است در باب ترجمهٔ کتابهای دُنِ آرام و زمینِ نوآباد. اصل مقاله که در دست نیست بهدو تا سه برابر این بالغ میشد و لحن جدیتری داشت. نویسنده که نمیتوانست در برابر سهلانگارهای و قلماندازیهای مترجم کتاب خاموش بماند، در عین حال گرفتار این محذور نیز بوده که در آن شرایط اختناق، این مواجهه نمیبایست بهشکلی صورت گیرد که مترجمی در صف مبارزان ضد رژیم بههر ترتیب بیاعتبار شود. لاجرم حدود دوسوم از حجم مطلب کاست و از ذکر نام کتابهای مورد نظر چشم پوشید و در عوض نسبت بهمترجم - که نامش ذکر نمیشد بهتعارفاتی پرداخت که در این تجدید چاپ، تا آنجا که بهیکدستی مطلب خدشه وارد نیاورد حذف شده است. معذلک اگر این مقاله امروز نوشته میشد بیگمان لحن دیگری میداشت. چرا که با زبان الکن بهنویسندگی پرداختن و زبانی چنین فصیح و زیبا را زشت و مجدّر کردن امری نیست که قابل بخشایش باشد، و تعهدات مسلکی و عقیدتی و فداکاری و پایداری آن که مسألهٔ دیگری است نیز چنان دستاویزی نیست که بتواند آن را توجیه کند.
گهگاه برای آدمی مسائل پیچیدهئی مطرح میشود. مسائلی که نه میتوان بیخیال از کنارشان گذشت و احساس وجودشان را با شانه بالا افکندنی آسان گرفت، نه میتوان بیبررسی دقیقی از جوانب کار یا تعیین یک طرفهٔ موضع خویش در مقام مخالف یا موافق، با آنها مواجهه یافت و بهسادگی پیهِ عواقب بینی فرو بردن در آنچنان مسائلی را بهتن مالید. چرا که «حقیقت» معمولاً از راهکورههائی بهباتلاق مسائل میزند که اگر بخواهی بیگُدار سربهدنبالش بگذاری چه بسا با جان خویش بازی کردهای: دامن آن گریزپای شیرینکار را بهدست نیاورده، هنگامی چشم میگشائی و بهخود میآئی که تا خرخره در لجنی سیاه و چسبنده گرفتار آمدهای یا گندابی تیره یکباره از سرت گذشته است!
گاهی ایجادکنندگان آن گونه مسائل، خود بهراستی «درِ مسجد» میشوند که نه میتوانشان کند، نه سوخت.
مثلاً چه میگوئید در موضوع نویسندهئی که روز و شب قلم میزند در راه عقاید خود پیکار میکند و خستگی بهخود راه نمیدهد - اما از سوی دیگر در وظیفهٔ خود بهعنوان یک «پاسدار زبان» بیخیال مانده است. بهاعتلای آن نمیکوشد. در آن تنها بهصورت وسیلهئی موقت مینگرد و آن را بهجد نمیگیرد. همچون رهگذری که رفع خستگی و تناول ناهاری را ساعتی برکنار راه بهسایهٔ درختی فرود آمده باشد، چون نیازش برآمد دیگر بهپیراستنِ آن سایه گاه همت نمیکند، زباله و کاغذپاره و خرده استخوان و خاکسترِ اجاق سنگی را بهجا میگذارد و میگذرد بیاندیشه بهآیندگان و سایه جویان - که در آن سایه گاه، تنها بهچشم چیزِ مصرفیِ گذرائی نظر افکنده است نه چیزی داشتنی و ماندنی.
در حق این چنین نویسندهئی چگونه حکم میکنید؟
خوب. مسألهئی که این روزها با آن درگیرم و برای گشودن آن چنگ بهزمین و زمان انداختهام این چنین مسالهئی است. و چنان افتاد که دوستی آسانگیر و زود راضی دربارهٔ کتابی که بهتازگی خوانده بود و هنوز نشئهٔ آن مستش میداشت با من گفت: - «محشر است! آخر من که ادیب و نویسنده نیستم. چه طور بگویم؟ فوقالعاده است. عالی است. بینظیر است. معجزه است!... و چه ترجمهئی!