ملاقات: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۲۲: سطر ۲۲:
 
[[Image:1-071.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۱|کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۱]]
 
[[Image:1-071.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۱|کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۱]]
  
یک نمایشنامه‌ی تک‌پرده‌ای
+
یک نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای
  
 
'''محسن یلفانی'''
 
'''محسن یلفانی'''
سطر ۳۱: سطر ۳۱:
 
یک ردیف میله صحنه را به دو قسمت نامساوی چپ و راست تقسیم می‌کند. در سمت چپ، که قسمت کوچک‌تر است، یک قفس بزرگ با دیواره‌هائی از تور فلزی، و یک صندلی در درون آن؛ و در قسمت راست یک نیمکت کهنه.
 
یک ردیف میله صحنه را به دو قسمت نامساوی چپ و راست تقسیم می‌کند. در سمت چپ، که قسمت کوچک‌تر است، یک قفس بزرگ با دیواره‌هائی از تور فلزی، و یک صندلی در درون آن؛ و در قسمت راست یک نیمکت کهنه.
  
===صحنه‌ی ۱===
+
===صحنهٔ ۱===
 
دو سرباز مسلح که زیر بغل یک زندانی را گرفته‌اند وارد می‌شوند. چشم‌های زندانی، که به‌زحمت و با ناتوانی راه می‌رود، با چشم‌بند بسته شده. یکی از سربازها زندانی را وارد قفس می‌کند و جلو صندلی نگاه می‌دارد. پاهای زندانی آشکارا می‌لرزد. سرباز دست روی شانه‌اش می‌گذارد و او را می‌نشاند. آنگاه از قفس خارج می‌شود و قرینه‌ی سرباز دوم، کنار قفس می‌ایستد.
 
دو سرباز مسلح که زیر بغل یک زندانی را گرفته‌اند وارد می‌شوند. چشم‌های زندانی، که به‌زحمت و با ناتوانی راه می‌رود، با چشم‌بند بسته شده. یکی از سربازها زندانی را وارد قفس می‌کند و جلو صندلی نگاه می‌دارد. پاهای زندانی آشکارا می‌لرزد. سرباز دست روی شانه‌اش می‌گذارد و او را می‌نشاند. آنگاه از قفس خارج می‌شود و قرینه‌ی سرباز دوم، کنار قفس می‌ایستد.
  

نسخهٔ ‏۹ آوریل ۲۰۱۰، ساعت ۱۷:۳۸

کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۷۱

یک نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای

محسن یلفانی

«همه حقوق این نمایشنامه برای نویسنده محفوظ است»

صحنه:

یک ردیف میله صحنه را به دو قسمت نامساوی چپ و راست تقسیم می‌کند. در سمت چپ، که قسمت کوچک‌تر است، یک قفس بزرگ با دیواره‌هائی از تور فلزی، و یک صندلی در درون آن؛ و در قسمت راست یک نیمکت کهنه.

صحنهٔ ۱

دو سرباز مسلح که زیر بغل یک زندانی را گرفته‌اند وارد می‌شوند. چشم‌های زندانی، که به‌زحمت و با ناتوانی راه می‌رود، با چشم‌بند بسته شده. یکی از سربازها زندانی را وارد قفس می‌کند و جلو صندلی نگاه می‌دارد. پاهای زندانی آشکارا می‌لرزد. سرباز دست روی شانه‌اش می‌گذارد و او را می‌نشاند. آنگاه از قفس خارج می‌شود و قرینه‌ی سرباز دوم، کنار قفس می‌ایستد.

از همان سمت چپ، مردی با لباس شخصی وارد می‌شود. نگاهی به زندانی می‌اندازد و به درون قفس می‌رود.

مرد: چرا چشم‌هاشو باز نکرده‌ین؟

خودش چشم‌بند زندانی را باز می‌کند و به او می‌دهد. زندانی چشم‌بند را می‌گیرد، لوله می‌کند و در جیب می‌گذارد. مرد مدتی طولانی او را زیر نظر می‌گیرد. زندانی چند بار با نگاه‌هائی نامطمئن و تبدار نگاه او را پاسخ می‌دهد و بعد به خود مشغول می‌شود.