علی گرگه

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۰۴:۳۲ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) (تایپ تا پایانِ ۱۰۳.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۱
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۱
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۲
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۲
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۳
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۳
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۴
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۴
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۵
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۵
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۶
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۶
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۷
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۷
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۸
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۸
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۹
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۰۹
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۱۰
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۱۰
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۱۱
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۱۱
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۱۲
کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۱۲


مسابقهٔ داستان‌نویسی و ترجمهٔ دورهٔ اول - ۴


نویسنده: قاسم لاربن

علی گرگه سال‌ها وسیله تفریح و تمسخر بچه‌های شیطان محله بود - معمولاً طبیعت حادثه‌جوی اطفال بی‌بندوبار درصدد یافتن کسانی است که برای آزار و تمسخر مناسب باشند و در محله ما قیافه هیچکس بهتر از علی‌گرگه به این کار نمی‌خورد - مثل اینکه اصولاً برای مضحکه شدن حلق شده بود - بچه‌ها هر وقت که شیطنت‌شان گل می‌کرد و عده را برای محاصره کافی می‌دیدند دور او حلقه می‌زدند و هر کدام با تیپا و اردنگ و توسری و پرتاب لنگه کفش و گاهی قلوه‌سنگ سربه‌سرش می‌گذاشتند و بعد با صدای بلند می‌خندیدند - این موجود بدبخت که میان همسالانش چوب بینوائی و ریخت مضحک خودش را می‌خورد در حالیکه تلاش می‌کرد کمتر صدمه ببیند با بردباری و حوصله همراه آنها می‌خندید و صدای خنده‌اش که به سرفه‌های پشت سر هم گوسالهٔ سرماخورده‌ئی شبیه‌تر بود بچه‌ها را بیشتر به لودگی و آزار تشویق می‌کرد.

اما حالا او دیگر بزرگ شده بود و تقریباً بیست سال از سنش می‌گذشت و از آن عده هم جز یکی دو سه نفر بقیه یا از محله کوچ کردند و یا زن گرفته پی کسب و کار خود رفتند - سه چهار تائی هم در خلال این مدت نفله شدند - ولی او علی‌رغم سختی‌های زندگی به رشد خود ادامه داد و هر سال که از سنش می‌گذشت زشتیش را کامل‌تر می‌کرد. گوئی فقط برای تکمیل زشتی دلهره‌آور خود زندگی می‌کرد - سر بزرگ و ناهموارش که به شانه‌های بالاآمده چسبیده بود درست او را به شکل مترسک جالیزها درآورده بود - در طرفین این سر نامطبوع یک جفت گوش آویزان شده بود که دنبالهٔ یکی از آنها جر خورده بود - پائین پیشانی کوتاهش دو چشم لوچ و ریز مثل چشم‌های میمون در گودی حدقه زیر ابروان پرپشت قرار گرفته بود و بینی پهن و کوفته‌اش در کنار برآمدگی چندش‌آور گونه‌ها و همچنین شکل خاص دهان با آن لب‌های کلفت آویزان و چانه کوتاه که شباهت زیادی به پوزه بچه گرگ داشت ترکیب و حالتی به صورتش می‌داد که بیننده را دربارهٔ انسان بودنش به تردید می‌انداخت - علی گرگه به غیر از پای شل بقیه زشتی‌ها و ناموزونی‌های ظاهر را به ضمیمه یک بدبختی مستمر از شکم مادر با خود داشت و در این مدت بیست سال، تنها آسیبی که از ناحیه خودش به جسمش رسیده بود، صدمه‌ای بود که حس ترحم و خوش‌قلبی او به پایش وارد کرد - و به همین علت دیگر نتوانست درست و حسابی راه برود و از آن تاریخ عده‌ای او را علی‌شله صدا می‌زدند.

حالا شما او را به هر اسمی که می‌خواهید بشناسید - من از این به بعد نام اصلی‌اش را می‌برم - علی اصلاً پدر خودش را ندیده بود - چون کودک چهارساله‌ای بود که پدرش در یک زمستان سخت سینه‌پهلو کرد و مرد - ناخوشی و مرگ پیش‌بینی نشدهٔ پدر به‌هیچ‌وجه روحیه مادرش را که از این غم بزرگ و ناگهانی رنج می‌برد متزلزل نکرد - او زنی بود که از ابتدای زناشوئی به مدد شوهرش برخاسته بود و با کار مداومی که در حمام زنانه محله انجام می‌داد در اداره زندگی به شوهرش کمک می‌کرد.

علی طفل سوم این زن و شوهر بود - آن دو تای قبلی که هر دو دختر بودند یکی را سرخک و دیگری را آبله برد و تنها علی برایشان مانده بود.

آن روزها حمام دوش تازه باب شده بود ولی کسی چندان رغبتی به رفتن حمام خصوصی و زیر دوش از خود نشان نمی‌داد -