سواره‌نظام کوهستان: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱۸: سطر ۱۸:
  
  
رگبار گلوله خاموشی دهکده را شکافت.
+
رگبار گلوله خاموشی دهکده را شکافت. زن‌های سراسیمه، کودکان‌شان را در پناه گرفتند. درها با شتاب بسته شد و صدای افتادن کلون‌ها به‌گوش آمد. پیرمردان که در کافهٔ کوچک دهکده به‌دور میز بازی دومینو، سرگرم نشخوار زمان بودند با عجله بیرون ریختند و پراکنده شدند. اما '''خوآن کریسوس تومو''' به‌آستانهٔ در خانهٔ محقر خود نرسید: گلوله‌ئی از پشت در سرش جای گرفت و او را خشک و منقبض نقش زمین کرد. سوارها که هنوز از تفنگ‌هاشان دود بلند بود در تقاطع کوچه‌ها جست و خیز می‌کردند.
 +
 
 +
- یکی از این سرخ‌های مادر به‌خطا را هم نگذارید فرار کند!
 +
 
 +
زن‌ها نگران پیرمردهای دیگر و بچه‌ها بودند، زیرا مردانی که می‌توانستند

نسخهٔ ‏۲۳ اوت ۲۰۱۰، ساعت ۰۱:۳۸

کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۵۲

مانوئل ساپاتا اولی بیا، اهل کلمبیا، به‌سال ۱۹۲۰ در خانواده‌ئی تنگدست متولد شده است. در زمینه‌های متعددی فعالیت دارد. اهل سفر است و آمریکای مرکزی و ایالات متحده و و نیز سراسر سرزمین خود کلمبیا را زیر پا گذاشته است تا با قبایل سرخ‌پوست و سیاهان تماس و رابطه برقرار کند. نخستین گروه‌های فولکلوریک کلمبیائی که در خارج، به‌خصوص در اروپا و آسیا، به‌فعالیت پرداخته‌اند زیر نظر او سازمان یافته. از تحصیلات پزشکی خود بیشتر برای شناخت انسان استفاده کرده است و در آن به‌چشم حرفه نمی‌نگرد.

ساپاتا اولی بیا، نویسنده‌ئی پُرکار است و تا کنون جایزهٔ بین‌المللی ادبیات هابانا و نیز جایزهٔ «اسو»ی کلمبیا را دریافت داشته.




رگبار گلوله خاموشی دهکده را شکافت. زن‌های سراسیمه، کودکان‌شان را در پناه گرفتند. درها با شتاب بسته شد و صدای افتادن کلون‌ها به‌گوش آمد. پیرمردان که در کافهٔ کوچک دهکده به‌دور میز بازی دومینو، سرگرم نشخوار زمان بودند با عجله بیرون ریختند و پراکنده شدند. اما خوآن کریسوس تومو به‌آستانهٔ در خانهٔ محقر خود نرسید: گلوله‌ئی از پشت در سرش جای گرفت و او را خشک و منقبض نقش زمین کرد. سوارها که هنوز از تفنگ‌هاشان دود بلند بود در تقاطع کوچه‌ها جست و خیز می‌کردند.

- یکی از این سرخ‌های مادر به‌خطا را هم نگذارید فرار کند!

زن‌ها نگران پیرمردهای دیگر و بچه‌ها بودند، زیرا مردانی که می‌توانستند