خونریزی: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
 
[[Image:2-061.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۱]]
 
[[Image:2-061.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۱]]
 
[[Image:2-062.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۲|کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۲]]
 
[[Image:2-062.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۲|کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۲]]
{{در حال ویرایش}}
+
 
 +
مقاومت – صداهای پرشور نمایندگان مردم گوناگون باز می‌تابد. میان همه نام‌ها، نامی هست که با احساس ویژه‌ئی از غرور و حق‌شناسی به زبان می آید: نام ناظم حکمت!
 +
 
 +
کاش سخنانی که در آن اندوه است و همه رنج‌های مردمان و ایمن به زندگی بهتر و خشم علیه تیره بختی و بی‌عدالتی و ستایش فروغ خرد و استحکام پولاد و نرمی قلبی مهربان، کاش سخنانی که در صف نبرد از شعرهائی چکش خورده رده بسته‌اند در آینده نیز برای مردم بی آلایش سیاره‌ی ما سلاحی کارآیند باشند: مشعلی که همواره سلوک به سوی صلح و نیکبختی را بر پهنه ی خاک روشنی می‌بخشد.
 +
 
 +
تو انسان بودی، تو انسان را در نیکوترین و نجیبانه‌ترین مظاهرش دوست می‌داشتی. تو جنگیدی از برای زیباترین صفات، و علیه همه چیزهائی که میتوانست آدمی را بیالاید جنگیدی.
 +
 
 +
شعر طبعا از نیکوترنی احساسات زاده می‌شود، اما، این نیکوئی همراه تابناکی و ملایمت نیست: می‌تواند تیره و خشم‌اهنگ باشد. نیکوئی شعر در بی تابی شاعر است به عناد با بدی و تمامی نمودهایش. انسانیت شعر در نفی قاطع تجاوز، اختناق و ددمنشی است. تنها کسی شایسته‌ی نام شاعر است که سراسر عمر خویش را علیه بی‌عدالتی و به سود انسان سالاری پیکار کند. تو این چنین هستی ناظم. ما از تو سپاسگزاریم.
 +
                                                           
 +
                                                                    '''رسول رضا (شاعر آذربایجان شوروی)'''
 +
                                                                    مه 1978
 +
 
 +
 
 +
----
 +
 
 +
 
 +
                                      '''خونریزی'''
 +
 
 +
پا گرفته‌ست زمانی است مدید
 +
ناخوش احوالی در پیکر من.
 +
دوستانم، رفقای محرم!
 +
به هوائی که حکیمی برسد، مگذارید
 +
این دل آشوب چراغ
 +
روشنایی بدهد در بر من.
 +
 
 +
من به تن دردم نیست
 +
یک تب سرکش تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا،
 +
و چرا هر رگ من در تن من سفت و سقط شلاقی است
 +
که فرود آمده سوزان
 +
دم به دم در تن من.
 +
 
 +
تن من با تن مردم، همه را از تن من ساخته اند،
 +
و به یک جور و صفت میدانم
 +
که در این معرکه انداخته اند.
 +
نبض میخواندمان با هم و می‌ریزد خون، لیک کنون
 +
به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
 +
کز کدامین رگ من خونم می‌ریزد بیرون.
 +
 
 +
یکی از همسفرانم که در این واقعه میبرد نظر، گشت دچار
 +
به تب ذات الجنب
 +
و من، اکنون در من
 +
تب ضعف است برآورده دمار.
 +
 
 +
من نیازی به حکیمانم نیست
 +
"شرح اسباب" من تب زده در پیش من است
 +
به جز آسودن درمانم نیست.
 +
من به از هر کس
 +
سر بدر میبرم از دردم آسان که ز چیست:
 +
با تنم توفان رفته است
 +
از تنم خون فراوان رفته است
 +
تبم از ضعف من است
 +
ضعفم از خونریزی است.
 +
 
 +
                                                                              '''نیما یوشیج'''
 +
                                                                            '''  یوش – تابستان 1331'''

نسخهٔ ‏۱۸ آوریل ۲۰۱۰، ساعت ۰۲:۳۳

کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۲

مقاومت – صداهای پرشور نمایندگان مردم گوناگون باز می‌تابد. میان همه نام‌ها، نامی هست که با احساس ویژه‌ئی از غرور و حق‌شناسی به زبان می آید: نام ناظم حکمت!

کاش سخنانی که در آن اندوه است و همه رنج‌های مردمان و ایمن به زندگی بهتر و خشم علیه تیره بختی و بی‌عدالتی و ستایش فروغ خرد و استحکام پولاد و نرمی قلبی مهربان، کاش سخنانی که در صف نبرد از شعرهائی چکش خورده رده بسته‌اند در آینده نیز برای مردم بی آلایش سیاره‌ی ما سلاحی کارآیند باشند: مشعلی که همواره سلوک به سوی صلح و نیکبختی را بر پهنه ی خاک روشنی می‌بخشد.

تو انسان بودی، تو انسان را در نیکوترین و نجیبانه‌ترین مظاهرش دوست می‌داشتی. تو جنگیدی از برای زیباترین صفات، و علیه همه چیزهائی که میتوانست آدمی را بیالاید جنگیدی.

شعر طبعا از نیکوترنی احساسات زاده می‌شود، اما، این نیکوئی همراه تابناکی و ملایمت نیست: می‌تواند تیره و خشم‌اهنگ باشد. نیکوئی شعر در بی تابی شاعر است به عناد با بدی و تمامی نمودهایش. انسانیت شعر در نفی قاطع تجاوز، اختناق و ددمنشی است. تنها کسی شایسته‌ی نام شاعر است که سراسر عمر خویش را علیه بی‌عدالتی و به سود انسان سالاری پیکار کند. تو این چنین هستی ناظم. ما از تو سپاسگزاریم.

                                                                   رسول رضا (شاعر آذربایجان شوروی)
                                                                   مه 1978




                                      خونریزی

پا گرفته‌ست زمانی است مدید ناخوش احوالی در پیکر من. دوستانم، رفقای محرم! به هوائی که حکیمی برسد، مگذارید این دل آشوب چراغ روشنایی بدهد در بر من.

من به تن دردم نیست یک تب سرکش تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا، و چرا هر رگ من در تن من سفت و سقط شلاقی است که فرود آمده سوزان دم به دم در تن من.

تن من با تن مردم، همه را از تن من ساخته اند، و به یک جور و صفت میدانم که در این معرکه انداخته اند. نبض میخواندمان با هم و می‌ریزد خون، لیک کنون به دلم نیست که دریابم انگشت گذار کز کدامین رگ من خونم می‌ریزد بیرون.

یکی از همسفرانم که در این واقعه میبرد نظر، گشت دچار به تب ذات الجنب و من، اکنون در من تب ضعف است برآورده دمار.

من نیازی به حکیمانم نیست "شرح اسباب" من تب زده در پیش من است به جز آسودن درمانم نیست. من به از هر کس سر بدر میبرم از دردم آسان که ز چیست: با تنم توفان رفته است از تنم خون فراوان رفته است تبم از ضعف من است ضعفم از خونریزی است.

                                                                              نیما یوشیج
                                                                              یوش – تابستان 1331