خطابهٔ ششم

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفحه ۲۴

پنجره¬های بی¬لبخند

بامدادن شهر را
انتظار می¬کشند

هر اسب که مردی را به ملاقات خورشید بُرد با خورجینی پر خون و

نعشی غریب باز پس آمد.

اینک بر هر چهار سوق

شمسیز شکسته¬ی دلاوری را به تماشا نهاده¬اند!

هنگامه¬ئی است هر کس حیات خئیش را

در مرگ آن دیگری می¬جوید

و هیچ¬کس بیرق عشق را بر دوش نمی¬کشد. اینهمه را کدام کسان رسم نهادند؟ من امّا آموخته¬ام که قلاعِ آهنین را چه¬گونه با کلمات فرو ریزم و کلاف خورشید را بر پنجره¬های انتظار با قلم خویش بگشایم. میرزاآقا عسکری