حزب توده، و کانون نویسندگان ایران ۱: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تایپ شد.)
(بازنگری تمام شد. (بحث را ببینید.) فقط در دو مورد "بر" به عبارت بعدی چسبانده شد.)
سطر ۴: سطر ۴:
 
[[Image:25-013.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳]]
 
[[Image:25-013.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳]]
 
[[Image:25-014.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۴|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۴]]
 
[[Image:25-014.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۴|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۴]]
 
{{بازنگری}}
 
  
  
سطر ۱۷: سطر ۱۵:
 
بنابراین از پیش مسلم بود که تصمیم مجمع عمومی در جلسه یازدهم دیماه ۱۳۵۸ تصمیمی تاریخی و مهم از لحاظ موجودیت و سرنوشت کانون نویسندگان ایران است.
 
بنابراین از پیش مسلم بود که تصمیم مجمع عمومی در جلسه یازدهم دیماه ۱۳۵۸ تصمیمی تاریخی و مهم از لحاظ موجودیت و سرنوشت کانون نویسندگان ایران است.
  
این تصمیم از جهت دیگری نیز تصمیمی تاریخی و مهم بود – ظاهر مطلب این است که جمعی نویسنده و شاعر – که تعداد فعالین‌شان از یکصد و پنجاه نفر تجاوز نمی‌کند – بر سر و کلهٔ هم می‌زنند و دربارهٔ این که شعر بخوانند یا نخوانند{{نشان|۱}} با هم نزاع و مجادله دارند. اما حقیقت مطلب چیز دیگری است. مسأله بر سر این بود که همین گروه از نویسندگان، شعرا و پژوهشگران – یعنی نمایندگان فکر و اندیشه در جامعهٔ انقلابی ما – با در دست داشتن مرامنامه‌ئی مترقی و بسیار پیشرو – مرامنامه‌ئی که حاصل ده سال مبارزه با اختناق و سانسور و ثمرهٔ پیروزی انقلاب ایران بود، بر سر دو راهه‌ئی قرار گرفته بودند که انتخاب یکی از آن‌ها مستلزم تصمیمی خطیر بود. دو راهه این بود: تسلیم شدن به«شانتاژ» و «عوامفریبی» و تبلیغات سیاسی یکجانبه و مغرضانه، و نفی مرامنامه‌ئی که خود پس از سال‌ها درگیری و مبارزه و تحمل انواع محرومیت‌های فردی و اجتماعی سرانجام به‌تدوین آن توفیق یافته بودند؛ یا پافشاری بر سر اصول مرامی خود و ادامهٔ مبارزه آگاهانه با سانسور و اختناق در جهت تثبیت حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی اهل قلم و به‌کرسی نشاندن حق آزادی اندیشه و بیان. بنابراین، ماجرای داخلی کانون، و دعوای خانوادگی اهل قلم، به‌رغم ظاهر بی‌اهمیت آن در جامعه‌ئی که دچار مسائل و مشکلات اجتماعی عظیم با ابعاد گسترده است، اهمیتی تاریخی داشت. زیرا سرانجام آن به‌نحوی بنیادی با سرانجام انقلاب ایران و آیندهٔ آزادی و دموکراسی در کشور ما ارتباط پیدا می‌کرد. این برد تاریخی مسأله، برای کسانی که به‌اهمیت استقرار آزادی و دموکراسی در جامعهٔ استبداد زده ایران وقوف ندارند و شر عظیم سانسور، این دشمن فرهنگ و انسانیت را، چنان که شایسته است در همه ابعاد آن نمی‌شناسند، البته منتفی است. اما برای اهل قلم ایران، که خود سال‌ها درگیر اختناق نظام ستمشاهی بوده‌اند، و مبارزه ضدامپریالیستی را از مبارزه برای آزادی و دموکراسی و محو هرگونه سانسور و اختناق جدا نمی‌دانند، نمی‌توانست مطرح نباشد، با آگاهی به‌اهمیت تاریخی تصمیم خود و با وقوف کامل به‌واکنش‌ها و «برنامه»های محتمل اخراج‌شدگان و حواشی و هواداران‌شان بود که اعضای کانون نویسندگان ایران در جلسه یازدهم دیماه ۱۳۵۸ رأی به‌اخراج پنج تن از اعضای کانون دادند.
+
این تصمیم از جهت دیگری نیز تصمیمی تاریخی و مهم بود – ظاهر مطلب این است که جمعی نویسنده و شاعر – که تعداد فعالین‌شان از یکصد و پنجاه نفر تجاوز نمی‌کند – بر سر و کلهٔ هم می‌زنند و دربارهٔ این که شعر بخوانند یا نخوانند{{نشان|۱}} با هم نزاع و مجادله دارند. اما حقیقت مطلب چیز دیگری است. مسأله بر سر این بود که همین گروه از نویسندگان، شعرا و پژوهشگران – یعنی نمایندگان فکر و اندیشه در جامعهٔ انقلابی ما – با در دست داشتن مرامنامه‌ئی مترقی و بسیار پیشرو – مرامنامه‌ئی که حاصل ده سال مبارزه با اختناق و سانسور و ثمرهٔ پیروزی انقلاب ایران بود، بر سر دو راهه‌ئی قرار گرفته بودند که انتخاب یکی از آن‌ها مستلزم تصمیمی خطیر بود. دو راهه این بود: تسلیم شدن به«شانتاژ» و «عوامفریبی» و تبلیغات سیاسی یکجانبه و مغرضانه، و نفی مرامنامه‌ئی که خود پس از سال‌ها درگیری و مبارزه و تحمل انواع محرومیت‌های فردی و اجتماعی سرانجام به‌تدوین آن توفیق یافته بودند؛ یا پافشاری برسر اصول مرامی خود و ادامهٔ مبارزه آگاهانه با سانسور و اختناق در جهت تثبیت حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی اهل قلم و به‌کرسی نشاندن حق آزادی اندیشه و بیان. بنابراین، ماجرای داخلی کانون، و دعوای خانوادگی اهل قلم، به‌رغم ظاهر بی‌اهمیت آن در جامعه‌ئی که دچار مسائل و مشکلات اجتماعی عظیم با ابعاد گسترده است، اهمیتی تاریخی داشت. زیرا سرانجام آن به‌نحوی بنیادی با سرانجام انقلاب ایران و آیندهٔ آزادی و دموکراسی در کشور ما ارتباط پیدا می‌کرد. این برد تاریخی مسأله، برای کسانی که به‌اهمیت استقرار آزادی و دموکراسی در جامعهٔ استبداد زده ایران وقوف ندارند و شر عظیم سانسور، این دشمن فرهنگ و انسانیت را، چنان که شایسته است در همه ابعاد آن نمی‌شناسند، البته منتفی است. اما برای اهل قلم ایران، که خود سال‌ها درگیر اختناق نظام ستمشاهی بوده‌اند، و مبارزه ضدامپریالیستی را از مبارزه برای آزادی و دموکراسی و محو هرگونه سانسور و اختناق جدا نمی‌دانند، نمی‌توانست مطرح نباشد، با آگاهی به‌اهمیت تاریخی تصمیم خود و با وقوف کامل به‌واکنش‌ها و «برنامه»های محتمل اخراج‌شدگان و حواشی و هواداران‌شان بود که اعضای کانون نویسندگان ایران در جلسه یازدهم دیماه ۱۳۵۸ رأی به‌اخراج پنج تن از اعضای کانون دادند.
  
 
آنچه از پیش مسلم می‌نمود بی‌درنگ صورت حقیقت به‌خود گرفت. در ادامهٔ مبارزه تبلیغاتی یکجانبهٔ سه ماه قبل، ارگان‌های حزبی مدافع اخراج‌شدگان و عوامل دست‌آموز در دیگر مطبوعات کشور دست به‌کار شدند. مقاله پشت مقاله و استعفا پشت استعفاء؛ و بیت‌الغزل همه این مقاله‌ها و استعفانامه‌ها نیز تکرار همان افتراها و تهمت‌های بی‌پایه و بی‌دلیل که هیئت دبیران کانون در جلسهٔ مجمع عمومی فوق‌العاده کانون با دقتی ریاضی به‌آن‌ها پاسخ داده بود. تازه‌ترین این گونه لجن‌پراکنی‌ها و تهمت زدن‌ها و قلب واقعیات را در اطلاعات مورخ سی‌ام دیماه ۱۳۵۸ در مقاله‌ئی تحت عنوان: [برای «آزادی» دنبال «شیطان بزرگ» هم می‌روید؟] بخوانید که نویسنده‌اش چنان که در همین سلسله مقالات نشان خواهیم داد، حد نصاب دروغگوئی را شکسته است. آدم دست هشتمی، که چندان که می‌شناسیمش، ظاهراً به‌دست‌آموختگی و آتش بیاری معرکه، در زیر سایه «فضلائی» که لابد از نظر او از هرگونه عیب و نقصی مبرا هستند و هیچ گردی بر دامن کبریائی‌شان نمی‌تواند نشست – افتخار می‌کند بدون توجه به‌مدارک و سوابق موجود که هیچ وجدان بیدار و بی‌غرضی در صحت و اصالت آن‌ها تردید نمی‌تواند کرد – صفحات یک روزنامه را میدان گشادی برای جعل و تحریف واقعیات و فریب افکار عمومی تصور کرده و به‌خیال خود هر تهمتی را که در مخیله کوچک عناصری این چنین می‌گنجد به‌اعضای کانون و هیأت دبیران آن نسبت داده است. و لابد پس از این شاهکار – یا شاه مخلوع کار! - و به‌محض انتشار روزنامه، تلفنی عرض ادبی به‌آستان «فضلا»ی معبود خویش فرموده و از این اظهار لحیه نیز دریغ نکرده است که: آقا دیدی چه پوستی ازشان کندم؟
 
آنچه از پیش مسلم می‌نمود بی‌درنگ صورت حقیقت به‌خود گرفت. در ادامهٔ مبارزه تبلیغاتی یکجانبهٔ سه ماه قبل، ارگان‌های حزبی مدافع اخراج‌شدگان و عوامل دست‌آموز در دیگر مطبوعات کشور دست به‌کار شدند. مقاله پشت مقاله و استعفا پشت استعفاء؛ و بیت‌الغزل همه این مقاله‌ها و استعفانامه‌ها نیز تکرار همان افتراها و تهمت‌های بی‌پایه و بی‌دلیل که هیئت دبیران کانون در جلسهٔ مجمع عمومی فوق‌العاده کانون با دقتی ریاضی به‌آن‌ها پاسخ داده بود. تازه‌ترین این گونه لجن‌پراکنی‌ها و تهمت زدن‌ها و قلب واقعیات را در اطلاعات مورخ سی‌ام دیماه ۱۳۵۸ در مقاله‌ئی تحت عنوان: [برای «آزادی» دنبال «شیطان بزرگ» هم می‌روید؟] بخوانید که نویسنده‌اش چنان که در همین سلسله مقالات نشان خواهیم داد، حد نصاب دروغگوئی را شکسته است. آدم دست هشتمی، که چندان که می‌شناسیمش، ظاهراً به‌دست‌آموختگی و آتش بیاری معرکه، در زیر سایه «فضلائی» که لابد از نظر او از هرگونه عیب و نقصی مبرا هستند و هیچ گردی بر دامن کبریائی‌شان نمی‌تواند نشست – افتخار می‌کند بدون توجه به‌مدارک و سوابق موجود که هیچ وجدان بیدار و بی‌غرضی در صحت و اصالت آن‌ها تردید نمی‌تواند کرد – صفحات یک روزنامه را میدان گشادی برای جعل و تحریف واقعیات و فریب افکار عمومی تصور کرده و به‌خیال خود هر تهمتی را که در مخیله کوچک عناصری این چنین می‌گنجد به‌اعضای کانون و هیأت دبیران آن نسبت داده است. و لابد پس از این شاهکار – یا شاه مخلوع کار! - و به‌محض انتشار روزنامه، تلفنی عرض ادبی به‌آستان «فضلا»ی معبود خویش فرموده و از این اظهار لحیه نیز دریغ نکرده است که: آقا دیدی چه پوستی ازشان کندم؟
  
چه می‌شود کرد؛ فاجعه است ولی حقیقت دارد که هنوز خون شهیدان انقلاب بر کفن‌های‌شان نخشکیده، که باز هم مطبوعات ما، در جمهوری اسلامی، در زیر حاکمیت قانونی که همین جمهوری اسلامی برای حفظ و حراست از شئون نویسندگی و روزنامه‌نویسی، و پاسداری از حق و حقوق فردی و اجتماعی افراد، وضع کرده است این چنین به‌هتاکان، مفتریان و مقاله‌نویسان دست‌آموز میدان می‌دهند؛ فاجعه است ولی حقیقت دارد که این گونه میدان دادن‌ها در جرایدی صورت می‌گیرد که گردانندگان فعلی آن‌ها پس از پیروزی انقلاب شکوهمند ایران قبل از هر چیز به‌بهانهٔ پاکسازی محیط مطبوعاتی دست به‌کار شدند و جمعی از نویسندگان آزاده مطبوعات را از محل کار سالیان درازشان بیرون کردند به‌این بهانه که دیگر هیچ قلمی در هیچ روزنامهٔ مستقلی برای لجن‌پراکنی، تهمت زدن و قلب واقعیت به‌کار نیفتد؛ در جرائدی صورت می‌گیرد که پس از پیروزی انقلاب شکوهمند ملت ایران انتشار مقالات فرمایشی یا یکسونگرانه – از جمله آن نامه کذائی ساواک علیه مرجع مذهبی و امام امت – در نظام گذشته را نشانهٔ حاکمیت سانسور و اختناق بر مطبوعات کشور و عجز ناگزیر نویسندگان و گردانندگان جرائد از اعمال ضوابط درست بر اساس وجدان حرفه‌ئی خویش در کار مطبوعات می‌دانستند؛ بالاخره، در جرائدی صورت می‌گیرد که نویسندگان و بسیاری از گردانندگان‌شان دست کم در دوران اعتصاب شکوهمند مطبوعات در گرماگرم مبارزات ضد استبدادی هم گام و همرزم کانون نویسندگان ایران بودند و بسیاری از اعضای آن، به‌ویژه اعضای کنونی هیأت دبیران، را به‌خوبی می‌شناسند و می‌دانند راه و روش‌شان چیست. اگر «مردم» و «اتحاد مردم» در ماجرای «شب‌های شعر کانون» و اخراج پنج نفر از اعضای آن به‌شیوه‌ئی که خود می‌خواهند قلمفرسائی کنند و حقیقت را نادیده بگیرند، و از چاپ نامه‌های اعتراضی کانون نویسندگان ایران نیز – برخلاف همه اصول آزادی و دموکراسی و برخلاف عرف جاری مطبوعات – خودداری کنند جای شگفتی نیست. آن‌ها خود می‌دانند که این ماجرا چگونه آغاز شده، با چه هدف‌هائی به‌آن دامن زده شده و اکنون – از نظر آن‌ها – به‌چه نتایجی باید بینجامد. اما مطبوعات غیرحزبی ما دیگر چرا؟ سردبیر فلان روزنامه که صفحات نشریه خود را بیدریغ در اختیار مدعیان قرار می‌دهد تا درباره مسأله‌ئی که از بای بسم‌الـله تا تای تمت آن مدارک و اسناد مکتوب و غیرقابل انکار وجود دارد آیا با دیدن مقاله‌ئی سراپا تهمت و افترا نباید احساس مسئولیت کند؟ نباید از خود بپرسد براساس چه اصلی و مطابق کدام ضابطهٔ حرفه‌ئی به‌نشر دروغ و اکاذیب کمک می‌کند؟ آیا کسانی که در معرض تهمت و افترا قرار گرفته‌اند می‌توانند برای همیشه ساکت بمانند؟ آیا حقیقت را می‌توان برای همیشه پنهان نگاه داشت؟ و اگر روزی حقیقت ماجرا، براساس اسناد و مدارک مکتوب نوشته شود، چه پاسخی در برابر مردم، و نیز در برابر انقلابی که خود را نسبت به‌رهبری اسلامی آن متعهد و مسئول می‌دانند، خواهند داشت؟
+
چه می‌شود کرد؛ فاجعه است ولی حقیقت دارد که هنوز خون شهیدان انقلاب بر کفن‌های‌شان نخشکیده، که باز هم مطبوعات ما، در جمهوری اسلامی، در زیر حاکمیت قانونی که همین جمهوری اسلامی برای حفظ و حراست از شئون نویسندگی و روزنامه‌نویسی، و پاسداری از حق و حقوق فردی و اجتماعی افراد، وضع کرده است این چنین به‌هتاکان، مفتریان و مقاله‌نویسان دست‌آموز میدان می‌دهند؛ فاجعه است ولی حقیقت دارد که این گونه میدان دادن‌ها در جرایدی صورت می‌گیرد که گردانندگان فعلی آن‌ها پس از پیروزی انقلاب شکوهمند ایران قبل از هر چیز به‌بهانهٔ پاکسازی محیط مطبوعاتی دست به‌کار شدند و جمعی از نویسندگان آزاده مطبوعات را از محل کار سالیان درازشان بیرون کردند به‌این بهانه که دیگر هیچ قلمی در هیچ روزنامهٔ مستقلی برای لجن‌پراکنی، تهمت زدن و قلب واقعیت به‌کار نیفتد؛ در جرائدی صورت می‌گیرد که پس از پیروزی انقلاب شکوهمند ملت ایران انتشار مقالات فرمایشی یا یکسونگرانه – از جمله آن نامه کذائی ساواک علیه مرجع مذهبی و امام امت – در نظام گذشته را نشانهٔ حاکمیت سانسور و اختناق بر مطبوعات کشور و عجز ناگزیر نویسندگان و گردانندگان جرائد از اعمال ضوابط درست براساس وجدان حرفه‌ئی خویش در کار مطبوعات می‌دانستند؛ بالاخره، در جرائدی صورت می‌گیرد که نویسندگان و بسیاری از گردانندگان‌شان دست کم در دوران اعتصاب شکوهمند مطبوعات در گرماگرم مبارزات ضد استبدادی هم گام و همرزم کانون نویسندگان ایران بودند و بسیاری از اعضای آن، به‌ویژه اعضای کنونی هیأت دبیران، را به‌خوبی می‌شناسند و می‌دانند راه و روش‌شان چیست. اگر «مردم» و «اتحاد مردم» در ماجرای «شب‌های شعر کانون» و اخراج پنج نفر از اعضای آن به‌شیوه‌ئی که خود می‌خواهند قلمفرسائی کنند و حقیقت را نادیده بگیرند، و از چاپ نامه‌های اعتراضی کانون نویسندگان ایران نیز – برخلاف همه اصول آزادی و دموکراسی و برخلاف عرف جاری مطبوعات – خودداری کنند جای شگفتی نیست. آن‌ها خود می‌دانند که این ماجرا چگونه آغاز شده، با چه هدف‌هائی به‌آن دامن زده شده و اکنون – از نظر آن‌ها – به‌چه نتایجی باید بینجامد. اما مطبوعات غیرحزبی ما دیگر چرا؟ سردبیر فلان روزنامه که صفحات نشریه خود را بیدریغ در اختیار مدعیان قرار می‌دهد تا درباره مسأله‌ئی که از بای بسم‌الـله تا تای تمت آن مدارک و اسناد مکتوب و غیرقابل انکار وجود دارد آیا با دیدن مقاله‌ئی سراپا تهمت و افترا نباید احساس مسئولیت کند؟ نباید از خود بپرسد براساس چه اصلی و مطابق کدام ضابطهٔ حرفه‌ئی به‌نشر دروغ و اکاذیب کمک می‌کند؟ آیا کسانی که در معرض تهمت و افترا قرار گرفته‌اند می‌توانند برای همیشه ساکت بمانند؟ آیا حقیقت را می‌توان برای همیشه پنهان نگاه داشت؟ و اگر روزی حقیقت ماجرا، براساس اسناد و مدارک مکتوب نوشته شود، چه پاسخی در برابر مردم، و نیز در برابر انقلابی که خود را نسبت به‌رهبری اسلامی آن متعهد و مسئول می‌دانند، خواهند داشت؟
  
 
باری، برای همیشه نمی‌توان خاموش بود. باید سخن گفت. باید اسناد و مدارک معتبر و حقیقت تاریخی را به‌سخن گفتن واداشت. باید مانع از آن شد که مدعیان در تلاش رندانهٔ خود برای فریفتن افکار عمومی موفق شوند. باید حقیقت را گفت و نوشت. اما چگونه؟
 
باری، برای همیشه نمی‌توان خاموش بود. باید سخن گفت. باید اسناد و مدارک معتبر و حقیقت تاریخی را به‌سخن گفتن واداشت. باید مانع از آن شد که مدعیان در تلاش رندانهٔ خود برای فریفتن افکار عمومی موفق شوند. باید حقیقت را گفت و نوشت. اما چگونه؟

نسخهٔ ‏۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۶

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۴


باقر پرهام


۱. مقدمه

یازدهم دیماه ۱۳۵۸ مجمع عمومی فوق‌العاده کانون نویسندگان ایران - که در دعوت دوم با حضور یکصد و سی و هفت نفر از اعضای کانون رسمیت یافته بود - با تأئید تصمیم هیأت دبیران کانون در مورد تعلیق عضویت آقایان: محمود اعتمادزاده (به‌آذین)، سیاوش کسرائی، هوشنگ ابتهاج (سایه)، فریدون تنکابنی، و محمدتقی برومند، رأی به‌اخراج این پنج تن از کانون نویسندگان ایران داد. بدین سان ماجرائی که تقریباً از سه ماه پیش از تاریخ تشکیل مجمع عمومی فوق‌العاده ظاهراً بر سر برگزاری یا عدم برگزاری «شب‌های شعر و سخنرانی» کانون آغاز شده بود موقتاً فیصله یافت تا لابد به‌نحوی دیگر در خارج از کانون دنبال شود. می‌گویم به‌نحوی دیگر در خارج از کانون، زیرا برای همهٔ ما مسلم بود که تأئید تصمیم هیأت دبیران خواه به‌صورت ادامهٔ تعلیق و خواه به‌صورت اخراج از کانون، در هر حال موجب توقف مبارزه‌ئی که آگاهانه از مدت‌ها قبل تدارک دیده شده بود نخواهد شد. زیرا اصولاً موضوع شب‌های شعر یک بهانه بیش نبود که خود به‌خود - و دست کم موقتاً - منتفی شد، ولی این افراد این گزک را رها نکردند و همچنان بدان چسبیدند. و دلیل آن چیزی نبود مگر قصد قبلی آنان به‌انشعاب از کانون نویسندگانی که در انتخابات فروردین ماه آن به‌رسواترین شکلی شکست خورده بودند، و «ایجاد» یالانچی پهلوان کانون نویسندگان در برابر آن، که مستقیماً تسلط حزب آنان را بر خود بپذیرد. پس از نخست بر ما معلوم بود که این امر تنها با اخراج آنان منتفی نخواهد شد. مسلم بود که این آقایان در شرائط کنونی خواستار ادامهٔ فعالیت مستقل کانون نیستند: اگر مجمع عمومی به‌ادامهٔ تعلیق رأی دهد، در آن صورت حواشی و هواداران‌شان با پیگیری مباحثات قبلی و ایجاد مسائل تازه در داخل کانون خواهند کوشید تا کانون نویسندگان ایران از ادامهٔ فعالیت عادی خویش باز ماند، و مانند ماه‌های شهریور تا دی ۵۸، سرگرم بحث و گفت‌وگو و جنگ و جدال داخلی خود شود. اگر هم رأی مجمع بر اخراج آنان صادر شود کوشش اخراج‌شدگان و حواشی و هواداران‌شان بر این متمرکز خواهد شد که از یک سو با نوشتن مقالات و تشدید جنگ تبلیغاتی علیه کانون در تضعیف آن بکوشند و از سوی دیگر با ایجاد انشعاب در کانون زمینه را برای تشکیل کانون یا مجمع دیگری از نویسندگان، مطابق سیاست دلخواه خود، فراهم کنند. فعالیت‌های هشت‌ماههٔ گذشته این آقایان در کانون نویسندگان ایران، و جنگ تبلیغاتی یکجانبه و وسیعی که با استفاده از مطبوعات حزبی خود و دیگر عوامل دست‌آموز در مطبوعات غیرحزبی کشور علیه کانون به‌راه انداخته بودند کوچک‌ترین تردیدی در ماهیت هدف‌ها و مقاصد آنان باقی نمی‌گذاشت.

بنابراین از پیش مسلم بود که تصمیم مجمع عمومی در جلسه یازدهم دیماه ۱۳۵۸ تصمیمی تاریخی و مهم از لحاظ موجودیت و سرنوشت کانون نویسندگان ایران است.

این تصمیم از جهت دیگری نیز تصمیمی تاریخی و مهم بود – ظاهر مطلب این است که جمعی نویسنده و شاعر – که تعداد فعالین‌شان از یکصد و پنجاه نفر تجاوز نمی‌کند – بر سر و کلهٔ هم می‌زنند و دربارهٔ این که شعر بخوانند یا نخوانند[۱] با هم نزاع و مجادله دارند. اما حقیقت مطلب چیز دیگری است. مسأله بر سر این بود که همین گروه از نویسندگان، شعرا و پژوهشگران – یعنی نمایندگان فکر و اندیشه در جامعهٔ انقلابی ما – با در دست داشتن مرامنامه‌ئی مترقی و بسیار پیشرو – مرامنامه‌ئی که حاصل ده سال مبارزه با اختناق و سانسور و ثمرهٔ پیروزی انقلاب ایران بود، بر سر دو راهه‌ئی قرار گرفته بودند که انتخاب یکی از آن‌ها مستلزم تصمیمی خطیر بود. دو راهه این بود: تسلیم شدن به«شانتاژ» و «عوامفریبی» و تبلیغات سیاسی یکجانبه و مغرضانه، و نفی مرامنامه‌ئی که خود پس از سال‌ها درگیری و مبارزه و تحمل انواع محرومیت‌های فردی و اجتماعی سرانجام به‌تدوین آن توفیق یافته بودند؛ یا پافشاری برسر اصول مرامی خود و ادامهٔ مبارزه آگاهانه با سانسور و اختناق در جهت تثبیت حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی اهل قلم و به‌کرسی نشاندن حق آزادی اندیشه و بیان. بنابراین، ماجرای داخلی کانون، و دعوای خانوادگی اهل قلم، به‌رغم ظاهر بی‌اهمیت آن در جامعه‌ئی که دچار مسائل و مشکلات اجتماعی عظیم با ابعاد گسترده است، اهمیتی تاریخی داشت. زیرا سرانجام آن به‌نحوی بنیادی با سرانجام انقلاب ایران و آیندهٔ آزادی و دموکراسی در کشور ما ارتباط پیدا می‌کرد. این برد تاریخی مسأله، برای کسانی که به‌اهمیت استقرار آزادی و دموکراسی در جامعهٔ استبداد زده ایران وقوف ندارند و شر عظیم سانسور، این دشمن فرهنگ و انسانیت را، چنان که شایسته است در همه ابعاد آن نمی‌شناسند، البته منتفی است. اما برای اهل قلم ایران، که خود سال‌ها درگیر اختناق نظام ستمشاهی بوده‌اند، و مبارزه ضدامپریالیستی را از مبارزه برای آزادی و دموکراسی و محو هرگونه سانسور و اختناق جدا نمی‌دانند، نمی‌توانست مطرح نباشد، با آگاهی به‌اهمیت تاریخی تصمیم خود و با وقوف کامل به‌واکنش‌ها و «برنامه»های محتمل اخراج‌شدگان و حواشی و هواداران‌شان بود که اعضای کانون نویسندگان ایران در جلسه یازدهم دیماه ۱۳۵۸ رأی به‌اخراج پنج تن از اعضای کانون دادند.

آنچه از پیش مسلم می‌نمود بی‌درنگ صورت حقیقت به‌خود گرفت. در ادامهٔ مبارزه تبلیغاتی یکجانبهٔ سه ماه قبل، ارگان‌های حزبی مدافع اخراج‌شدگان و عوامل دست‌آموز در دیگر مطبوعات کشور دست به‌کار شدند. مقاله پشت مقاله و استعفا پشت استعفاء؛ و بیت‌الغزل همه این مقاله‌ها و استعفانامه‌ها نیز تکرار همان افتراها و تهمت‌های بی‌پایه و بی‌دلیل که هیئت دبیران کانون در جلسهٔ مجمع عمومی فوق‌العاده کانون با دقتی ریاضی به‌آن‌ها پاسخ داده بود. تازه‌ترین این گونه لجن‌پراکنی‌ها و تهمت زدن‌ها و قلب واقعیات را در اطلاعات مورخ سی‌ام دیماه ۱۳۵۸ در مقاله‌ئی تحت عنوان: [برای «آزادی» دنبال «شیطان بزرگ» هم می‌روید؟] بخوانید که نویسنده‌اش چنان که در همین سلسله مقالات نشان خواهیم داد، حد نصاب دروغگوئی را شکسته است. آدم دست هشتمی، که چندان که می‌شناسیمش، ظاهراً به‌دست‌آموختگی و آتش بیاری معرکه، در زیر سایه «فضلائی» که لابد از نظر او از هرگونه عیب و نقصی مبرا هستند و هیچ گردی بر دامن کبریائی‌شان نمی‌تواند نشست – افتخار می‌کند بدون توجه به‌مدارک و سوابق موجود که هیچ وجدان بیدار و بی‌غرضی در صحت و اصالت آن‌ها تردید نمی‌تواند کرد – صفحات یک روزنامه را میدان گشادی برای جعل و تحریف واقعیات و فریب افکار عمومی تصور کرده و به‌خیال خود هر تهمتی را که در مخیله کوچک عناصری این چنین می‌گنجد به‌اعضای کانون و هیأت دبیران آن نسبت داده است. و لابد پس از این شاهکار – یا شاه مخلوع کار! - و به‌محض انتشار روزنامه، تلفنی عرض ادبی به‌آستان «فضلا»ی معبود خویش فرموده و از این اظهار لحیه نیز دریغ نکرده است که: آقا دیدی چه پوستی ازشان کندم؟

چه می‌شود کرد؛ فاجعه است ولی حقیقت دارد که هنوز خون شهیدان انقلاب بر کفن‌های‌شان نخشکیده، که باز هم مطبوعات ما، در جمهوری اسلامی، در زیر حاکمیت قانونی که همین جمهوری اسلامی برای حفظ و حراست از شئون نویسندگی و روزنامه‌نویسی، و پاسداری از حق و حقوق فردی و اجتماعی افراد، وضع کرده است این چنین به‌هتاکان، مفتریان و مقاله‌نویسان دست‌آموز میدان می‌دهند؛ فاجعه است ولی حقیقت دارد که این گونه میدان دادن‌ها در جرایدی صورت می‌گیرد که گردانندگان فعلی آن‌ها پس از پیروزی انقلاب شکوهمند ایران قبل از هر چیز به‌بهانهٔ پاکسازی محیط مطبوعاتی دست به‌کار شدند و جمعی از نویسندگان آزاده مطبوعات را از محل کار سالیان درازشان بیرون کردند به‌این بهانه که دیگر هیچ قلمی در هیچ روزنامهٔ مستقلی برای لجن‌پراکنی، تهمت زدن و قلب واقعیت به‌کار نیفتد؛ در جرائدی صورت می‌گیرد که پس از پیروزی انقلاب شکوهمند ملت ایران انتشار مقالات فرمایشی یا یکسونگرانه – از جمله آن نامه کذائی ساواک علیه مرجع مذهبی و امام امت – در نظام گذشته را نشانهٔ حاکمیت سانسور و اختناق بر مطبوعات کشور و عجز ناگزیر نویسندگان و گردانندگان جرائد از اعمال ضوابط درست براساس وجدان حرفه‌ئی خویش در کار مطبوعات می‌دانستند؛ بالاخره، در جرائدی صورت می‌گیرد که نویسندگان و بسیاری از گردانندگان‌شان دست کم در دوران اعتصاب شکوهمند مطبوعات در گرماگرم مبارزات ضد استبدادی هم گام و همرزم کانون نویسندگان ایران بودند و بسیاری از اعضای آن، به‌ویژه اعضای کنونی هیأت دبیران، را به‌خوبی می‌شناسند و می‌دانند راه و روش‌شان چیست. اگر «مردم» و «اتحاد مردم» در ماجرای «شب‌های شعر کانون» و اخراج پنج نفر از اعضای آن به‌شیوه‌ئی که خود می‌خواهند قلمفرسائی کنند و حقیقت را نادیده بگیرند، و از چاپ نامه‌های اعتراضی کانون نویسندگان ایران نیز – برخلاف همه اصول آزادی و دموکراسی و برخلاف عرف جاری مطبوعات – خودداری کنند جای شگفتی نیست. آن‌ها خود می‌دانند که این ماجرا چگونه آغاز شده، با چه هدف‌هائی به‌آن دامن زده شده و اکنون – از نظر آن‌ها – به‌چه نتایجی باید بینجامد. اما مطبوعات غیرحزبی ما دیگر چرا؟ سردبیر فلان روزنامه که صفحات نشریه خود را بیدریغ در اختیار مدعیان قرار می‌دهد تا درباره مسأله‌ئی که از بای بسم‌الـله تا تای تمت آن مدارک و اسناد مکتوب و غیرقابل انکار وجود دارد آیا با دیدن مقاله‌ئی سراپا تهمت و افترا نباید احساس مسئولیت کند؟ نباید از خود بپرسد براساس چه اصلی و مطابق کدام ضابطهٔ حرفه‌ئی به‌نشر دروغ و اکاذیب کمک می‌کند؟ آیا کسانی که در معرض تهمت و افترا قرار گرفته‌اند می‌توانند برای همیشه ساکت بمانند؟ آیا حقیقت را می‌توان برای همیشه پنهان نگاه داشت؟ و اگر روزی حقیقت ماجرا، براساس اسناد و مدارک مکتوب نوشته شود، چه پاسخی در برابر مردم، و نیز در برابر انقلابی که خود را نسبت به‌رهبری اسلامی آن متعهد و مسئول می‌دانند، خواهند داشت؟

باری، برای همیشه نمی‌توان خاموش بود. باید سخن گفت. باید اسناد و مدارک معتبر و حقیقت تاریخی را به‌سخن گفتن واداشت. باید مانع از آن شد که مدعیان در تلاش رندانهٔ خود برای فریفتن افکار عمومی موفق شوند. باید حقیقت را گفت و نوشت. اما چگونه؟

یک روش اینست که در برابر تهمت و افترا و هتاکی، توهم هر بار مقاله‌ئی بنویسی سراپا تهمت و افترا و هتاکی، و به‌اصطلاح جواب بدهی. این روش ارزانی همان کسانی باد که فوت و فون آن را سالیان سال است که در مکتب حزب «کبیر» به‌خوبی آموخته‌اند. وانگهی هر ونگ و وونگی که از جائی بلند شود که شایستهٔ پاسخ دادن نیست. بگذار این گونه مقاله‌نویسان دست‌آموز سفره دل خویش را بگشایند و هر چه می‌خواهند بگویند. خانهٔ آخر پرونده‌سازی‌های آنان کجا تواند بود؟ دادگاه عدل اسلامی؟ خدا کند چنین شود. خدا کند دادستان محترم دادگاه انقلاب اسلامی، یکبار هم که شده، برای اثبات این مسأله که مطبوعات جمهوری اسلامی ایران را نمی‌توان به‌آسانی عرصه حملات دلخواسته برای هتک حرمت و حیثیت افراد و گروه‌ها و نسبت دادن هر نوع افترائی به‌اشخاص قرار داد پرونده‌سازی‌های این مدعیان را جدی بگیرد و طرفین دعوا را برای اثبات مدعای خود به‌پای میز محاکمه بکشاند تا ثابت شود که «ضدانقلاب»، طرفدار «بختیار»، هوادار «بورژوازی لیبرال» و پیرو واقعی «خط امام» چه کسانی هستند، و دروغزنان و پرونده‌سازان و جاعلان حقیقت تاریخی چه کسانی؟

روش دومی هم اما وجود دارد. روشی که به‌جای شاخ به‌شاخ شدن با هر طوطی هیاهوگری، به‌روشن کردن حقیقت تاریخی بپردازی. پدیده را – که موضوع دعواست – آن چنان که هست به‌خلائق بشناسانی. نشان بدهی از کجا آغاز شده، چگونه تحول پیدا کرده و چگونه به‌اینجا رسیده است. نشان بدهی بازیگران آغازین ماجرا چه کسانی بودند؟ بعدها چه کسانی در بازی وارد شدند، و هر یک از این بازیگران چه نقشی را ایفا کردند. و این همه را نه براساس دعوی دلخواسته و مدعای اثبات نشده، که برپایهٔ اسناد و مدارک انکارناپذیر. آری، تاریخ کانون نویسندگان ایران را باید نوشت و هم اکنون هم باید نوشت. باید آنچه را که بر کانون گذشته است یکبار برای همیشه روی دائره ریخت تا همه صومعه‌داران پی کاری گیرند. در سلسله مقالاتی که به‌دنبال این مقدمه منتشر خواهد شد، نگارنده خواهد کوشید، تا آنجا که تجربهٔ مستقیم و دست اول خود او در طول سه سال اخیر حیات کانون، و نیز مجموعهٔ اسناد و مدارک مکتوب و مدون کانون، یا شهادت‌ها و خاطرات دوستانی که از نخستین بازیگران ماجرا بوده‌اند، اجازه می‌دهد تاریخ تأسیس کانون و گسترش فعالیت‌های آن را از آغاز تا امروز بنویسد تا دیگر کسی فرصت پیدا نکند از یک سو اعتبار دروغین «پیش‌کسوتی»، «بنیادگذاری» و «شهادت ادبی»، و از سوی دیگر «عابدنمائی» و «زهدریائی» شاگردان حرفه‌ئی سیاست‌بازی ماکیاولی را چونان چماق تکفیر برای سرکوب هر نوع کوشش اصیل و صمیمانه در راه کسب حقوق و آزادی‌های دموکراتیک، به‌ویژه آزادی اندیشه و بیان، در جامعهٔ ما آسان به‌کار گیرد. نگارش چنین تاریخی به‌ویژه از آن روی نیز ضروری است که نسل جوان ایران، نسلی که نهال انقلاب را با خون خود آبیاری کرده است و می‌رود تا با چنگ و دندان از دستاوردهای دموکراتیک آن دفاع کند نیازمند آگاهی بیش‌تر از حقیقت تاریخی است. این نسل نباید اجازه دهد که به‌زنجیر کشیدن نویسندگان و صاحبان اندیشه و فرهنگ به‌جرم داشتن و بیان عقیده دیگر به‌هیچ روی در جامعهٔ ما تکرار شود. این نسل باید حساب خود را با همه گرایش‌های انحصارطلبانه و منحرف، که آزادی اندیشه و بیان و دیگر آزادی‌های فردی و اجتماعی را فقط کالائی برای معاملات سیاسی می‌دانند تسویه کند، و بتواند، در جریان این تسویه حساب تاریخی، با تکیه بر حقایق و واقعیات تاریخی، سره را از ناسره تشخیص دهد.

یک نکته دیگر را هم بگویم و این مقدمه را تمام کنم. چرا «حزب توده و کانون نویسندگان ایران»؟ دعوای گروهی از اعضای کانون با بقیه اعضای آن چه ارتباطی به‌حزب توده دارد؟ ظاهراً هیچ، ولی حقیقت این است که اصل ماجرا در همین جاست. و یکی از دلائل عمده برای نگارش این سلسله مقالات نیز روشن کردن همین نکته است.

دعوای کانون، هم از آغاز ماجرا، دعوائی با آقای به‌آذین و دوستانش نبود، دعوائی با یک حزب سیاسی بود که می‌کوشید و می‌کوشد تا خط مشی دلخواه خود را به‌هر قیمت و با استفاده از هر وسیله‌ئی بر مجموعهٔ ارگان‌های فعال و مبارز جامعهٔ ما تحمیل کند. ما بیهوده کوشیدیم تا در کوشش برای برکنار نگاهداشتن کانون از درگیری در ماجراهای سیاسی، این حقیقت را نادیده و ناگفته بگذاریم و به‌آن دامن نزنیم. حزب توده دست بردار نبود و نیست. اگر کانون نویسندگان ایران، در پیگیری سیاست درست خود همچنان از درگیر شدن با حزب توده ایران به‌نام کانون پرهیز دارد، این حق برای من به‌عنوان یک عضو کانون محفوظ است که با بیان مشاهدات و آگاهی‌های خود دینی را که به‌نسل جوان و حقیقت‌جوی ایران دارم ادا کنم.

(ادامه دارد)


پاورقی

  1. ^  چنان که سرمقاله‌نویس اطلاعات در یکی از شماره‌های ماه‌های اخیرش نوشته بود.