تعهد اجتماعی و نویسندگان آمریکای لاتین

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۵


ماریو واگاس لوسا از سرشناس ترین و مطرح ترین نویسندگان امروز امریکای لاتین است. اهل «پرو» و چهل و چهار ساله است. منتقد و محقق و داستان نویس است. کتابی هفتصد صفحه ئی در نقد و بررسی آثار گارسیا مارکز، شش هفت داستان بلند، سه چهار مجموعه قصه های کوتاه و مقالات و نقدهای بسیار نوشته است. آثارش به بیش تر زبان های دنیا ترجمه شده است. پابلو نرودا چندین سال پیش، در مصاحبه ئی از او به عنوان نویسنده ئی عالی و امید بلاتردید ادبیات فردای آمریکای لاتین نام برده است.


خوزه ماریا آرگونه داس، یکی از نویسندگان اهل پرو، روز دوم ماه دسامبر سال 1969 در یکی از کلاس های درس دانشگاه کشاورزی "لامولینا" در شهر "لیما" خودکشی کرد. "آرگوئه داس" بسیار دوراندیش و بصیر بود و برای این که به علت خودکشی اش کسی مزاحم همکاران و دانشجویان نشود، منتظر مانده بود تا همه، دانشگاه را ترک کنند. نزدیک جسدش، نامه ئی پیدا شد که در آن جزئیات مراسم دفن و محل برگزاری مجلس ختم و اسم و رسم کسی که باید خطابه نهایی را در گورستان بخواند مشخص شده بود. همچنین وصیت کرده بود که یکی از دوستان سرخ پوستِ موسیقیدانش، بر سر گور او، آلات موسیقی huaynos و mulizas را که مورد علاقه اش بود بنوازد. وصیت هایش همه براورده شد و " آرگوئه داس" که وقتی زنده بود، مردی بسیار فروتن و خجالتی بود. مراسم دفنی بسیار شکوهمند داشت.

چند روز بعد اما، چند نامه دیگر، اینجا و آنجا از او پیدا شد. این نامه ها هم، حاوی جنبه های دیگری از آخرین وصیّت هایش بود که خطاب به آدم های مختلفی نوشته شده بود: ناشر آثارش، دوستانش، روزنامه نویس ها، دانشگاهیان و سیاستمداران. مهم ترین موضوع این نامه ها، البته مسأله مرگش بود یا بهتر بگویم دلائلی که منجر به خودکشی اش شده بود. این دلائل در هر نامه ئی، جنبه دیگرگونی به خود می گرفت. در یکی از نامه ها عنوان کرده بود که به این علت تصمیم به خودکشی گرفته که احساس کرده دیگر کارش به عنوان یک نویسنده تمام شده است، و دیگر در خود انگیزه و اراده ئی برای خلق اثر نمی بیند. در نامه ئی دیگر، دلائل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی را عنوان کرده بود که دیگر تاب تحمل فلاکت و بدبختی دهقانان پروئی، مردمی از جوامع سرخ پوست که خود در میان آن ها بزرگ شده بود را نداشت؛از بحران های فرهنگی و آموزشی کشورش شدیداً دلتنگ و دلریش شده بود، سطح نازل و ماهیت خوار و خفیف مطبوعات و نمای مسخره ئی که از "آزادی" در "پرو" نشان می دادند. تحمل او را به سر آورده بود و مطالبی دیگر از این دست.

در این نامه های تلخ و تکان دهنده ما طبعاً با بحران های شخصی و روحی شدیدی که " آرگوئه داس" با آن ها دست به گریبان بود آشنا می شویم. این نامه ها در واقع فریاد نومیدانه انسان دردمندی است که در سراشیبی گرداب، از بشریت در خواست مدد و غمخواری می کند. و نه فقط چنین است بلکه خود نوعی شهادت بالینی نیز هست. مطالب این نامه ها در عین حال، خود نمودار روشنی است از وضع و موقعیت حساس نویسندگان امریکای لاتین، از اختناق ها و مشکلات همه جانبه ئی که ادبیات را در کشورهای ما سخت تحت فشار قرار داده و تنگ و محدود کرده در بسیار مواقع به نابودی اش کشانده است.

در امریکا، در اروپای غربی، نویسنده بودن به طور کلی یعنی قبل از هر چیز (و معمولاً فقط) به عهده داشتن مسئولیت شخصی، مسئولیت کسب توفیق، به دقیق ترین و درست ترین شیوه ها، در خلق اثری که به خاطر ارزش های هنری و اصالتش، به زبان و فرهنگ مملکتی غنا ببخشد. در "پرو" ، در "بولیوی"، در "نیکاراگوئه" و در جاهای دیگر امریکای لاتین، نویسنده بودن در عین حال به معنی به عهده داشتن مسئولیت اجتماعی نیز هست: در عین حالی که به خلق یک اثر ادبی شخصی می پردازی ، باید که از طریق نوشتن و نیز از طریق عمل، همچون شرکت کننده فعالی در حل مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ات نیز خدمت کنی، اگر خواستی کناره بگیری و همه نیرویت را منحصراً متوجه کار شخصی خودت کنی، شدیداً شماتت و مؤاخذه خواهی شد یعنی در ساده ترین شکلش، موجودی بی مسئولیت و خودپسند قلمداد می شوی و در بدترین شکل، به عنوان حتی شریک و همدست در پیدایش همه بلایائی که گریبانگیر جامعه است مانند: بیسوادی، فلاکت، استثمار، بی عدالتی و خشک اندیشی که خود حاضر نبوده ای با آن ها بجنگی، مطرود خواهی شد. "آرگوئه داس" پس از تدارک اسلحه ئی که می خواست خود را با آن خلاص کند، در واپسن لحظات عمر، کوشید تا با نوشتن این نامه ها، به آن وظیفه وجدانی و اخلاقی که همه نویسندگان امریکای لاتین را به قبول تعهد و التزام اجتماعی و سیاسی مکلف می سازد، به نوعی جامه عمل بپوشاند. چرا مسأله به این گونه است؟ چرا نویسندگان امریکای لاتین نمی توانند مانند عمتای امریکائی و اروپائی خود هنرمند و صرفاً هنرمند باقی بمانند؟ چرا باید علاوه بر هنرمند بودن، اصلاحگر، سیاستگر، انقلابی و اخلاق گرا هم باشند؟ پاسخ در موقعیت اجتماعی خاص امریکای لاتین و مشکلاتی که این کشورها با آن مواجه اند نهفته است. البته هر کشوری مشکلاتی دارد، اما در بسیاری از بخش های امریکای لاتین، چه در گذشته و چه در زمان حال، مشکلاتی که ملموس ترین واقعیات روزمره مردم را تشکیل می دهد، نه فقط در ملاء عام و آزادانه مطرح و تحلیل نمی شود که معمولاً یا وجودش را انکار می کنند و یا موضوع را به سکوت برگزار می کنند. وسیله ئی وجود ندارد که بتوان از طریق آن، این مشکلات را مطرح کرده به اطلاع همگان رسانید زیرا مؤسسات سیاسی و اجتماعی، سانسور شدیدی بر رسانه های خبری و همه شبکه های ارتباطی اعمال می کنند. برای مثال اگر امروز به رادیو و ماکز سخن پراکنی شیلی گوش بدهی یا تلویزیون آرژانتین را تماشا کنی. حتی کلمه ئی هم درباره زندانیان سیاسی، درباره تبعید، درباره شکنجه و درباره نقض حقوق بشر در این دو کشور که علناً وجدان و شرف بشری را پایمال کرده اند، نخواهی شنید. در عوض البته، اطلاعات دقیق وکاملی درباب نابرابری ها و بی عدالتی های موجود در کشورهای کمونیست به شما داده خواهد شد. برای مثال اگر، روزنامه ها و نشریات روزانه کشور مرا که البته تماماً توقیف شده است و اکنون دولت ان را کنترل می کند بخوانی، حتی کلمه ئی درباره دستگیری های پی در پی و مداوم رهبران کارگران و یا درباره تورم مهلکی که عملاً بر زندگی هر کس اثر گذاشته است، نخواهی یافت. در عوض آنچه که می خوانی فقط در این باره است که "پرو" چه کشور خوشبخت و سعادتمند و موفقی است و ما اهالی پرو تا چه حد فرمانروایان نظامی خود را دوست داریم و به آن ها عشق می ورزیم.

آنچه که درباره مطبوعات، تلویزیون و رادیو صادق است در بسیاری موارد در باب دانشگاه ها نیز مصداق پیدا می کند. دولت دائماً در کوچک ترین امور آن ها دخالت دارد؛ معلمان و دانشجویانی که مخالف نظام حاکم باشند یا از دید دولت خرابکار به حساب آیند، به سادگی از کار برکنار می شوند. تمامی برنامه های درسی با توجه به ملاحظات خاص سیاسی تنظیم می شود. برای نشان دادن این واقعیت که « خط مشی فرهنگی» تحمیلی تا چه درجه ئی در کار کنترل و محدودسازی به افراط بی حاصل می پردازد، کافی است که به خاطر بیاورید مثلاً در آرژنتین و شیلی و اروگوئه، دانشکده های جامعه شناسی کلاً و به طور نامحدود تعطیل شده است چرا که دروس علوم اجتماعی را دروسی "مخرب" به شمار آورده اند. خوب، در جائی که نهادهای فرهنگی و آکادمیک، این گونه تسلیم اختناق و سانسور شود، دیگر جائی برای بحث و توضیح آزادنه مسائل جاری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی متصور نیست. در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین دانش آکادمیک نیز همچون مطبوعات و رسانه های گروهی، قربانی نادیده انگاشتن تعمدی حوادثی است که عملاً در جامعه رخ می دهد. این خلاء را ادبیات پر کرده است.

این البته پدیده تازه ئی نیست. حتی از دوران مستعمراتی و بخصوص از زمان " استقلال" (که در حصول آن روشنفکران و نویسندگان نقش مهمی