تبلیغ، ایدئولوژی و هنر ۲: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز تبلیغ، ایدئولوژی و هنر ۲» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بی‌پایان) [move=sysop] (بی‌پایان)))
 
(۷ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۸: سطر ۸:
 
[[Image:10-091.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۱]]
 
[[Image:10-091.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۱]]
  
{{در حال ویرایش}}
 
  
 +
'''آرنولد هاوزر'''
  
[[رده:کتاب جمعه ۱۰]]
 
ارزش هنر به عنوان وسیله ئی برای نفوذ سیاسی در زمان های بسیار پیش شناخته شد، و از این رو استفاده شایان توجه ئی از آن شده است. اما پیش از آگاهی یافتن از قدرت پنهانی هنر در ترغیب و برانگیختن، معنا و اهمیت و اثر ایدئولوژیکی آن، و پیش از آن که مردم آغاز به آگاه شدن از این مسائل کنند که، هنر پیشبرنده هدف های علمی، چه خوب و چه بد، است، زمان درازی سپری گشت. شناخت این که هنر اغلب بیش از آن چه ظاهراً بیان می کند، آشکار کننده است، یکی از پیشرفت های مهم در تاریخ نقادی به شمار می رود. درکی از کارکرد ایدئولوژی به طور کلی تابع بینش در نسبت، تنوع و تلون سنجیدارهای اخلاقی بود، و نه تنها با روشنگری ](عصر) روشنفکری [ فرانسوی، بلکه حتی با روشنگری یونانی نیز پیوند داشت. از آن پس، تردیدهای فزاینده و حتی قویتری درباره انگیزه های عینی و پندارگرایانه (ایده آلیستی) داوری انسانی پدید آمده اند. «اخلاق دوگانه» ''' ماکیاول''' {{نشان|42}}، '''تمییز مونتنی ''' {{نشان|43}}  میان حقیقت «این روی و آن روی سکه»، ریاکاری، ودفریبی و خودبینی اخلاق گرایان فرانسوی '''لابرویز '''{{نشان|44}} ،'''لاروشفوکو '''{{نشان|45}}  و '''شانفور''' {{نشان|46}}، و کشف «خردورزی» نهفته در پس گرایش ها و کنش ها، که روانکاویش نخستین چیزی بود که روشن و درک شد اما از خیلی پیش شناخته شده بود ـ همه بشارت دهندة نظريه و نقادي ايدئولوژي هستند. البته اين ماركس بود كه براي نخستين بار اين انديشة دورا‌ساز را به‌بيان آورد كه: فرمولبندي و قالبندي ارزش‌ها سلاح سياسي مبارزة طبقاتي است. پيش از او هيچ كس چنين اظهارعقيده نكرده بود كه تمام شكل‌ هاي شعور، تمام بازتابي‌هاي واقعيت، هر تصوير و تصوري از آن، ريشه به ادراك كژديسه، يك جانبه و گرايش دار حقيقتي مي‌برند كه تا وقتي جامعه طبقاتي است و گروه‌هاي ممتاز گوناگون مي‌‌توانند براي منافع و آرزوهاشان با يكديگر بجنگند، پابرجاست.
 
  
اغلب به‌‌شباهت ميان مفهوم ماركسيستي جهان نگري به‌‌عنوان «شعور كاذب» و حقيقت كژديسه، و نظريه‌ هاي روانكاوانة «خردورزي» توجه و اشاره شده است. هم «شعور كاذب» و هم «خردورزي» هر دو با گرايش‌‌هاي پنهاني ـ كه از نظر اخلاقي يا اجتماعي ناپذيرفتني و زيان‌آورند ـ در شكل‌هاي قراردادي و ايرادناپذير، پيوند دارند. هر دو اين‌ها متضمن جانشيني ناآهاگانة انگيزه‌ هاي صرفاً خيالي يا آرماني به‌‌جاي انگيزه‌هيا واقعي هستند. اگر پيشبرندگان اين روند از آنچه آن‌ها را برانگيخته، آگاه بودند، بنا به گفتة انگلس «ايدئولوژي به پايان [راه خود] مي‌رسيد{{نشان|4}}». و دروغ و فريب جايگزين ايدئولوژي و خردورزي مي‌شد. آنچه زيركانه‌‌تر و روشنتر از هر چيز ديگر ارائه و تفسيرِ واقعيت‌هاي تبليغي را از ارائه و تفسير واقعيت‌‌هاي ايدئولوژيكي متمايز مي‌گرداند، دقيقاً اين مسأله است كه نادرست گرداني و تحريف حقيقت آن [تبليغ] همواره آگاهانه و از روي قصد انجام مي‌گيرد. از سوي ديگر، ايدئولوژي فريبي صرف است ـ در اصل، خود فريبي ـ كه هرگز به‌آساني دروغ نمي‌گويد و فريب نيم‌دهد. ايدئولوژي حقيقت را بيش‌تر براي افزودن به‌‌اعتماد به‌نفس عاملان چنين فريبي كه از آن سود مي‌برند، در پس پرده مي‌‌نهد تا براي گمراه كردن ديگران.
+
ارزش هنر به‌عنوان وسیله‌ئی برای نفوذ سیاسی در زمان‌های بسیار پیش شناخته شد، و از این رو استفاده شایان توجه‌ئی از آن شده است. اما پیش از آگاهی یافتن از قدرت‌های پنهانی هنر در ترغیب و برانگیختن، معنا و اهمیت و اثر ایدئولوژیکی آن، و پیش از آن که مردم آغاز به‌آگاه شدن از این مسأله کنند که، هنر پیشبرنده هدف های علمی، چه خوب و چه بد، است، زمان درازی سپری گشت. شناخت این که هنر اغلب بیش از آن چه ظاهراً بیان می‌کند، آشکار کننده است، یکی از پیشرفت‌های مهم در تاریخ نقادی به‌شمار می‌رود. درکی از کارکرد ایدئولوژی به‌طور کلی تابع بینش در نسبت، تنوع و تلون سنجیدارهای اخلاقی بود، و نه تنها با روشنگری [(عصر) روشنفکری] فرانسوی، بلکه حتی با روشنگری یونانی نیز پیوند داشت. از آن پس، تردیدهای فزاینده و حتی قویتری دربارهٔ انگیزه‌های عینی و پندارگرایانه (ایده‌آلیستی) داوری انسانی پدید آمده‌اند. «اخلاق دوگانهٔ» '''ماکیاول'''{{نشان|42}}، تمییز '''مونتنی'''{{نشان|43}} میان حقیقت «این روی و آن روی سکه»، ریاکاری، خودفریبی و خودبینی اخلاق گرایان فرانسوی '''لابرویز'''{{نشان|44}}، '''لاروشفوکو'''{{نشان|45}} و '''شانفور'''{{نشان|46}}، و کشف «خردورزی» نهفته در پس گرایش‌ها و کنش‌ها، که روانکاویش نخستین چیزی بود که روشن و درک شد اما از خیلی پیش شناخته شده بود - همه بشارت دهندهٔ نظریه و نقادی ایدئولوژی هستند. البته این مارکس بود که برای نخستین بار این اندیشهٔ دورا‌ن‌ساز را به‌بیان آورد که: فرمولبندی و قالبندی ارزش‌ها سلاح سیاسی مبارزهٔ طبقاتی است. پیش از او هیچ کس چنین اظهار عقیده نکرده بود که تمام شکل‌‌های شعور، تمام بازتابی‌های واقعیت، هر تصویر و تصوری از آن، ریشه به‌ادراک کژدیسه، یک جانبه و گرایش دار حقیقتی می‌برند که تا وقتی جامعه طبقاتی است و گروه‌های ممتاز گوناگون می‌‌توانند برای منافع و آرزوهاشان با یکدیگر بجنگند، پابرجاست.
 +
 
 +
اغلب به‌‌شباهت میان مفهوم مارکسیستی جهان نگری به‌‌عنوان «شعور کاذب» و حقیقت کژدیسه، و نظریه‌‌های روانکاوانهٔ «خردورزی» توجه و اشاره شده است. هم «شعور کاذب» و هم «خردورزی» هر دو با گرایش‌‌های پنهانی - که از نظر اخلاقی یا اجتماعی ناپذیرفتنی و زیان‌آورند - در شکل‌های قراردادی و ایرادناپذیر، پیوند دارند. هر دو این‌ها متضمن جانشینی ناآهاگانهٔ انگیزه‌‌های صرفاً خیالی یا آرمانی به‌‌جای انگیزه‌های واقعی هستند. اگر پیشبرندگان این روند از آنچه آن‌ها را برانگیخته، آگاه بودند، بنا به‌گفتهٔ انگلس «ایدئولوژی به‌پایان [راه خود] می‌رسید (۴)». و دروغ و فریب جایگزین ایدئولوژی و خردورزی می‌شد. آنچه زیرکانه‌‌تر و روشنتر از هر چیز دیگر ارائه و تفسیرِ واقعیت‌های تبلیغی را از ارائه و تفسیر واقعیت‌‌های ایدئولوژیکی متمایز می‌گرداند، دقیقاً این مسأله است که نادرست گردانی و تحریف حقیقت آن [تبلیغ] همواره آگاهانه و از روی قصد انجام می‌گیرد. از سوی دیگر، ایدئولوژی فریبی صرف است - در اصل، خود فریبی - که هرگز به‌آسانی دروغ نمی‌گوید و فریب نمی‌دهد. ایدئولوژی حقیقت را بیش‌تر برای افزودن به‌‌اعتماد به‌نفس عاملان چنین فریبی که از آن سود می‌برند، در پس پرده می‌‌نهد تا برای گمراه کردن دیگران.
 +
 
 +
مارکس و انگلس در هنگام سخن گفتن از ایدئولوژی، به‌‌نادرست گردانی و «شعور کاذب» اشاره می‌کنند، زیرا به‌گمان آنان، از دیدگاه یک طبقهٔ اجتماعی خاص، ایدئولوژی تصویر دروغین واقعیت است. [بنابراین] محوسازی، درپی آیندهٔ تمام نشانه‌‌های دروغ از مفهوم ایدئولوژی به‌راستی تأکید بر صداقت آن دارد: و تنها وقتی دروغین است که قصد فریفتن دیگران را داشته باشد. افزون بر این، اکنون به‌گونه‌ئی فزاینده این مسأله مورد توجه قرارمی‌‌گیرد که ایدئولوژی با انگیزه‌های صرفاً اقتصادی تعیین نمی‌شود، بلکه رویهمرفته اوضاع و احوال طبقه‌‌ئی تعیین کننده آن است. به‌‌بیان دیگر، نه فقط سودهای ناشی از دارائی و تخصیص وسایل تولید، بلکه چشم‌انداز شهرت و اعتبار، آرزوی برخوردار شدن از نفوذ و منزلت - به‌‌کوتاه سخن، برتری‌های گوناگونی که  یک طبقهٔ خاص ممکن است برای به‌‌دست آوردنشان به‌رقابت بپردازد - نیز  تعیین کننده آن هستند. با اینهمه در تجزیه و تحلیل نهائی، پایه و اساسی اقتصادی است که هنوز هم تعیین کنندهٔ ایدئولوژی و نیز آگاهی طبقاتی است اگر، برغم این، مارکسیسم از ایدئولوژی به‌عنوان «دروغین» و از آگاهی طبقاتی به‌‌عوان «راستین» نام می‌‌برد، به‌این سبب است که نخستین ادعای آن دارد که ملهم از انگیزه‌های معنوی و آرمانی است، در صورتی که دومی منافع مادی واقعی خود را می‌پذیرد.
 +
 
 +
اما انگیزه‌‌های نهفته در پس ایدئولوژی هرچه باشند، دریک جامعهٔ طبقاتی بدون آن [ایدئولوژی] آگاهی طبقاتی به‌دشواری می‌‌تواند هستی داشته باشد. تفکر ایدئولوژیکی است، اما تفکر ایدئولوژیکی لزوماً تفکری نادرست نیست، تفکر درست نیز لزوماً تفکری جدا از ایدئولوژی نیست. شباهت میان نظریهٔ ایدئولوژی و روانکاری صرفاً در این نیست که بگوییم با پذیرش زیانباربودن یا خطرناک بودن حقیقت، آن را تحریف کرده‌ایم. بلکه این امر را مسلم می‌گرداند که درست از آن جائی‌که فرد برای هرآنچه احساس یا آرزو می‌کند، دلیل و منطقی نمی‌تراشد، چون بیش‌تر آن‌ها برای دیگران بی‌اهمیت بوده و درغیر این صورت هم اخلاقاً سرزنش ناپذیرند، پس نیازی نیست به‌این که انگیزه‌هائی که با منافع گروه‌‌های اجتماعی معینی همخوانی دارند، همیشه سرکوب شوند و به‌گونهٔ ایدئولوژیکی نهان و در پردهٔ تفسیر و تأویل پوشیده گردند، زیرا که چنین انگیزه‌‌هائی اغلب بی‌زیان و برای جامعه بی‌اهمیت‌اند، حتی اگر که به‌‌هیچ وجه از آن نباشند. بسیاری از نماها و تفسیرهای واقعیت می‌توانند «عینی» برجای بمانند زیرا که نه با منافع هیچ گروه خاصی هماهنگی دارند و نه با آن در ستیزند. در این مفهوم، قضیه‌‌های ریاضی و نظریه‌ های علمی معمولاً عینی بوده ازاصول حقیقت انتزاعی پیروی می‌کنند. اما چنین انضباط (دیسیپلین)هائی قلمروی کم و بیش تنگ را در بر می‌گیرند، و هرچند راه‌‌حل‌‌هائی که می‌‌یابند اعتبار کلی مسلمی دارند، با این حال، این تاریخ و جامعه‌‌اند که تعیین کنندهٔ دست کم مسائلی به‌شمار می‌روند که آن‌‌ها ناچار به‌حل‌‌شان هستند.
 +
 
 +
برای مارکسیسم درست‌رای (ارتُدکس)، طبیعت ایدئولوژیکی تفکر آشکارکنندهٔ نسبی‌گرائی بسیار آن است. درحالی که انگلس دانش را یک «پدیدهٔ تبعی» صرف می‌داند، در می‌‌یابیم که استالین براین باورست که «زیرساخت، روساخت را می‌‌آفریند تا به‌گونه‌‌ئی ویژه در خدمت منافعش باشد (۶).» بهرحال، این واقعیت که حکمی ریشه به‌‌ایدئولوژی می‌برد، بهیچوجه اثری بر درستیش ندارد: و تنها به‌این معناست که محتوایش تابع موقعیتی اجتماعی، اوضاع و احوالی طبقاتی و دیدگاهی مربوط بخود است. آموزه‌ای علمی، برغم «تابعیت اجتماعی (۷)» و مقصود و منظور سیاسی‌‌اش می‌‌تواند هم درست باشد و هم در بافت‌‌های اجتماعی تاریخی گوناگون معتبر باشد. چنین فرآوردهٔ ذهنی‌ئی، به‌‌هرحال، به‌خاطر طبیعت راستین خود، پاره‌ئی از ایدئولوژی بخشی از جامعه می‌شود چون نوید دهندهٔ به‌بار آوردن ثمری برای آن است، و در همین حال بخشی دیگر از جامعه آن را رد می‌کند زیرا که هستیش را به‌‌خطر می‌اندازد. اما از آن جائی که ایدئولوژی صرفاً فرآوردهٔ فرعی بنیاد اقتصادی و منافع طبقاتی نیست - هرچند که همهٔ ایدئولوژی‌ها به‌این عوامل پیوستگی دارند (۸) - کاملاً با اصطلاحات ماده‌‌گرائی (ماتریالیسم) تاریخی درک و دریافت نمی‌شوند. نظریه‌‌های علمی و آفرینش‌های هنری چیزی بیش از فرآورده‌‌های ایدئولوژیکی هستند. این‌‌ها می‌توانند دربردارندهٔ ایدئولوژی باشند، یا از آن ریشه بگیرند و یا به‌وسیلهٔ آن محدود شوند، اما شرح، تفسیر، ابداع و بینشی دارند که در بیرون از گسترهٔ سود مادی است.
  
ماركس و انگلس در هنگام سخن گفتن از  ايدئولوژي، به‌‌نادرست گرداني و «شعور كاذب» اشاره مي‌كنند، زيرا به‌گمان آنان، از ديدگاه يك طبقة اجتماعي خاص، ايدئولوژي تصوير دروغين واقعيت است. [بنابراين] محوسازي، درپي آيندة تمام نشانه‌‌هاي دروغ از مفهوم ايدئولوژي به راستي تأكيد بر صداقت آن دارد: و تنها وقتي دروغني است كه قصد فريفتن ديگران را داشته باشد. افزون بر اين، اكنون به‌گونه‌ئي فزاينده اين مسأله مرود توجه قرارمي‌‌گيرد كه ايدئولوژي با انگيزه‌هاي صرفاً اقتصادي تعيين نمي‌شود، بلكه رويهمرفته اوضاع و احوال طبقه‌‌ئي تعيين كننده آن است. به‌ بيان ديگر، نه فقط سودهاي ناشي از دارائي و تخصيص وسايل توليد، بلكه چشم‌انداز شهرت و اعتبار، آرزوي برخوردار شدن از نفوذ و منزلت ـ به‌‌كوتاه سخن، برتري‌هاي گوناگوني كه  يك طبقة خاص ممكن است براي به‌‌دست آوردنشان به‌رقابت بپردازد ـ نيز  تعيين كننده آن هستند. با اينهمه در تجزيه و تحليل نهائي، پايه و اساسي اقتصادي است كه هنوز هم تعيين كنندة ايدئولوژي و نيز آگاهي طبقاتي  است اگر، برغم اين،  ماركسيسم از ايدئولوژي به‌عنوان «دروغين» و از آگاهي طبقاتي به‌‌عوان «راستين» نام مي‌ برد، به‌اين سبب است كه نخستين ادعاي آن دارد كه ملهم از انگيزه‌هاي معنوي و آرماني است، در صورتي كه دومي منافع مادي واقعي خود را مي‌پذيرد.
+
انتقاد از ایدئولوژی مستلزم آگاهی داشتن از جانبداری و پیشداوری اندیشه‌های طبقاتی است. هرچند که چنین آگاهی‌ئی به‌‌هیچ وجه دال بر آن نیست که نادیده گرفتن سرچشمه‌ئی کاملاً امکانپذیر  است. بریدن خودمان از ریشه‌‌هامان کاری ناممکن است. نهایت آن که می‌توانیم دریابیم که ریشه‌‌هامان تا کجا و تا چه ژرفایی راه می‌برند. اگر کسی مفهوم انگلس از «پیروزی واقعپردازی» را، مثلاً، چنین تفسیر کند که بالزاک با کوشش‌های صرفاً شخصی و بدون یاری دیگران توانائی آن را داشت که خود را از میان گل و لای بیرون کشد، بی‌تردید راهی به‌‌خطا رفته است. منظور انگلس صرفاً این بوده که: بالزاک در مقام هنرمندی نابغه، با موفقیت راه خود را از میان ایدئولوژی‌ئی نامناسب به‌سوی ایدئولوژی‌ئی مناسب با موقعیت اجتماعی واقعی و مناسب‌‌تر با اوضاع و احوال واقعی زمانش یافته و گشوده است. آنچه هر کوششی برای درست گرداندن گژدیسگی ایدئولوژی حقیقت یا اگر کاملاً خنثی نکند، محدود می‌کند، این است که خود درست گردانی بستگی به‌‌موقعیت اجتماعی شخص [درست گردان] دارد. آنچه از وابستگی ساخت‌های معنوی (ایده‌آل) به‌اوضاع و احوال اجتماعی هستی می‌کاهد این حقیقت است که ایدئولوژی ضابطه‌‌ئی متعصب نیست، بلکه صورت انعطاف‌پذیری است که در یک حالت بیش‌تر و در حالت دیگر کم‌تر به‌اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی وابستگی دارد. باری، این حقیقت که در هر صورت، حد و حصرهائی برای آزادی و عینیت اندیشه وجود دارد، درغایت به‌شکلی قاطع تفسیر ایدئولوژیکی و اجتماعی‌ئی از فرهنگ را توجیه می‌کند؛ همچنین، چنین حد و حصرهائی گریز اندیشه از قید و بندهای اجتماعی را ناممکن می‌کند.
  
اما انگيزه‌‌هاي نهفته در پس ايدئولوژي هرچه باشند، دريك جامعة طبقاتي بدون آن [ايدئولوژي] آگاهي طبقاتي به‌دشواري مي‌‌تواند هستي داشته باشد. تفكر ايدئولوژيكي است، اما تفكر ايدئولوژيكي لزوماً تفكري نادرست نيست، تفكر درست نيز لزوماً تفكري جدا از ايدئولوژي نيست. شباهت ميان نظرية ايدئولوژي و روانكاري صرفاً در اين نيست كه بگوييم با پذيرش زيانباربودن يا خطرناك بودن حقيقت، آن را تحريف كرده‌ايم. بلكه اين امر را مسلم مي‌گرداند كه درست از آن جائي‌كه فرد براي هرآنچه احساس يا آرزو مي‌كند، دليل و منطقي نمي‌تراشد، چون بيش‌تر آن‌ها براي ديگران بي‌اهميت بوده و درغير  اين صورت هم اخلاقاً سرزنش ناپذيرند، پس نياز نيست به‌اين كه انگيزه‌هائي كه با منافع گروه‌‌هاي اجتماعي معيني همخواني دارند، هميشه سركوب شوند و به‌گونة ايدئولوژيكي نهان و در پردة تفسير و تأويل پوشيده گردند، زيرا كه چنين انگيزه‌‌هائي اغلب بي‌زيان و براي جامعه بي‌اهميت‌اند، حتي اگر كه به‌ هيچ وجه از آن نباشند. بسياري ازنماها و تفسيرهاي واقعيت مي‌توانند «عيني» برجاي بمانند زيرا كه نه با منافع هيچ گروه خاصي هماهنگي دارند و نه با آن در ستيزند. در اين مفهوم، قضيه‌‌هاي رياضي و نظريه‌ هاي علمي معمولاً عيني بوده ازاصول حقيقت انتزاعي پيروي مي‌كنند. اما چنين انضباط (ديسيپلين)هائي قلمروي كم و بيش تنگ را در بر مي‌گيرند، و هرچند راه‌‌حل‌‌هائي كه مي‌‌يابند اعتبار كلي مسلمي دارند، با اين حال، اين تاريخ و جامعه‌‌اند كه تعيين كنندة دست كم مسائلي به‌شمار مي‌روند كه آن‌‌ها ناچار به‌حل‌‌شان هستند.
+
بررسی ایدئولوژی مستلزم به‌‌کار گرفتن احکام آن است. تأمل  کردن دربارهٔ ایدئولوژی و سنجیدن آن به‌ناچار به‌این شناخت می‌انجامد که خود نقادان ایدئولوژی به‌گونه‌‌ئی ایدئولوژیکی اندیشه می‌کنند. چنین انتقادی تنها در صورتی درست و رواست که ازحد و حصرهای دیدگاه خود آگاه باشد. این دیدگاه، مانند تمام دیدگاه‌‌هائی که به‌موقعیت اجتماعی خاصی وابستگی دارند، گرفتار خطای بنیادی همهٔ اندیشه‌هائی است که برغم جزئیت و پرسپکتیو (چشم‌انداز) ویژه خود، ادعای  کلیت و جامعیت می‌کنند. مارکس و انگلس معنا و اهمیت معرفت شناسانهٔ  جزئیت ساخت‌‌های نظری را دریافتند. آنان تأکید داشتند که، هرچند ارزش‌های داوری بستگی به‌‌منافع طبقاتی معین دارد، با این حال، هر ایدئولوژی‌ئی مدعی است برای همهٔ جامعه معتبر است (۹) اندیشه هنگامی ایدئولوژیکی است که منحصر به‌دیدگاه خاصی باشد و نسبیت آن از جزئیتش، و اعتبار معیدش از تقیدهای اجتماعیش پیروی کند. باری، ازهمان آغاز، این مفهوم‌ها برای هنر معنائی متفاوت با معنایشان برای بقیهٔ فرهنگ داشته‌‌اند. چون هنر با حقیقت متفاوتی سر و کار دارد، مسأله ایدئولوژی درهنر شکل‌های متفاوتی می‌‌یابد تا مثلاً، در علوم طبیعی. یک کار هنری به‌همان مفهومی که در یک نظریهٔ علمی به‌‌کار گرفته می‌شود، «درست» یا «نادرست» نیست؛ به‌بیانی دقیق‌‌تر، هنر را نمی‌توان راستین یا دروغین به‌‌شمار آورد. بازنمائی هنری می‌تواند به‌خوبی گمراه شده، تحریف گردد و راستی خود را از دست بدهد، اما به‌‌هیچ وجه نیازی نیست که این مسأله، نتیجهٔ نسبیت و پرسپکتیو ویژهٔ آن باشد به‌‌کار بردن مفهوم اعتبار کلی در هنر ناممکن است جز در متنی تاریخی یا شخصی؛ مفهوم‌‌های آگاهی «دروغین» و «راستین» در هنر هردو به‌یک‌اندازه بی‌‌معنی‌‌اند. نمایشی از واقعیت که عیناً دروغین باشد، می‌‌تواند از دید هنری راستین، متقاعد کننده و مناسبت‌تر از نمایشی باشد که از دید علمی درست و بی‌عیب و نقص است، در جائی که حقیقت علمی هدف نیست، نادرست‌‌است که طلب کردن آن یا نبودنش را خطا بدانیم. طبیعت پرسپکتیوی هنر نه نیازمند یک همبسته است  و نه تاب تحمل آن را دارد: در این متن؛ «پرسپکتیو ویژه» و «دروغین» کاملاً از یکدیگر جدا هستند. حقیقت هنری را نمی‌توان ثابت کرد، همین طور هنر را نمی‌توان ثابت کرد، همینطور نمی‌توان نتیجه‌های زیان‌آور واگرائیش را از حقیقت عیان کرد. هنر به‌‌موجب این امر مسلم که ایدئولوژیکی است، حقیقی است نه بدخواه، و نیز به‌‌این سبب که به‌‌شکلی ناگسستنی در گسترهٔ عمل قرار می‌گیرد و در آن محاط می‌شود؛ هنر کاذب است نه به‌‌این علت که از فلان دیدگاه سیاسی خاص پیروی می‌‌کند و نه از آن دیگری، بلکه به‌این سبب که ایدئولوژی‌ئی را باز می‌نمایاند که پیوندی تردیدآمیز و غیرقاطع با آن دارد، یا دیدگاهی متعادل و بی‌تناقض را به‌‌خود می‌بندد، درحالی که در حقیقت در اثر داشتن دیدگاهی متزلزل و متناقض کمیتیش لنگ است.
  
براي ماركسيسم  درست‌راي (ارتُدكس)، طبيعت ايدئولوژيكي تفكر آشكاركنندة نسبي‌گرائي بسيار آن است. درحالي  كه  انگلس دانش را يك «پديدة  تبعي» صرف مي‌داند، در مي‌‌يابيم كه استالين براين باور ست كه «زيرساخت، روساخت را مي‌‌آفريند تا به‌گونه‌‌ئي ويژه در خدمت منافعش باشد{{نشان|6}}.» بهرحال، اين واقعيت كه حكمي ريشه به‌‌ايدئولوژي مي‌برد، بهيچوجه اثري بر درستيش ندارد: و تنها به‌اين معناست كه محتوايش تابع موقعيتي اجتماعي، اوضاع و احوالي طبقاتي و ديدگاهي مربوط بخود است. آموزه‌اي علمي، برغم «تابعيت اجتماعي{{نشان|7}}» و مقصود و منظور سياسي‌‌اش مي‌‌تواند هم درست باشد و هم در بافت‌‌هاي اجتماعي تاريخي گوناگون معتبر باشد. چنين فرآوردة ذهني‌ئي، به‌‌هرحال، به‌خاطر طبيعت راستين خود، پاره‌ئي ازايدئولوژي بخشي از جامعه مي‌شود چون نويد دهندة به‌بار آوردن ثمري براي آن است، و در همين حال بخشي ديگر از جامعه آن را رد مي‌كند زيرا كه هستيش را به‌ خطر مي‌اندازد. اما از آن جائي كه ايدئولوژي صرفاً فرآوردة فرعي بنياد اقتصادي و منافع طبقاتي نيست ـ هرچند كه همة ايدئولوژي‌ها به‌اين عوامل پيوستگي دارند{{نشان|8}}ـ كاملاً با اصطلاحات ماده‌‌گرائي (ماترياليسم) تاريخي درك و دريافت نمي‌شوند. نظريه‌ هاي علمي و آفرينش‌هاي هنري چيزي بيش از فرآورده‌‌هاي ايدئولوژيكي هستند. اين‌‌ها مي‌توانند دربردارندة ايدئولوژي باشند، يا از آن ريشه بگيرند و يا به‌وسيلة آن محدود شوند، اما شرح، تفسير، ابداع و بينشي دارند كه در بيرون از گسترة سود مادي است.
+
از آنجائی که ماده‌گرائی تاریخی نظریه‌ئی روانشناسانه نیست، مفهوم متناظر ایدئولوژیش بر پایهٔ یک نظریهٔ انگیزش روانشناسانهٔ تجربی و شخصی قرار ندارد، بلکه بر پایهٔ نیروهای اجتماعی - تاریخی‌‌ئی است که‌ خود را در اندیشه‌‌ها: احساس‌‌ها و کنش‌‌های انسان‌‌ها - اغلب بی‌‌آن که به‌‌آن آگاه باشد و یا قصدش را داشته باشند -، متناسب با گروه خاصی که به‌آن تعلق دارند، بازگو می‌‌کنند. به‌مفهوم مارکسیستی، آگاهی آنگاه «دروغین» است که انگیزش روانشناسانه را با انگیزش تاریخی و اجتماعی درهم آمیزد (۱۰). ایدئولوژی آنانی که با نظام اجتماعی غالب مخالفند، خود مُهر اوضاع و احوال اجتماعی خاص آنان را دارد. یک اندیشه ورز یا هنرمند هیچ کار دیگری جز باز نمایاندن جامعه‌‌ئی که خود در آن ریشه دارد، نمی‌‌تواند بکند: خواه از قانون‌های آن پیروی کند و خواه علیه آن‌ها مبارزه کرده در برابرشان ایستادگی کند به‌‌هرحال او خود محصول آن [جامعه] است. در تکمیل کردن یا درست‌‌گرداندن گرایش‌‌ها و آفرینش‌هائی که تعهد اجتماعی ندارند، و اساساً از قید ایدئولوژی آزادند، نیست که فرهنگ ضرورت‌‌های‌‌ ایدئولوژیکی به‌خود می‌گیرد. ایدئولوژی‌ها از همان آغاز با جهت‌گیری‌ها و منافع طبقاتی پیوند دارند؛ و صرفاً به‌‌عنوان یک پس  - اندیشه خود را با آن‌ها سازگار نمی‌کنند. در نظر نگرفتن این مسأله، سبب نشناختن ماهیت آن‌‌ها می‌‌شود. ([[تبلیغ، ایدئولوژی و هنر ۳|ادامه دارد]])
  
انتقاد از ايدئولوژي مستلزم آگاهي داشتن از جانبداري و پيشداوري انديشه‌هاي طبقاتي است. هرند كه چنين آگاهي‌ئي به‌‌هيچ وجه دال بر آن نيست كه ناديده گرفتن سرچشمه‌ئي كاملاً امكانپذير  است. بريدن خودمان از ريشه‌‌هامان كاري ناممكن  است. نهايت آن كه مي‌توانيم دريابيم كه ريشه‌ هامان تا كجا و تا چه ژرفايي راه مي‌برند. اگركسي مفهوم انگلس از «پيروزي واقعپردازي» را، مثلاً، چنين تفسير كند كه بالزاك با كوشش‌هاي صرفاً شخصي و بدون ياري  ديگران توانائي آن را داشت كه خود را از ميان گل و لاي بيرون كشد، بي‌ترديد راهي به‌ خطا رفته است. منظور انگلس صرفاً اين بوده كه: بالزاك در مقام هنرمندي نابغه، با موفقيت راه خود را از ميان ايدئولوژي‌ئي نامناسب به‌سوي ايدئولوژي‌ئي مناسب با موقعيت اجتماعي واقعي و مناسب‌‌تر با اوضاع و احوال واقعي زمانيش يافته و گشوده است. آنچه هر كوششي براي درست گرداندن گژديسگي ايدئولوژي حقيقت يا اگر كاملاً خنثي نكند، محدود مي‌كند، اين است كه خود درست گرداني بستگي به‌‌موقعيت اجتماعي شخص [درست گردان] دارد. آنچه از وابستگي ساخت‌هاي معنوي (ايده‌آل) به‌اوضاع و احوال اجتماعي هستي مي‌كاهد  اين حقيقت است كه ايدئولوژي ضابطه‌‌ئي متعصب نيست، بلكه صورت انعطاف‌پذيري است كه در يك حالت بيش‌تر و در حالت ديگر كم‌تر به‌اوضاع و احوال اقتصادي و اجتماعي وابستگي دارد. باري، اين حقيقت كه در هر صورت، حد و حصرهائي براي آزادي و عينيت انديشه وجود دارد، درغايت به‌شكلي قاطع تفسير ايدئولوژيكي و اجتماعي‌ئي از فرهنگ را توجيه مي‌كند؛ همچنين، چنين حد و حصرهائي گريز انديشه از قيد و بندهاي اجتماعي را ناممكن مي‌‌ند.
+
{{چپ‌چین}}
 +
'''ترجمهٔ فرشتهٔ مولوی'''
 +
{{پایان چپ‌چین}}
  
بررسي ايدئولوژيكي مستلزم به‌‌كار گرفتن احكام آن است. تأمل  كردن دربارة ايدئولوژيكيو سنجيدن آن به‌ناچار به‌اين شناخت مي‌انجامد كه خود نقادان ايدئولوژيكي به‌گونه‌‌ئي ايدئولوژيكي انديشه مي‌كنند. چنين انتقادي تنها در صورتي درست و رواست كه ازحد و حصرهاي ديدگاه خود آگاه باشد. اين ديدگاه، مانند تمام ديدگاه‌‌هائي كه به‌موقعيت اجتماعي خاصي وابستگي دارند، گرفتار خطاي بنيادي همة  انديشه‌هائي است كه برغم جزئيت و پرسپكتيو (چشم‌انداز) ويژه خود، ادعاي  كليت و جامعيت مي‌كنند. ماركس و انگلس معنا و اهميت معرفت شناسانة  جزئيت ساخت‌‌هاي نظري را دريافتند. آنان تأكيد داشتند كه، هرچند ارزش‌هاي داوري بستگي به‌‌منافع طبقاتي معين دارد، با اين حال، هر ايدئولوژي‌ئي مدعي  است براي همة جامعه معتبر است{{نشان|9}} انديشه هنگامي ايدئولوژيكي است كه منحصر به‌ديدگاه خاصي  باشد و نسبيت آن از جزئيتش، و اعتبار معيدش ازتقيدهاي اجتماعيش پيروي كند. باري، ازهمان آغاز، اين مفهوم‌ها براي هنر معنائي متفاوت با معنايشان براي بقية فرهنگ داشته‌‌اند. چون هنر با حقيقت متفاوتي سر و كار دارد، مسأله ايدئولوژي درهنر شكل‌هاي متفاوتي مي‌ يابد تا مثلاً، در علوم طبيعي. يك كار هنري به‌همان مفهومي كه در يك نظرية علمي به‌‌كار گرفته مي‌شود، «درست» يا «نادرست» نيست؛ به‌بياني دقيق‌‌تر، هنر را نمي‌توان راستين يا دروغين به‌ شمار آورد. بازنمائي هنري مي‌تواند به‌خوبي گمراه شده، تحريف گردد و راستي خود را از دست بدهد، اما به‌‌هيچ وجه نيازي نيست كه اين مسأله، نتيجة نسبيت و پرسپكتيو ويژة آن باشد به‌‌كار بردن مفهوم اعتبار كلي در هنر ناممكن است جز در متني تاريخي يا شخصي؛ مفهوم‌‌هاي آگاهي «دروغين» و «راستين» در هنر هردو به‌يك‌اندازه بي‌‌معني‌‌اند. نمايشي ازواقعيت كه عيناً دروغين باشد، مي‌‌تواند از ديد هنري راستين، متقاعد كننده و مناسبت‌تر باشد كه از ديد علمي درست و بي‌عيب و نقص است، در جائي كه حقيقت علمي هدف نيست، نادرست‌‌است كه طلب كردن آن يا نبودنش را خطا بدانيم. طبيعت پرسپكتيوي هنر نه نيازمند يك همبسته است  و نه تاب تحمل آن را دارد؛ در اين متن؛ «پرسپكتيو ويژه» و «دروغين» كاملاً از يكديگر جدا هستند. حقيقت هنري را نمي‌توان ثابت كرد، همين طور هنر را نمي‌توان ثابت كرد، همينطور نمي‌توان نتيجه‌هاي زيان‌آور واگرائيش را از حقيقت عيان كرد. هنر به‌‌موجب اين امر مسلم كه ايدئولوژيكي است، حقيقي است نه بدخواه، و نيز به‌‌اين سبب كه به‌‌شكلي ناگسستني در گسترة عمل قرار مي‌گيرد و در آن محاط مي‌شود؛ هنر كاذب است نه به‌‌اين علت كه از فلان ديدگاه سياسي خاص پيروي مي‌‌كند و نه از آن ديگري، بلكه به‌اين سبب كه ايدئولوژي‌ئي را باز مي‌نماياند كه پيوندي ترديدآميز و غيرقاطع با آن دارد، يا ديدگاهي متعادل و بي‌تناقض را به‌ خود مي‌بندد، درحالي كه در حقيقت در اثر داشتن ديدگاهي متزلزل و متناقض كميتيش لنگ است.
 
  
از آنجائي كه ماده‌گرائي تاريخي نظريه‌ئي روانشناسانه نيست، مفهوم متناظر ايدئولوژيش بر پاية يك نظرية انگيزش روانشناسانة تجربي و شخصي قرار ندارد، بلكه بر پاية نيروهاي اجتماعي ـ تاريخي‌‌ئي است كه‌خود را در انديشه‌‌ها: احساس‌‌ها و كنش‌‌هاي انسان‌‌ها ـ اغلب بي‌‌آن كه به‌‌آن آگاه باشد و يا قصدش را داشته باشند ـ، متناسب با گروه خاصي كه به‌آن تعلق دارند، بازگو مي‌‌كنند. به‌مفهوم ماركسيستي، آگاهي آنگاه «دروغين» است كه انگيزش روانشناسانه را با انگيزش تاريخي و اجتماعي درهم آميزد{{نشان|10}}. ايدئولوژي آناني كه با نظام اجماعي غالب مخالفند، خود مُهر اوضاع و احوال اجتماعي خاص آنان را دارد. ي انديشه ورز يا هنرمند هيچ كار ديگري جز باز نماياندن جامعه‌‌ئي كه خود در آن ريشه دارد، نمي‌‌تواند بكند: خواه ازقانون‌هاي آن پيروي كند و خواه عليه آن‌ها مبارزه كرده در برابرشان ايستادگي كند به‌‌هرحال او خود محصول آن [جامعه] است. در تكميل كردن يا درست‌‌گرداندن گرايش‌‌ها و آفرينش‌هائي كه تعهد اجتماعي ندارند، و اساساً از قيد ايدئولوژي آزادند، نيست كه فرهنگ ضرورت‌‌هاي‌‌ايدئولوژيكي به‌خود مي‌گيرد. ايدئولوژي‌ها ازهمان آغاز با جهت‌گيري‌ها و منافع طبقاتي پيوند دارند؛  و صرفاً به‌‌عنوان يك پس ـ  انديشه خود را با آن‌ها سازگار نمي‌كنند. در نظر نگرفتن اين مسأله، سبب نشناختن ماهيت آن‌‌ها مي‌ شود. (ادامه دارد)
+
==پانویس‌های متن اصلی==
 +
{{چپ به راست}}
 +
4. .Engles, ''Ludwing Feurbach'' of Letter Franuz Mehring, 14 July 1893
  
{{چپ‌چين}}
+
.der Ideologie”, in ''Gegenwartzprobleme der Soziologie'', A. Vierkandi – Festschift, 1949
'''ترجمة فرشته مولوي'''
 
{{پايان چپ‌چين}}
 
  
=='''پانويس‌هاي متن اصلي'''==
 
{{چپ‌چين}}
 
4. Engles, Ludwing Feurbach of Letter Franzus Mehring, 14 July 1893. Der ideologie”, in Gogonwartzprobleme der Soziologie, A. Viorkandi – Fedtachiei, 1949
 
 
5. Theodor Geiger, “Kritische Bemerkingen Zum Begriffe
 
5. Theodor Geiger, “Kritische Bemerkingen Zum Begriffe
6. Stalin Marksism and Lingursics, 1950. Sozieiogie des Wissena”, Arthur fur Sosiai… und Sot…
 
7. Karl Mannhoim, “Des Problem einer
 
8. Ct. Theodor W. Adorno, Einleifung in dle Muslkso…, 1962, p.215
 
9. Marx, Engels Die deutsche Ideologie, 1953, PP441.
 
10. Egels Letter to Mehring, 14 July 1893.
 
{{پايان چپ‌چين}}
 
  
=='''پانويس‌هاي مترجم'''==
+
6. .Stalin ''Marxism and Linguisics,'' 1950
42. Machiavelli: نيكولوما كياول تاريخدان و سياستمدار ايتاليايي 1469ـ1527ـ م.
+
 
 +
.Soziologie des Wissen", ''Archiv fur Soziaiwissenschaf und Sozialpolitik,'' VOL. LIII, 1925
 +
 
 +
7. Karl Mannheim, “Das Problem einer
 +
 
 +
8. .Ct. Theodor W. Adorno, ''Einleitung in die Musiksooziologie,'' 1962, p. 215
 +
 
 +
9. .Marx - Engels' ''Die deutsche Ideologie,'' 1953, PP 44f
 +
 
 +
10. .Engels, Letter to Mehring, 14 July 1893
 +
{{پایان چپ به راست}}
  
43. Montaigne: ميشل مونتني، نويسندة فرانسوي، 1533ـ1592 ـ م.
 
  
44. La Bruyere: ژان دولابروبر، نويسنده و تاريخدان و حقوقدان فرانسوي، 1645ـ1696ـ م.
+
==پانویس‌های مترجم==
 +
 
 +
#{{پاورقی|42}} Machiavelli: نیکولوما کیاول تاریخدان و سیاستمدار ایتالیایی ۱۴۶۹ - ۱۵۲۷ - م.
 +
#{{پاورقی|43}} Montaigne: میشل مونتنی، نویسندهٔ فرانسوی، ۱۵۳۳ - ۱۵۹۲ - م.
 +
#{{پاورقی|44}} La Bruyere: ژان دولابرویر، نویسنده و تاریخدان و حقوقدان فرانسوی، ۱۶۴۵ - ۱۶۹۶ - م.
 +
#{{پاورقی|45}} La Rochefoucauld: نویسندهٔ فرانسوی، ۱۶۱۳ - ۱۶۸۰ - م.
 +
#{{پاورقی|46}} Chamfort
 +
 
 +
 
 +
[[رده: کتاب جمعه]]
 +
[[رده:کتاب جمعه ۱۰]]
 +
[[رده:مقاله]]
 +
[[رده:آرنولد هاوزر]]
 +
[[رده:فرشته مولوی شیرازی]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
  
45. La Rochelouctuld: نويسندة فرانسوي، 1613ـ1680ـ م.
 
  
{{چپ‌چين}}
+
{{لایک}}
46. Chamfort
 
{{پايان چپ‌چين}}
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۲:۵۶

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۹۱


آرنولد هاوزر


ارزش هنر به‌عنوان وسیله‌ئی برای نفوذ سیاسی در زمان‌های بسیار پیش شناخته شد، و از این رو استفاده شایان توجه‌ئی از آن شده است. اما پیش از آگاهی یافتن از قدرت‌های پنهانی هنر در ترغیب و برانگیختن، معنا و اهمیت و اثر ایدئولوژیکی آن، و پیش از آن که مردم آغاز به‌آگاه شدن از این مسأله کنند که، هنر پیشبرنده هدف های علمی، چه خوب و چه بد، است، زمان درازی سپری گشت. شناخت این که هنر اغلب بیش از آن چه ظاهراً بیان می‌کند، آشکار کننده است، یکی از پیشرفت‌های مهم در تاریخ نقادی به‌شمار می‌رود. درکی از کارکرد ایدئولوژی به‌طور کلی تابع بینش در نسبت، تنوع و تلون سنجیدارهای اخلاقی بود، و نه تنها با روشنگری [(عصر) روشنفکری] فرانسوی، بلکه حتی با روشنگری یونانی نیز پیوند داشت. از آن پس، تردیدهای فزاینده و حتی قویتری دربارهٔ انگیزه‌های عینی و پندارگرایانه (ایده‌آلیستی) داوری انسانی پدید آمده‌اند. «اخلاق دوگانهٔ» ماکیاول[۱]، تمییز مونتنی[۲] میان حقیقت «این روی و آن روی سکه»، ریاکاری، خودفریبی و خودبینی اخلاق گرایان فرانسوی لابرویز[۳]، لاروشفوکو[۴] و شانفور[۵]، و کشف «خردورزی» نهفته در پس گرایش‌ها و کنش‌ها، که روانکاویش نخستین چیزی بود که روشن و درک شد اما از خیلی پیش شناخته شده بود - همه بشارت دهندهٔ نظریه و نقادی ایدئولوژی هستند. البته این مارکس بود که برای نخستین بار این اندیشهٔ دورا‌ن‌ساز را به‌بیان آورد که: فرمولبندی و قالبندی ارزش‌ها سلاح سیاسی مبارزهٔ طبقاتی است. پیش از او هیچ کس چنین اظهار عقیده نکرده بود که تمام شکل‌‌های شعور، تمام بازتابی‌های واقعیت، هر تصویر و تصوری از آن، ریشه به‌ادراک کژدیسه، یک جانبه و گرایش دار حقیقتی می‌برند که تا وقتی جامعه طبقاتی است و گروه‌های ممتاز گوناگون می‌‌توانند برای منافع و آرزوهاشان با یکدیگر بجنگند، پابرجاست.

اغلب به‌‌شباهت میان مفهوم مارکسیستی جهان نگری به‌‌عنوان «شعور کاذب» و حقیقت کژدیسه، و نظریه‌‌های روانکاوانهٔ «خردورزی» توجه و اشاره شده است. هم «شعور کاذب» و هم «خردورزی» هر دو با گرایش‌‌های پنهانی - که از نظر اخلاقی یا اجتماعی ناپذیرفتنی و زیان‌آورند - در شکل‌های قراردادی و ایرادناپذیر، پیوند دارند. هر دو این‌ها متضمن جانشینی ناآهاگانهٔ انگیزه‌‌های صرفاً خیالی یا آرمانی به‌‌جای انگیزه‌های واقعی هستند. اگر پیشبرندگان این روند از آنچه آن‌ها را برانگیخته، آگاه بودند، بنا به‌گفتهٔ انگلس «ایدئولوژی به‌پایان [راه خود] می‌رسید (۴)». و دروغ و فریب جایگزین ایدئولوژی و خردورزی می‌شد. آنچه زیرکانه‌‌تر و روشنتر از هر چیز دیگر ارائه و تفسیرِ واقعیت‌های تبلیغی را از ارائه و تفسیر واقعیت‌‌های ایدئولوژیکی متمایز می‌گرداند، دقیقاً این مسأله است که نادرست گردانی و تحریف حقیقت آن [تبلیغ] همواره آگاهانه و از روی قصد انجام می‌گیرد. از سوی دیگر، ایدئولوژی فریبی صرف است - در اصل، خود فریبی - که هرگز به‌آسانی دروغ نمی‌گوید و فریب نمی‌دهد. ایدئولوژی حقیقت را بیش‌تر برای افزودن به‌‌اعتماد به‌نفس عاملان چنین فریبی که از آن سود می‌برند، در پس پرده می‌‌نهد تا برای گمراه کردن دیگران.

مارکس و انگلس در هنگام سخن گفتن از ایدئولوژی، به‌‌نادرست گردانی و «شعور کاذب» اشاره می‌کنند، زیرا به‌گمان آنان، از دیدگاه یک طبقهٔ اجتماعی خاص، ایدئولوژی تصویر دروغین واقعیت است. [بنابراین] محوسازی، درپی آیندهٔ تمام نشانه‌‌های دروغ از مفهوم ایدئولوژی به‌راستی تأکید بر صداقت آن دارد: و تنها وقتی دروغین است که قصد فریفتن دیگران را داشته باشد. افزون بر این، اکنون به‌گونه‌ئی فزاینده این مسأله مورد توجه قرارمی‌‌گیرد که ایدئولوژی با انگیزه‌های صرفاً اقتصادی تعیین نمی‌شود، بلکه رویهمرفته اوضاع و احوال طبقه‌‌ئی تعیین کننده آن است. به‌‌بیان دیگر، نه فقط سودهای ناشی از دارائی و تخصیص وسایل تولید، بلکه چشم‌انداز شهرت و اعتبار، آرزوی برخوردار شدن از نفوذ و منزلت - به‌‌کوتاه سخن، برتری‌های گوناگونی که یک طبقهٔ خاص ممکن است برای به‌‌دست آوردنشان به‌رقابت بپردازد - نیز تعیین کننده آن هستند. با اینهمه در تجزیه و تحلیل نهائی، پایه و اساسی اقتصادی است که هنوز هم تعیین کنندهٔ ایدئولوژی و نیز آگاهی طبقاتی است اگر، برغم این، مارکسیسم از ایدئولوژی به‌عنوان «دروغین» و از آگاهی طبقاتی به‌‌عوان «راستین» نام می‌‌برد، به‌این سبب است که نخستین ادعای آن دارد که ملهم از انگیزه‌های معنوی و آرمانی است، در صورتی که دومی منافع مادی واقعی خود را می‌پذیرد.

اما انگیزه‌‌های نهفته در پس ایدئولوژی هرچه باشند، دریک جامعهٔ طبقاتی بدون آن [ایدئولوژی] آگاهی طبقاتی به‌دشواری می‌‌تواند هستی داشته باشد. تفکر ایدئولوژیکی است، اما تفکر ایدئولوژیکی لزوماً تفکری نادرست نیست، تفکر درست نیز لزوماً تفکری جدا از ایدئولوژی نیست. شباهت میان نظریهٔ ایدئولوژی و روانکاری صرفاً در این نیست که بگوییم با پذیرش زیانباربودن یا خطرناک بودن حقیقت، آن را تحریف کرده‌ایم. بلکه این امر را مسلم می‌گرداند که درست از آن جائی‌که فرد برای هرآنچه احساس یا آرزو می‌کند، دلیل و منطقی نمی‌تراشد، چون بیش‌تر آن‌ها برای دیگران بی‌اهمیت بوده و درغیر این صورت هم اخلاقاً سرزنش ناپذیرند، پس نیازی نیست به‌این که انگیزه‌هائی که با منافع گروه‌‌های اجتماعی معینی همخوانی دارند، همیشه سرکوب شوند و به‌گونهٔ ایدئولوژیکی نهان و در پردهٔ تفسیر و تأویل پوشیده گردند، زیرا که چنین انگیزه‌‌هائی اغلب بی‌زیان و برای جامعه بی‌اهمیت‌اند، حتی اگر که به‌‌هیچ وجه از آن نباشند. بسیاری از نماها و تفسیرهای واقعیت می‌توانند «عینی» برجای بمانند زیرا که نه با منافع هیچ گروه خاصی هماهنگی دارند و نه با آن در ستیزند. در این مفهوم، قضیه‌‌های ریاضی و نظریه‌ های علمی معمولاً عینی بوده ازاصول حقیقت انتزاعی پیروی می‌کنند. اما چنین انضباط (دیسیپلین)هائی قلمروی کم و بیش تنگ را در بر می‌گیرند، و هرچند راه‌‌حل‌‌هائی که می‌‌یابند اعتبار کلی مسلمی دارند، با این حال، این تاریخ و جامعه‌‌اند که تعیین کنندهٔ دست کم مسائلی به‌شمار می‌روند که آن‌‌ها ناچار به‌حل‌‌شان هستند.

برای مارکسیسم درست‌رای (ارتُدکس)، طبیعت ایدئولوژیکی تفکر آشکارکنندهٔ نسبی‌گرائی بسیار آن است. درحالی که انگلس دانش را یک «پدیدهٔ تبعی» صرف می‌داند، در می‌‌یابیم که استالین براین باورست که «زیرساخت، روساخت را می‌‌آفریند تا به‌گونه‌‌ئی ویژه در خدمت منافعش باشد (۶).» بهرحال، این واقعیت که حکمی ریشه به‌‌ایدئولوژی می‌برد، بهیچوجه اثری بر درستیش ندارد: و تنها به‌این معناست که محتوایش تابع موقعیتی اجتماعی، اوضاع و احوالی طبقاتی و دیدگاهی مربوط بخود است. آموزه‌ای علمی، برغم «تابعیت اجتماعی (۷)» و مقصود و منظور سیاسی‌‌اش می‌‌تواند هم درست باشد و هم در بافت‌‌های اجتماعی تاریخی گوناگون معتبر باشد. چنین فرآوردهٔ ذهنی‌ئی، به‌‌هرحال، به‌خاطر طبیعت راستین خود، پاره‌ئی از ایدئولوژی بخشی از جامعه می‌شود چون نوید دهندهٔ به‌بار آوردن ثمری برای آن است، و در همین حال بخشی دیگر از جامعه آن را رد می‌کند زیرا که هستیش را به‌‌خطر می‌اندازد. اما از آن جائی که ایدئولوژی صرفاً فرآوردهٔ فرعی بنیاد اقتصادی و منافع طبقاتی نیست - هرچند که همهٔ ایدئولوژی‌ها به‌این عوامل پیوستگی دارند (۸) - کاملاً با اصطلاحات ماده‌‌گرائی (ماتریالیسم) تاریخی درک و دریافت نمی‌شوند. نظریه‌‌های علمی و آفرینش‌های هنری چیزی بیش از فرآورده‌‌های ایدئولوژیکی هستند. این‌‌ها می‌توانند دربردارندهٔ ایدئولوژی باشند، یا از آن ریشه بگیرند و یا به‌وسیلهٔ آن محدود شوند، اما شرح، تفسیر، ابداع و بینشی دارند که در بیرون از گسترهٔ سود مادی است.

انتقاد از ایدئولوژی مستلزم آگاهی داشتن از جانبداری و پیشداوری اندیشه‌های طبقاتی است. هرچند که چنین آگاهی‌ئی به‌‌هیچ وجه دال بر آن نیست که نادیده گرفتن سرچشمه‌ئی کاملاً امکانپذیر است. بریدن خودمان از ریشه‌‌هامان کاری ناممکن است. نهایت آن که می‌توانیم دریابیم که ریشه‌‌هامان تا کجا و تا چه ژرفایی راه می‌برند. اگر کسی مفهوم انگلس از «پیروزی واقعپردازی» را، مثلاً، چنین تفسیر کند که بالزاک با کوشش‌های صرفاً شخصی و بدون یاری دیگران توانائی آن را داشت که خود را از میان گل و لای بیرون کشد، بی‌تردید راهی به‌‌خطا رفته است. منظور انگلس صرفاً این بوده که: بالزاک در مقام هنرمندی نابغه، با موفقیت راه خود را از میان ایدئولوژی‌ئی نامناسب به‌سوی ایدئولوژی‌ئی مناسب با موقعیت اجتماعی واقعی و مناسب‌‌تر با اوضاع و احوال واقعی زمانش یافته و گشوده است. آنچه هر کوششی برای درست گرداندن گژدیسگی ایدئولوژی حقیقت یا اگر کاملاً خنثی نکند، محدود می‌کند، این است که خود درست گردانی بستگی به‌‌موقعیت اجتماعی شخص [درست گردان] دارد. آنچه از وابستگی ساخت‌های معنوی (ایده‌آل) به‌اوضاع و احوال اجتماعی هستی می‌کاهد این حقیقت است که ایدئولوژی ضابطه‌‌ئی متعصب نیست، بلکه صورت انعطاف‌پذیری است که در یک حالت بیش‌تر و در حالت دیگر کم‌تر به‌اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی وابستگی دارد. باری، این حقیقت که در هر صورت، حد و حصرهائی برای آزادی و عینیت اندیشه وجود دارد، درغایت به‌شکلی قاطع تفسیر ایدئولوژیکی و اجتماعی‌ئی از فرهنگ را توجیه می‌کند؛ همچنین، چنین حد و حصرهائی گریز اندیشه از قید و بندهای اجتماعی را ناممکن می‌کند.

بررسی ایدئولوژی مستلزم به‌‌کار گرفتن احکام آن است. تأمل کردن دربارهٔ ایدئولوژی و سنجیدن آن به‌ناچار به‌این شناخت می‌انجامد که خود نقادان ایدئولوژی به‌گونه‌‌ئی ایدئولوژیکی اندیشه می‌کنند. چنین انتقادی تنها در صورتی درست و رواست که ازحد و حصرهای دیدگاه خود آگاه باشد. این دیدگاه، مانند تمام دیدگاه‌‌هائی که به‌موقعیت اجتماعی خاصی وابستگی دارند، گرفتار خطای بنیادی همهٔ اندیشه‌هائی است که برغم جزئیت و پرسپکتیو (چشم‌انداز) ویژه خود، ادعای کلیت و جامعیت می‌کنند. مارکس و انگلس معنا و اهمیت معرفت شناسانهٔ جزئیت ساخت‌‌های نظری را دریافتند. آنان تأکید داشتند که، هرچند ارزش‌های داوری بستگی به‌‌منافع طبقاتی معین دارد، با این حال، هر ایدئولوژی‌ئی مدعی است برای همهٔ جامعه معتبر است (۹) اندیشه هنگامی ایدئولوژیکی است که منحصر به‌دیدگاه خاصی باشد و نسبیت آن از جزئیتش، و اعتبار معیدش از تقیدهای اجتماعیش پیروی کند. باری، ازهمان آغاز، این مفهوم‌ها برای هنر معنائی متفاوت با معنایشان برای بقیهٔ فرهنگ داشته‌‌اند. چون هنر با حقیقت متفاوتی سر و کار دارد، مسأله ایدئولوژی درهنر شکل‌های متفاوتی می‌‌یابد تا مثلاً، در علوم طبیعی. یک کار هنری به‌همان مفهومی که در یک نظریهٔ علمی به‌‌کار گرفته می‌شود، «درست» یا «نادرست» نیست؛ به‌بیانی دقیق‌‌تر، هنر را نمی‌توان راستین یا دروغین به‌‌شمار آورد. بازنمائی هنری می‌تواند به‌خوبی گمراه شده، تحریف گردد و راستی خود را از دست بدهد، اما به‌‌هیچ وجه نیازی نیست که این مسأله، نتیجهٔ نسبیت و پرسپکتیو ویژهٔ آن باشد به‌‌کار بردن مفهوم اعتبار کلی در هنر ناممکن است جز در متنی تاریخی یا شخصی؛ مفهوم‌‌های آگاهی «دروغین» و «راستین» در هنر هردو به‌یک‌اندازه بی‌‌معنی‌‌اند. نمایشی از واقعیت که عیناً دروغین باشد، می‌‌تواند از دید هنری راستین، متقاعد کننده و مناسبت‌تر از نمایشی باشد که از دید علمی درست و بی‌عیب و نقص است، در جائی که حقیقت علمی هدف نیست، نادرست‌‌است که طلب کردن آن یا نبودنش را خطا بدانیم. طبیعت پرسپکتیوی هنر نه نیازمند یک همبسته است و نه تاب تحمل آن را دارد: در این متن؛ «پرسپکتیو ویژه» و «دروغین» کاملاً از یکدیگر جدا هستند. حقیقت هنری را نمی‌توان ثابت کرد، همین طور هنر را نمی‌توان ثابت کرد، همینطور نمی‌توان نتیجه‌های زیان‌آور واگرائیش را از حقیقت عیان کرد. هنر به‌‌موجب این امر مسلم که ایدئولوژیکی است، حقیقی است نه بدخواه، و نیز به‌‌این سبب که به‌‌شکلی ناگسستنی در گسترهٔ عمل قرار می‌گیرد و در آن محاط می‌شود؛ هنر کاذب است نه به‌‌این علت که از فلان دیدگاه سیاسی خاص پیروی می‌‌کند و نه از آن دیگری، بلکه به‌این سبب که ایدئولوژی‌ئی را باز می‌نمایاند که پیوندی تردیدآمیز و غیرقاطع با آن دارد، یا دیدگاهی متعادل و بی‌تناقض را به‌‌خود می‌بندد، درحالی که در حقیقت در اثر داشتن دیدگاهی متزلزل و متناقض کمیتیش لنگ است.

از آنجائی که ماده‌گرائی تاریخی نظریه‌ئی روانشناسانه نیست، مفهوم متناظر ایدئولوژیش بر پایهٔ یک نظریهٔ انگیزش روانشناسانهٔ تجربی و شخصی قرار ندارد، بلکه بر پایهٔ نیروهای اجتماعی - تاریخی‌‌ئی است که‌ خود را در اندیشه‌‌ها: احساس‌‌ها و کنش‌‌های انسان‌‌ها - اغلب بی‌‌آن که به‌‌آن آگاه باشد و یا قصدش را داشته باشند -، متناسب با گروه خاصی که به‌آن تعلق دارند، بازگو می‌‌کنند. به‌مفهوم مارکسیستی، آگاهی آنگاه «دروغین» است که انگیزش روانشناسانه را با انگیزش تاریخی و اجتماعی درهم آمیزد (۱۰). ایدئولوژی آنانی که با نظام اجتماعی غالب مخالفند، خود مُهر اوضاع و احوال اجتماعی خاص آنان را دارد. یک اندیشه ورز یا هنرمند هیچ کار دیگری جز باز نمایاندن جامعه‌‌ئی که خود در آن ریشه دارد، نمی‌‌تواند بکند: خواه از قانون‌های آن پیروی کند و خواه علیه آن‌ها مبارزه کرده در برابرشان ایستادگی کند به‌‌هرحال او خود محصول آن [جامعه] است. در تکمیل کردن یا درست‌‌گرداندن گرایش‌‌ها و آفرینش‌هائی که تعهد اجتماعی ندارند، و اساساً از قید ایدئولوژی آزادند، نیست که فرهنگ ضرورت‌‌های‌‌ ایدئولوژیکی به‌خود می‌گیرد. ایدئولوژی‌ها از همان آغاز با جهت‌گیری‌ها و منافع طبقاتی پیوند دارند؛ و صرفاً به‌‌عنوان یک پس - اندیشه خود را با آن‌ها سازگار نمی‌کنند. در نظر نگرفتن این مسأله، سبب نشناختن ماهیت آن‌‌ها می‌‌شود. (ادامه دارد)

ترجمهٔ فرشتهٔ مولوی


پانویس‌های متن اصلی

4. .Engles, Ludwing Feurbach of Letter Franuz Mehring, 14 July 1893

.der Ideologie”, in Gegenwartzprobleme der Soziologie, A. Vierkandi – Festschift, 1949

5. Theodor Geiger, “Kritische Bemerkingen Zum Begriffe

6. .Stalin Marxism and Linguisics, 1950

.Soziologie des Wissen", Archiv fur Soziaiwissenschaf und Sozialpolitik, VOL. LIII, 1925

7. Karl Mannheim, “Das Problem einer

8. .Ct. Theodor W. Adorno, Einleitung in die Musiksooziologie, 1962, p. 215

9. .Marx - Engels' Die deutsche Ideologie, 1953, PP 44f

10. .Engels, Letter to Mehring, 14 July 1893


پانویس‌های مترجم

  1. ^  Machiavelli: نیکولوما کیاول تاریخدان و سیاستمدار ایتالیایی ۱۴۶۹ - ۱۵۲۷ - م.
  2. ^  Montaigne: میشل مونتنی، نویسندهٔ فرانسوی، ۱۵۳۳ - ۱۵۹۲ - م.
  3. ^  La Bruyere: ژان دولابرویر، نویسنده و تاریخدان و حقوقدان فرانسوی، ۱۶۴۵ - ۱۶۹۶ - م.
  4. ^  La Rochefoucauld: نویسندهٔ فرانسوی، ۱۶۱۳ - ۱۶۸۰ - م.
  5. ^  Chamfort