الگو:مقاله پیشنهادی
کودک بااستعداد من
من در پیشبینی وقایع و پدیدهها استعداد عجیبی دارم که خودم هم از آن سخت در شگفتم. مثلاً درست پنج ماه بعد از ازدواجم توانسته بودم پیشبینی کنم که صاحب چند تا بچه خواهم شد.
بچهٔ اولم پسری بود با چشمهای آبی که رنگ چشمهایش رفتهرفته تیرهتر، سپس سبز، آنگاه قهوهئی و سرانجام کاملاً سیاه شد.
بچهٔ وحشتناکی بود که هوسهای عجیب و غریبی داشت، مثلاً از کندن موهای سبیلم سخت محظوظ میشد و من، همان جور که بهزحمت از چکیدن اشک چشمم جلوگیری میکردم ناچار بودم درد این عمل را با بردباری فراوان تحمل کنم، چرا که مادرزنم اعلام کرده بود پدری نیست که از کنده شدن تارهای سبیلش بهدست فرزندش نهایت لذت را نبرد. و البته بهنیّت آن که لذت بیشتری نصیب من بکند با تکرار جملهٔ: «بکش! بکش! باز هم بکش!» نورچشمی را بهادامهٔ فعالیت ظالمانهاش تشویق میکرد.
در واقع این هنوز اول عشق بود. همان طور که میدانید، بیشتر گرفتاریهای هر بچهئی در این مرحله از زندگی نصیب مادرش است، گیرم سر چند سال پسرم آن قدر بزرگ شد که همهٔ گرفتاریهای مربوط بهتعلیم وتربیت او بهگردن پدرش – یعنی بهگردن من بیچاره – افتاد.