الگو:مقاله پیشنهادی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | ''' | + | '''بزرگ بانوی روح من''' |
− | ''' | + | '''گلی ترقی''' - کاشان. رسیدهام و خستهام. میزنم بهبیابان. ناآشنا هستم و بیراهه میروم. هوا خنک است و سبک و پر از ذرههای خیس نامرئی و بوهای خوش. |
− | در | + | پرسیدم: «آقای حیدری، سهم شما در این انقلاب چیست؟» |
− | + | میلرزید و از وحشت قحطی و غارت خواب نداشت. | |
− | + | زنم گفت: «من بهصاحبخانه مشکوکم. گمانم با اسرائیل رابطه دارد». | |
− | + | نشسته بود کنار پنجره، قاشق چنگالهای نقرهاش را جلا میداد. خوشحال بود و زیر لب سرودی انقلابی میخواند. | |
+ | |||
+ | آسمان، بالای سرم نزدیک است و ملموس و در دسترس و دشت. تا دامنهٔ کوه، سبز است، پوشیده از بتّههای اسفند و شقایقهای قرمز. درختهای انار در شیب درهها فراوانند و پراکنده، و کوهها بنفش و لاجوردی و سرخ، برهنه و مادینه، با خطوط اندام زنی قدیمی. و افق رفته تا بینهایت، تا بههیچ. و آن دور، زیر سایهٔ تبریزیها مردی خوابیده روی خاک. و اینجا، نزدیک من، در خم جادهٔ نمور خاکی پاسبانی ایستاده بهنماز. | ||
+ | |||
+ | کنار پایم کوچکترین گل دنیا روئیده است. | ||
+ | |||
+ | پرسیدم: «آقای شاعر، وجدان تاریخی شما کجاست؟» | ||
+ | |||
+ | گفت: «من هنوز از حیرت این گل در نیامدهام». | ||
<small><div align="left"> | <small><div align="left"> | ||
− | [[پرونده:selected001.png|15px|link=وپ:نب]] '''[[ | + | [[پرونده:selected001.png|15px|link=وپ:نب]] '''[[بزرگ بانوی روح من|ادامه ...]]''' |
</div> | </div> | ||
</small> | </small> |
نسخهٔ ۹ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۰:۵۳
بزرگ بانوی روح من
گلی ترقی - کاشان. رسیدهام و خستهام. میزنم بهبیابان. ناآشنا هستم و بیراهه میروم. هوا خنک است و سبک و پر از ذرههای خیس نامرئی و بوهای خوش.
پرسیدم: «آقای حیدری، سهم شما در این انقلاب چیست؟»
میلرزید و از وحشت قحطی و غارت خواب نداشت.
زنم گفت: «من بهصاحبخانه مشکوکم. گمانم با اسرائیل رابطه دارد».
نشسته بود کنار پنجره، قاشق چنگالهای نقرهاش را جلا میداد. خوشحال بود و زیر لب سرودی انقلابی میخواند.
آسمان، بالای سرم نزدیک است و ملموس و در دسترس و دشت. تا دامنهٔ کوه، سبز است، پوشیده از بتّههای اسفند و شقایقهای قرمز. درختهای انار در شیب درهها فراوانند و پراکنده، و کوهها بنفش و لاجوردی و سرخ، برهنه و مادینه، با خطوط اندام زنی قدیمی. و افق رفته تا بینهایت، تا بههیچ. و آن دور، زیر سایهٔ تبریزیها مردی خوابیده روی خاک. و اینجا، نزدیک من، در خم جادهٔ نمور خاکی پاسبانی ایستاده بهنماز.
کنار پایم کوچکترین گل دنیا روئیده است.
پرسیدم: «آقای شاعر، وجدان تاریخی شما کجاست؟»
گفت: «من هنوز از حیرت این گل در نیامدهام».