ادبیات و ایدئولوژی*

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۶۸

ایگلتون


فردریک انگلس در کتاب «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفهٔ کلاسیک آلمانی»، (۱۸۸۸) توضیح می‌دهد که هنر، بسیار غنی‌تر و کنایی‌تر از تئوری اقتصادی و سیاسی است زیرا کمتر به‌صورت ایدئولوژی خالص ارائه می‌شود. در این‌جا لازم است معنای دقیق «ایدئولوژی» را از نظر مارکسیسم دریابیم. ایدئولوژی در درجهٔ اول، مجموعه‌ئی از آئین‌ها (دکترین‌ها) نیست بلکه راه زندگی انسان‌ها و نقش آنها را در جامعهٔ طبقاتی مشخص می‌کند. ایدئولوژی، ارزش‌ها و ایده‌ها و انگاره‌هایی برای قبولاندن نقش اجتماعی انسان‌ها به‌خود آنها عرضه می‌کند و بدین‌گونه، دانش حقیقی دربارهٔ جامعه، همچون یک کلّ، به‌دست نمی‌دهد. از این نظر شعر «سرزمین ویران»[۱]، یک محصول ایدئولوژیک است: این شعر نشان‌ دهندهٔ انسانی است که می‌خواهد به‌شیوه‌هایی خلاف فهمِ [به‌ظاهر] درستِ جامعهٔ خود - شیوه‌هایی که در تحلیل نهائی پوچ و کاذبند - به‌تجربه‌هایش معنا ببخشد. همهٔ هنرها از یک انگارهٔ ایدئولوژیک یا برداشتی ایدئولوژیک از جهان، ناشی می‌شوند. هنری که کاملاً خالی از محتوای ایدئولوژیک باشد، به‌قول پلخانوف،اصلاً وجود ندارد. امّا اشارهٔ انگلس گویای آن است که رابطهٔ هنر ایدئولوژی پیچیده‌تر از رابطه‌ئی است که میان تئوری سیاسی و حقوق (که بازتاب مستقیم منافع یک طبقهٔ حاکم است) و ایدئولوژی وجود دارد. پس مسئله این است که «رابطهٔ هنر و ایدئولوژی چگونه است؟»

این پرسش ساده‌ئی نیست. با این پرسش به‌دو صورت افراطی برخورد می‌توان کرد: یکی این‌که هنر و ادبیات را چیزی جز «ایدئولوژی ارائه شده در قالب هنری» ندانیم. (بر اساس این نظر، آثار ادبی تنها نمودارهایی از ایدئولوژی‌های زمان خویشند. آنها زندانی «شعور کاذب» زمان خود بوده قادر به‌گریز از آن و رسیدن به‌حقیقت نیستند).

این نوع برخورد حاصل آن نقد مارکسیستی عامیانه است که آثار ادبی را صرفاً همچون بازتاب ایدئولوژی‌های مسلط در نظر می‌گیرد، و در نتیجه قادر به‌تشریح این نکته نیست که چرا ادبیات، عملاً، اینهمه در برار مفروضات ایدئولوژیک زمان خود می‌ایستد.

نوع دوم برخورد آن است که بین ایدئولوژی و هنر تقابل یا ناسازگاری قائل شده آن را به‌صورت جزئی از تعریف هنر درآوریم. از نقطه‌نظر ارنست فیشر (در کتاب: هنر در برابر ایدئولوژی) هنر اصیل همیشه از محدودیت‌های ایدئولوژیک زمان خود فراتر می‌رود و ما را به‌درون واقعیت‌هایی رسوخ می‌دهد که ایدئولوژی آنها را از ما پنهان نگه می‌دارد.

هر دوی این برخوردها به‌نظر من سخت ساده‌انگارانه است. لوئی آلتوسر - متفکر فرانسوی رابطهٔ بین هنر و ایدئولوژی را به‌صورتی ظریف‌تر (هرچند