تاریخ و پراتیک اجتماعی در اردوی نظام مستقر

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۰۲ توسط Mohaddese (بحث | مشارکت‌ها) («مریم نعیمی» تایپ کرد. پایان تایپ.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۸۳

ژان شنو

ع.پاشایی


گذشته چون منبع قدرت / سالگردهای رسمی/ کنترل منابع و لاپوشانی/ گلیسم و ژیسکاردیسم: نظراتی در باب گذشته¬ی فرانسه/ چه کسی از گذشته آشفته می¬شود؟/ هر جامعه¬ی طبقاتی در به کنترل گرفتن گذشته راه خاصی دارد.

در جوامع طبقاتی، تاریخ یکی از افزار¬هایی است که طبقه¬ی حاکم آن را برای حفظ قدرتش به کار می برد. این وسیله¬ی دولتی می¬کوشد که هم در سطح عمل(پراتیک) سیاسی و هم در سطح ایدئولوژی زمام گذشته را در اختیار داشته باشد. دولت و "ساخت قدرت"، گذشته را سازمان می¬دهند و تصویرش را به شکل منافع سیاسی و ایدئولوژیک خود در می¬آورند. در مصر باستانِ عهد فراعنه یا در چین فئودالی، زمان را با توالی سلسله¬ها نشان می¬داده¬اند. این "توالی دوره¬ها" تاریخ را مشخص می¬کرد و به شعور تاریخی معنا می¬بخشید. تاریخ¬نویسی یک حرفه¬ی دولتی بود که توسط دیوان رسمی کاتبان یا ماندارین¬ها(1) انجام می¬گرفت و این تاریخ، در طول زمان تاریخی، ساختِ قدرت سلطنت را بنیاد نظم اجتماعی می دانست. ساخت و کارکرد تاریخ فرانسه نیز تا قرن نوزدهم به همین گونه بود، یعنی آن را به شکل توالی قبائل شاهی تنظیم می¬کرده اند و نام فرمانروایان مِرُوَنژی،کارولنژی، کاپتی(2) و همراه با آن ایدئولوژی که شالوده ی مفهوم سلطنت است- از همان آغاز بر اندیشه¬های کودکان تاثیر می نهاد. اگر به نظر می¬رسد که شیوه¬ی بیان تاریخی بورژوای بالنده آزادمنشانه¬تر و نحوه¬ی برخوردش کلی¬تر است برای این است که "زمان¬های قدیم" و "قرون وسطی" زمینه¬ی تضاد بخش فوق¬ العاده¬¬ ای برای "زمان¬های جدید" فراهم می¬آورد که سلطه ی بورژوازی را به کمال می¬رساند و راه را برای آینده¬ی آن باز می¬کند. مورخان فرانسوی قرن نوزدهم مثل توکِویل، دورُوی، لاویس، سینوبوس(3)، از نظر ایدئولوژی همساز بودند. برای آن¬ها "پیشرفت" زاییده‌ی قدرت خاص طبقه¬ی بالنده بود و استمرار آن را تضمین می¬کرد. طبقات حاکم و دولت¬ها بارها به وضوح به گذشته رو کرده¬اند. آنها سنت را (حتی در جنبه¬ های فرهنگی خاصش)، و استمرار و تاریخ را به مثابه اصول بنیادی سلطه¬ی خویش به کار می¬¬گیرند. در نظر بوسوئه ی(4) مورخ اوج تاریخ جهان از آغاز آوارگی قوم یهود تا عصر مسیحی سلطنت مطلقه ی پادشاه مسیحی حقیقی بود. به عقیده¬ی هگل، دولت پروس(5) محصول برجسته¬ی برجسته¬ی دیالکتیک تاریخ بود. گوئومیندان(6) چیان کای شک آشکارا سنت-پرستی کنفوسیوس - فیلسوف چینی- را تبلیغ می¬کرد و به دستاویزگذشته¬ی چین بود که با کمونیسم می جنگید. در فلسفه‌ی ارتجاعی سلطنت طلبان فرانسوی 1815 از قبیل دوبونالد(7)، "مرجعیت" گذشته همان کارکردی را دارد که در این روزگار می-بینیم. اما در فرانسه قدرت سیاسی گُلیسم، گذشته از بسیاری چیزهای دیگر،بر شالوده¬ی تصرف ماهرانه¬یِ "گذشته¬یی که آن را مستملک مشترک مردم به حساب می¬آوردند. کلماتی مثل پایندگی،استمرار،سنت و میراث، به طور مداوم در شیوه¬¬ی بیان تاریخی گلیستی آورده می¬ شود و به این قصد که حیثیت و مرجعیت ژنرال(دوگل) را تحکیم ببخشند. "فرانسه¬ی" او مفهومی مطلق و مسلط بر همه بود که از خودگذشتگی نامحدود و طاعت بی چون و چرا می طلبید. فرض این بود که دوگل در 1946 دلخوریش را از حکومت با این کلمات بیان کرده است:"ژنرال چیزی بنیادی،پاینده و لازم را با خود برد،که او،از راه حق تاریخی،تجسم آن بود و رژیم احزاب نمی توانست نماینده¬ی آن باشد." وطن به یاد می ¬آورد...همان شعله ای که نسلی پیش از این در سراسر کشور روشن شد،بعد او را بر آن داشت که در روستاها و شهرهای ما به یاد درگذشتگان بناهای یادبود بسازد، و در یازدهم هر نوامبر مردم پیرامون پرچم¬های سربازان نَبرده¬ی ما گرد ¬می¬آیند و(آن شعله) به گونه¬ای نمادین در طلق نصرت اِتوال روشن است... همان شعله در سراسر آینده¬ی الهام بخش روان فرانسه¬ی جاوید خواهد بود،همچنان که درتمامی گذشته بوده است. گاهی وقت¬ها،کاربرد گذشته خیلی مستقیم و خیلی آشکار نیست. تاریخ را به یاری یک ایدئولوژی نامتمرکز و از طریق کتاب¬های درسی،فیلم¬ها،تلویزیون،تصاویر، و مانند این¬ها به دفاع از ساخت قدرت و منافع طبقه¬ی حاکم فرا می¬خوانند. مثلا وصفی که در کتاب¬های دبستانی در باب لوئی پانزدهم آمده همه چیزی هست مگر وصف بی گناهی او."مرد بزرگ" استاد تاریخ دیروز و امروز است. عقب گردهای او را (در راه تکامل) نتیجه¬ی "خطاها"ی او دانسته¬اند، و به این ترتیب خاطر کودک را به پذیرش سرزنش اخلاقی تربیت می¬کنند. جنگ داخلی را همیشه در نور منفی عرضه می کنند،یعنی در تضاد با جنگ های خارجی( که آن را) لحظات فداکاری، قهرمانی و جلال (می¬دانند). جنگ داخلی فاجعه¬ای عظیم است. مثلا:آرمنیاک¬ها)8) علیه بورگوندی¬ها، و جنگ¬های دینی، و کمون 1871.باسمه¬های رنگی زنده ای که در قرن نوزدهم در شهر اپینال(9) می ساختند در اشاعه¬ی یک ایدئولوژی تاریخی در میان توده¬های عظیم بیسواد فرانسوی بسیارموثر بود. موضوعات مشخص،حیثیت ارتش و فرمانروایان،اخلاق خانوادگی و ارزش های رهایی بخش کار بود. همین نکته را می توان درباره¬ی فیلم¬های فرانسویسبک رترو(10) دهه¬ی 1970 هم گفت.این سبک منعکس کننده¬ی آن مکانیسم¬های سیاسی است که دارودسته¬ی پمپیدو(11) قصد داشتند قدرت را به این وسیله در اختیار خود داشته باشند: مثل،فیلم هایی درباره¬ی "سال¬های شاد دهه¬ی 90"،(9-1890)،سال¬های جنون آمیزدهه¬ی بیست" (1925)،خصوصا دوره¬ی ویشی(12)که مشخصه¬ی همه¬ی آن¬ها بدبینی سیاسی،روح فردگرایی(13)، اجتناب حساب شده از مشکلات رایج بود. گاهی ابزار دولتی مستقیم¬تر دخالت می¬کند تا به گذشته¬ جنبه¬ی آیینی بدهد و حافظه¬ی مشترک را به مقاصد خاص خود بگرداند. این کار درروزهایی انجام می¬گیرد که تعطیلات ملی، مراسم یادبود رسمی و سالگردهاست. یازدهم نوامبر( روز متارکه¬ ی جنگ)از نظر سیاسی بسیار باارزش است: در 1919 تاریخ متارکه¬ی جنگ1918 را در یک فضای شور میهن¬پرستی و عوام¬فریبی احساساتی درباره¬ی سربازان جنگ،مهم¬ترین روز تعطیل ملی فرانسه نامیدند. درسال 1970 جشن دوهزارو پانصدمین سال شاهنشاهی ایران،در تخت¬جمشید برگزار کردند،کاری که در خدمت منافع سلطنت مطلقه بود(به قصد) تقویت قدرت سلطنت در داخل کشور و هم چنین کمک به پیوستن این کشور به جهان "مدرن" سرمایه¬داری چندملیتی. در1976 جشن دویستمین سال استقلال آمریکا برگزار شد که با سمینارهای عالمانه¬ی بسیارو نمایش¬های تاریخی،سخنرانی¬های رسمی و آلات و اشیای تجاری،نشر اسناد آن دوره با جلد اعلا،دیدار کودکان دبستانی از دیدنی¬های انقلاب مشخص می¬شد. غرض از چنین فعالیتی این بود که با اندیشه¬ی قدیمی "سرنوشت آشکار" در مردم آمریکا تاثیربگذارند، یعنی به یادشان بیاورند تا وقتی که متحد ماندند و به رهبرانشان حرمت نهادند همیشه مدافع داد و درستکاری بوده¬اند.منازعات پرکین و نفرت طبقاتی را که مشخصه¬ی عصر جنگ استقلال آمریکا بود به دقت پاک کردند، وهمین کار را درباره¬ی رفتار نژادپرستانه¬ی "دموکراسی جوان" همین کشور کردند،دمکراسی ئی که لازمه¬ی رشدش قتل عام سرخپوستان بود. همه¬ی این جشن¬های سالگرد و یادبود( که می¬توان مراسم تدفین چرچیل، و جشن دویستمین سال رسیدن کاپیتان کوک به استرالیا، و صدمین سال می جی در ژاپن محافظه¬کار(1968)(5) را به این افزود) در این صفات بخصوص مشترکند: یعنی،حمایت رسمی از یک جشن تاریخی، یک نمایش همگانی با جشن¬های عمومی، ترسیم قالبی یک واقعه¬ی گذشته برای تحکیم ایدئولوژی ساختِ قدرت موجود، پنهان کردن جنبه¬های غیر رسمی آن واقعه، مثل کشاکش¬های اجتماعی و مبارزات توده¬ای. قدرت مرکزی،گذشته را به شیوه¬ئی همچنان مستقیم¬تر و فعال¬تر به کار می¬گیرد،یعنی رفتار سیاسی و تصمیمات و گزینش¬های او(=قدرت مرکزی) بر شالوده¬ی پژوهش گذشته، خصوصا گذشته¬ی اخیر،نهاده می¬شود که آن را پلیس او،اداره¬ی تحقیق او،سرویس-های اداری او،و ماندارین¬ها رهبری کرده¬اند.انگ "تاریخ بی واسطه¬ی" دولت عملی است مخفی، هم با توجه به گراردآوری مواد و مصالح،و هم با توجه به تعبیرو تفسیرآنها.پژوهش های او انحصارا برای مقاصد دولتی است و با آنچنان کارایی انجام می گیرد که به ندرت بر کسانی که به آن علاقه مندند آشکار می شود،مگر مثلا در آن موقعی که آن اسناد پس از جنگی،یا انقلابی،یا یک رسوائی برملا شود. یک چنین تاریخ عملی،که مستقیما بر بنیاد رابطه¬ی گذشته- حال استوار است، بسیار مفیدتر از گفتارهای عالمانه¬ی مورخان حرفه¬¬ای است. ساختِ قدتِ دولت نیز بر شناخت گذشته نظارت می¬کند، و این نظارت را در سرچشمه¬ی آن "اسناد دست اوّل" که مورخان آن ها را بسیار می¬ستایند، یا از دولت است یا از وابستگان دولت، و این به خصوص درباره¬ی اسناد و مصالح آماری و کمّی صادق است. قلمرو مورخ را اساسا دستگاه سرکوب مشخص می¬کند... حافظه¬ی ما حافظه¬ی سا خت قدرت است که چون یک ماشین ظبط غول¬آسا عمل می¬کند،بایگانی رسمی سرویس¬های حکومتی را به¬ کار می¬گیرد (ادارات مالیات،خزانه، و مانند این¬ها)، بایگانی-های شرکت¬های خصوصی قدرتمند (تراست¬ها،شرکت¬های بزرگ تجاری¬¬، و مانند این¬ها). ما از واقعیت چیزی نمی –دانیم، مگر آن چیزهایی که بتوان از آن اطلاعاتی که ساخت قدرت فراهم آورده و در دسترس ما نهاده استنتاج کرد"7" کنترلی که دولت بر گذشته و سرچشمه¬ی حافظه¬ی مشترک اِعمال می-کند اغلب شکل منع ]گسترش[ اطلاعات را به خود می¬گیرد. این بایگانی¬ها حقایق خاصی را پنهان می¬کنند و گاهی حتی مواد نگرانی¬آور را از میان می¬برند. در نتیجه، دیگر بخش¬های کاملی از تاریخ جهان وجود نخواهد داشت، و آن چه هست چیزهائی است که سلطه¬گران اجازه می¬دهند که ما بدانیم. از روی نوشته¬های مورخان ماندارین¬ چینی از شورش¬های دهقانی چین باخبر می شویم، کارتاژی¬ها"8" را از روی گزارش¬های رومی می-شناسیم،درباره¬ی البیجیان"9" از روی گزارش¬های وقایع نویسان درباری یا دینی آگاه می¬شویم. گاهی واقعیت را تحریف کرده-اند، و گاهی هم آن را یکسره مسکوت گذاشته¬اند. یک نمونه¬ی افراطی چنین منطق رسمی این است: ماندارین¬های کنفوسیوسی به طاغیان و گردنکشان فی (fei) می¬گفته¬اند، و فی کلمه¬ای است که از نظر دستوری منفی است و به غیر انسان مثلا،حیوان اشاره می-کند، یعنی آن¬هایی از نظر تاریخ وجود ندارند. لاپوشانی (occultation)]وقایع[ یکی از رایج¬ترین کار¬های شبکه¬ی کنترل دولت بر گذشته است. گذشته¬ مزاحمی است که باید از آن خلاص شد. در 1975 ایالات متحده در هندوچین ن کشورشکست خورد، هنری کیسینجر مردم ایالات متحده را تشویق می¬کرد که وقت را بر سر جرّ و بحث درباره¬ی گذشته تلف نکنند بلکه با یک روح وحدت ملّی با آینده روبرو شوند. و مایک منسفیلد (Mike Mansfield)، رهبر "اپوزیسیون" (جناح مخالف) دمکرات سنای آن زمان،گفت که با رییس جمهور موافق است که سرزنش¬های تاریخ اخیر بی جا است. جنگ¬های امپریالیستی و استعماری قلمرو مطلوب آن نوع عمل است که چیز¬ها را ناچیز جلوه می¬دهد. مثلا، امروزه در فرانسه مقاومت را به¬طور ملایمی دوره¬ی شاعرانه¬ی غیر سیاسی تجربه¬ی اخیر این کشور قلمداد می¬کنند بدون آن که کم¬ترین محتوی طبقاتی داشته باشد. امّا جنگ الجزایر! این مسئله در نظر حکومت فرانسه و محافل طبقه¬ی حاکم از زمره¬ی محرّمات است، و تحلیل خاستگاه¬های آن مزاحم این محافل است که اکنون از طریق سیاست نواستعماری درگیر الجزایرند. این مسئله برای مردم فرانسه هم در زمره¬ی محرّمات است، چه اینان دلشان می¬خواهد که مسئولیت مشترکشان را در سرکوب و شکنجه¬های جنگی که علیه تمام یک ملت روا داشته¬اند فراموش کنند. جنگ الجزایر برای سازمان¬های اصلی جنبش کارگری فرانسه نیز در شمار محرّمات است.برای آن¬ها، آن جنگ، مثل جنگ جهانی اول،" لحظه¬ی حقیقت" بود، و دلیل ناتوانیشان این بود که نتوانستند اصول انترناسیونالیستیشان را جامه¬ی عمل بپوشانند.وضع خود الجزایر هم چندان فرقی با این وضع ندارد.اخیرا یک کمیته¬ی پزوهش تاریخی به منظور گردآوری همه¬ی اسناد و بقایای جنگ رهایی بخش برپا شد. رییس ]سازمان[ امنیت در راس این کمیته بود و هدف واقعی این کمیته هم این بود که که هر سند یا مدرکی را که ممکن است "مزاحم" برخی عناصر باشد یا آنان را " نگران کند" دربست از خط خارج کنند. عام مردم الجزایر به این فراخوانی پاسخ دادند که با این کمیته¬ی نوساخت همکاری می¬کنند- و نتیجه این شد که دیگر چیزی از آن نشنیدند. باز یک بار دیگر، حافظه¬ی مشترک را {از محتوی} تهی کردند. تحلیل "لاپوشانی" ساختِ قدرت از گذشته مقایسه¬ی میان شیوه¬ی بیان تاریخی گلیسم و شیوه¬ی بیان رییس جمهوری کنونی جمهوری فرانسه، یعنی ژیسکاردستن را امکان پذیر می¬کند. در اینجا ما با آزمونی روبروییم که تفاوت میان دو استراتژی سیاسی بورژوازی فرانسوی را آشکار می¬کند. وقتی که ژیسکاردستن برگزاری هشتم ماه مه را،که پیروزی متفقین در 1945 بر ارتش نازی¬ها و نقطه¬ی اوجاساطیر گلیستی بود، لغو کرد چنین گفت:" آن جنگ برای اروپا برادرکشی بود. آرزوی مشترک دو ملت ما این است که این آخرین جنگ بوده باشد... برای مشخص کردن این یقین، من تصمیم گرفته¬ام که دیگر این سالگرد برگزار نشود، اکنون وقت آن است که به آینده نظر داشته باشیم." به این ترتیب محافل حاکم، تحت رهبری ژیکاردستن ایدئولوژی "مدرنیسم" را با آغوش باز پذیرفتند. این ایدئولوژی را قبلا مدتی سوپرکاپیتالیسم سبک آمریکایی به طور منظمی پرورده بود، و بورژوازی فرانسوی تحت رهبری دوگل (که شعارشان" ای فرانسه ادامه بده!" بود) آن را متناقض یافته بود، فقط پمپیدو ودارودسته اش بودند که آن را با بی¬میلی زیادی پذیرفتند. در نتیجه، گفتند که "بیایید مدرنیسم را شکوه ببخشیم، امّا در عین حال بیایید سنت¬های این مرز و بوم و این مردم را محترم بداریم." گام قطعی را ژیسکاردستن برداشت. وجدان سیاسی آمریکایی را، در راستای ایدئولوژی سرمایه¬داری ایالات متحده به "ناسیاسی" تعریف کردند (که یک آسان¬گیری افراطی آشکار بود.). ژیسکاردستن و دولتش به همین شیوه سعی می¬کنند که فرانسه را در یک "بی¬وزنی تاریخی" قراردهند. آنان می¬گویند در حال زندگی کنید. گذشته چنگی به دل نمی¬زند." به همین طریق، آن نقطه¬ی مراجعه¬ی تاریخی که نقد رادیکال ]زمان[ حال- و تعریف آینده¬ای که از نظر کیفی متفاوت است- امکان-پذیر می¬کند که از نظر محو شده است. سرمایه¬داری خود را فقط با یک آینده¬ی ممکن، یعنی آینده¬ی خودش،همساز می¬کند. البته، گذشته نه از شیوه¬ی بیان رسمی ناپدید شده است و نه از محیط اجتماعی،بلکه دیگر آن فرمانروای شکوه¬یافته ای نیست که دوگل آن¬همه سنگش را به سینه می¬¬زد. اکنون گذشته را برای اندازه-گیری به قطعات تقسیم کرده و به مفردات مختلفِ یک نظامِ بی-آزار تحلیل کرده¬اند. طبعاً، گذشته را هنوز می¬توان برای نیاز-های رسمی این لحظه دستکاری کرد- مثلاً، یک نطق رئییس جمهور درباره¬ی سالگرد ژاندارک، و به کار بردن نماد¬های "فرانسه¬ی کهن" برای معرفی یک برنامه¬ی عظیم احداث خانه¬های بتنی در حومه¬ی پاریس، یا به اصطلاح شجره¬نامه¬ی رئیس جمهوری که نسب او را به پادشاهان قرن هجدهم فرانسه می¬رساند، از این دست¬اند. لاپوشانی گذشته کار مطلوب ساخت قدرت است. اما این کار منحصر به طبقات حاکم غربی می¬شود؟ چین و اتحاد شوروی نمونه¬های بی-شماری از سکوت رسمی درباره¬ی دوره¬های حساسی از تاریخ¬شان، یا درباره¬ی چهره¬های بحث¬انگیزی مثل تروتسکی یا لین پیائو ارائه می¬دهند. برای آن¬هایی که دلبستگی¬شان به حفظ قدرت در داخل یک حزب یا دستگاه دولتی است، بی توجه به برچسب سیاسی آن، گذشته مزاحم و مایه¬ی گرفتاری است. امّا آیا باید هر کوششی را که در طرد گذشته می¬شود به یک چوب راند؟ گذشته چه کسی را می¬ترساند؟ اولویت¬ها و معیارها کدامند؟ کجا می¬توان میان تصفیه¬ی انتخابی گذشته به شکل مبارزات راستین یا اولویت¬های سیاسی واقعی از یک طرف، و لاپوشانی روراست و جعل تاریخ به دلایل دولتی از طرف دیگر، خط فاصل کشید؟ در هر انتخاب سیاسی خطر خطا هم هست. بیجاست که از انقلابیون ویتنامی انتقاد کنیم به این دلیل که از ملت دعوت کرده¬اند که تقسیمات گذشته¬ی اخیر را فراموش کنند و، پس از آزادی سایگون در آوریل 1975، کوشش¬هایشان را در بازسازی کشور متمرکز کنند. در آن¬حال، گذشته،- یعنی دیدگاه¬های خلق درباره¬ی مبارزات انقلابی و رژیم عروسکی آمریکایی تا روز آزادی- ممکن است ¬با وظیفه¬ی بازسازی¬هایی که اخیرا اولویت یافته تداخل پیدا کند. امّا چنین استدلالی واقعاً چه هنگام بر شالوده¬ی خواست¬ها و منافع خلق نهاده شده است؟ و چه هنگام فقط یک شیوه¬ی بیان دستکاری است؟ کنترلی که ساخت قدرت بر گذشته اعمال می¬کند پدیده¬ای است که میان همه¬ی جوامع طبقاتی مشترک است، امّا از طریق فنون خاصی صورت می¬گیرد که با تقاضاهای شیوه¬ی رایج تولید هماهنگ است. مثلاً، در جوامع آسیاسی تاریخ نویسی یک کار دیوانی و یک مسئولیت بنیادی و حمایت اساسی از هر دودمان بود. در نظام فئودالی اروپای غربی، تاریخ به گسترش شیوه¬ی بیان رایج اخلاق مسیحی، ایمان به قدرت کامله¬ی الهی و اعتبار سلطنت و اربابان بود. در اتحاد شوروی، که ظاهراً ساخت اجتماعی درآن کاملا به گونه¬ی دیگری است، به هیچ وجه محدودیت این ارتباط کم¬تر از این نیست. " نظریه¬ی پنج مرحله ای"، که اول بار در دوره¬ی استالین پیشنهاد شد، یک الگوی کلّی برای تاریخ جهان عرضه می¬کند، به این شکل: کمونیسم ابتدایی، برده¬داری، فئودالیسم، سرمایه¬داری و سوسیالیسم. ساخت قدرت بوروکراسی شوروی را نشانه¬ی اوج تاریخ انسان در نظر می¬گیرند، و گویی قانونی بودن آن یک بار برای همیشه برقرار می¬شود. کاربرد تاریخ یکی از مکانیسم¬های دفاعی لایه¬ی صاحب امتیاز جدید است. در چین، که این وضع در آنجا بسیار بغرنج¬تر است، گفت و گوی آشکاری از "مبارزه¬ی میان دو خط" هست، یعنی میان یک تاریخ عام که توده¬های مردم مسقیماً آن¬را تجربه کرده¬اند و یک "برخورد" مطیعانه و جزئی، تناقض وجود دارد. از یک¬ سو، به حافظه ی مشترک خلق تمایل نشان می¬دهند، و حال آن¬که از سوی دیگر، وقتی که بحران به وجود آمد تمام کار پیشین لیوشائوجی را تحریف کردند، و کار لین پیائو را به سکوت رسمی برگزار کردند، و از این ماجرا فقط گزارش جسته و گریخته و دیر شده ای به مردم، لا اقل به خارج از چین رسید. در دوره¬ی سرمایه¬داری لیبرال، رابطه¬ی خاصی میان تقاضاهای شیوه¬ی رایج تولید و کارکرد سیاسی شناختِ تاریخی وجود داشت. امّا این رابطه، رابطه¬ای مستقیم یا ماشینی نیست، بلکه ترکیبی است از مداخله¬ی آشکار دولت- که در نمونه¬های بالا آورده شد- و فشار ایدئولوژیک نامتمرکز. مورخان متقاعد شده-اند که از "آزادی بیان" برخوردارند، امّا در کار حرفه¬ایشان رفتاری می¬کنند که به¬طور کلّی خاص جامعه¬ی سرمایه¬داری است. مرخان سنت گرا، با حالت عینیتی که به خود می¬گیرند، این¬طور وانمود می¬کنند که خبر ندارند که با اعطای اعتبار گذشته به یک نهاد یا یک دستگاه سیاسی قدرت آن را تقویت می¬کنند. یک نمونه ی آشکار در این زمینه، تاریخ کلیسای کاتولیک رم است، یعنی یک نظام ایدئولوزیک که ارزش¬هایی چون ثبات،استمرار و پیشرفت تدریجی را تلقین می¬کنند. مسیحیان جناح چپ با تاکید بر واقعیت گذشته¬ی کاتولیک، یعنی با تاکید بحران¬ها،تزلزل-ها،تفرقه¬ها،ارتداد¬ها و کشاکش¬های این گذشته¬]به آنان[ پاسخ می ¬دهند. همین نکات را می¬توان درباره¬ی تکامل نظام آموزش فرانسه]تاریخ آموزش و پرورش[ گفت که مورخانی چون دورکهایم، مارو(Marrou)، یا پروس(prost) آن را نوشته¬اند. این مورخان این نظام را یک نمونه¬ی پیشرفته¬ی ناایستا نشان می¬دهند، یعنی از زمان ] نظام آموزش[ شارلمانی (Charlemagne معاصر هارون عباسی، م.) موسس افسانه¬یی مدرسه ]در فرانسه[ گرفته تا تعلیم وتربیت اجباری ابتدایی جمهوری سوم، که مدارس چشمگیر آن کالج¬های یسوعی (ژوزئیت¬) و لیسه¬های(Lycee مدارس( ناپلئونی بود. فقط شکل این شیوه¬ی بیان ایدئولوژیک تاریخی است. یعنی قصدش این است که این طور وانمود کند که نظام کنونی محدودیت آموزشی و مشروط بودن ایدئولوژیک یک واقعیت مطلق و "تاریخی" است، یعنی قصدش این است که این طور وانمود کند که نظام کنونی محدودیت آموزشی و مشروط بودن ایدئولوژیک یک واقعیت مطلق و "تاریخی" است، یعنی آن را به شکل نگرش¬های کاپیتالیستی، نظیر احترام منفعل به دانش، رقابت فردی، نابرابری¬های اجتماعی¬ را به عنوان نابرابری در ¬"قابلیت" و "استعداد" پذیرفتن. کارکرد واقعی تاریخ¬نگاری(تاریخِ تاریخ) باید تشخیص و توصییف رابطه¬ی خاص میان شناخت تاریخی و شیوه¬ی رایج تولید باشد. تاکنون چند مورخ حرفه ای به این وظیفه علاقه نشان داده¬اند، آنان از یک دیدگاه کاملا توصیفی به آن نزدیک می¬شوند (خود اگر چنین کاری ممکن باشد.) و فقط پیشرفت شناخت تاریخی را در طول سال¬ها از طریق گردآوری حقایق و تصفیه¬ی روش¬های نقد نشان می¬دهند. تاریخ را یک فعالیت عقلی و مستقل می¬دانند که در نوعی مدارِ بسته حرکت می¬کند. اخوت صنفی مورخان، "همکاران" گذشته، مثل توسیدید (Tucydides) و ابن خلدون، فرواسار(Froissart) و ژیبون(Gibbon) را از روی رغبت می¬پذیرد. اینان "پیشگامانی" هستند که ما، اگر فقط ]بخواهیم[ خود را به "پیشرفتی" که صورت گرفته متقاعد کنیم،مایلیم به آن¬ها مراجعه کنیم. این واقعیت است که طبقات حاکم- که چون پیش از طریق روابط خاص هر جامعه عمل می¬کنند- تقریبا همیشه به مورخان حرفه¬ای یا نیم¬حرفه ای، یعنی کاهنان و راهبان، بوروکرات¬ها، بایگان¬ها، سیاستمداران بازنشسته، ثروتمندان تن¬پرور و معلمان اعتماد کرده و مطالعه¬ی گذشته را به آنان سپرده¬اند. این نخبه¬اندیشی(eliticism) یک کار همیشگی است. مورخان مبارزِ"چریک" واقعی بسیار نادرند، مثلا می¬توان به تبار بوناروتی(Buonarotti بازمانده¬ی انجمن سرّی 1796 بابوف (Babeuf) و شرح حال¬نویس بعدی بابوف) یا تبار لیساگاره(Lissagrey) بازمانده¬ و مورخ کمون پاریس) اندیشید. در غیر این موارد، دانش تاریخی در انحصار اقلیتی بوده است که با طبقات حاکم دست اندرکار توطئه بوده¬اند، ارزش آنان را پذیرفته و از زندگی راحت مشابهی بهره برده¬اند- و این سخن را همین طور می¬توان در باب کاتبان قدیم مصری،آکادمیسین¬های شوروی، یا مورخ چپ "لیبرال" جهان دانشگاهی غرب هم گفت.امّا، برای توده¬های خلق، گذشته فقط در قطب مخالف حیات اجتماعی معنا دارد، یعنی قطبی که گذشته مستقیما در مبارزاتشان جای می¬گیرد.


حواشی 1. Mandarin( که از نظر لغوی هم¬ریشه¬ی "منتر" فارسی است) در اینجا به فرهیختگان و کارمندان دولتی و دیوانی درباره چین اطلاق شده است. م. 2. به ترتیبcapetian’ Carolingian ‘Merovingian 3. به ترتیب seignobos Lavisse’ Duruy’ Tocqueville 4. Guomindang. مرکب از سه جزء Kue(= ملّی¬گرا) و min(=مردم) و Tang(=حزب)، رویهم یعنی حزب انقلابی و ناسیونالیست " جمهوری چین"، که بعد از سون یات¬سن، چیان کای شِک رهبر آن شد. این کلمه در فارسی کومین تانگ ظیط و تلفظ شده است.م. 5. رستوراسیون(احیای) Meijiژاپن 1868. 6. در این سال دلبستگی خاصی به "تاریخ بی واسطه(histoire immediate) در فرانسه گسترش یافته است. مراد از "تاریخ بی¬واسطه"، گذشته¬ی بی¬واسطه است که قلمروی است به روی مورخ حرفه¬ای گشوده، و این واکنشی است به این فکر قدیمی که مورخ فقط می¬تواند در آن دوره¬هایی از تاریخ به درستی تحقیق کند که بتواند"از دور" به آن نگاه کند. 7. L, Ideal historiqiue’’ Reches’14 8. Cartage دولتشهر باستانی شمال آفریقا. بنیاد¬گذار این دولت- شهر فنیقیان بودند. این شهر نزدیک تونس کنونی واقع بود که در سال 146 پیش از میلاد به دست رومیان ویران شد.م. 9. Albigeneseها از فرقه¬ای بودند که از 1020 تا 1250 میلادی در جنوب فرانسه رواج داشت. سرانجام به اتهام کفر و بدعت قلع و قمع شدند.م.