در عذر فراخی دهان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(از کمال اسمعیل)
| دلــدار مرا اگر فراخســت دهان | گل را نه هم از خنده دهانست چنان؟ | |
| چون دستـگه نشـاط ما آن دهنست | گر دستگهـی فراخ باشــد، چه زیان؟ | |
| لعـل لب او که دُرج گوهـر باشد | چون بوسه درو زنی چه درخور باشد | |
| گر خرد نیامد لب او عیبی نیست | یاقــوت بــزرگ قیمتیتـر باشــد | |
| بر من دلت از چه روی چون هنگ آمد | صلح تو ز روی راستی جنگ آمد | |
| گفتـی دهـن فراخ من روزی تسـت | وهوه که چگونـه روزیـم تنگ آمد |