آفرینش جهان در اساطیر افریقا ۱
{{
آفرینش جهان
در اساطیر افریقا
باجلان فرخی
اساطیر آفرینش افریقائی دو زمینه دارد: یکی اسطورهائی که در آنها همه چیز از انسان آغاز میشود و در بردارندهء کهنترین شکل توجیه انسان از خویش و از طبیعت است. دوم روایاتی که از اساطیر کهن افریقائی متأثر است و با دگرگونی زندگانی و معیشت انسان افریقائی شکل تازهئی به خود گرفته و در آنها خاستگاه انسان و جهان به باشندهئی برتر نسبت داده میشود.
انسان و جهان
در یک اسطورهء پیچیدهء قوم دوگون، ساکن «ولتا»ی علیا، در مالی، نخستین نیاکان انسان هشت تن بودند، چهار زن و چهار مرد؛ چهار همشکم یر و ماده. چنین بود تا نیای بزرگ به چال مورچگان یا رَحِم مادرِ کهن فرو رفت، تا همچون دانهئی که در خاک پرورش مییابد کمال یافته به آسمان سعود کند؛ نیای بزرگ به آسمان رفت و پس از او هفت نیای دیگر نیز بدینسان به آسمان صعود کردند.
نُومّو، روح آسمان. به هر یک از پدر بزرگ ها و دانهئی داد تا بخورند. پس فرمان داد که از یکدیگر جدا باشند. اولین و دومین نیا فرمان «نومو» را نادیده گرفتند، بدین سبب همگان از آسمان رانده شدند. هشت پدربزرگ و مادربزرگ به هنگام بازگشت هر یک چیزی از آسمان با خود برداشتند. نخستین جفت سبدی پر از خاک رس برداشتند تا با آن جهان را بسازند. خاک را درون سبد به پیمانه زدند و سبد را برگرداندند. آنگاه بنائی پدید آمد که بالای آن مربعی با چهار دیوار، و بر هر دیوار ده پلهء نر و ماده، به نشانِ فرزندان آنان و یاور انسان و پرندگان و حشرات، و ستارگان. مربع بام، نشان آسمان بود با دایرهئی در میان آن به نشان جایگاه ماه. زیر بنا مربع بزرگتری بود که در میانش دایره ئی داشت به نشان جایگاه خورشید.
الگوی بنای جهان چیزی مانند انبار غله بود، پس آن را انبار غلهء سرور زمین نام نهادند. سومین نیا از کورهء آهنگریِ «نومو» آتش برداشت، نیای دیگر دانههای نباتات را برداشت و دیگران هم هر یک چیزی مفید برداشتند. آنگاه «نومو» آذرخش را بر بنای جهان فرستاد و بنا چون رنگین کمانی از آسمان فرود آمد. دیوارهء بنا شکاف برداشت که از صدای آن همهء موجودات گریختند. پس نیای بزرگ از بام انبار، از پلکان، به زیر آمد، و مزارع را سامان داد و آنها را به فرزندان نخستین نیاکان بخشید.
میگویند نخستین نیا آنگر بود، دومی دباغ، سومی گدازگر و هر یک کاری مفید داشتند. آن گاه قبایل انسانی در هشت دودمان سامان یافتند. پیر دودمان هشتم لِبِه سخن گفتن را فرا گرفت و به دیگران آموخت. وقتی «لبه» مُرد او را رو به آسمان و در حالی که سرش به جانب شمال قرار داشت به خاک سپردند. آن گاه ماری موذی نمایان شد. میگویند این مار هفتمین نیا بود که بدین گونه نمایان شد. مار جسد «لبه» را فرو برد و سپس برگرداند. از استفراغ آن مار بنیادهای استوار تن آدمی یعنی سر، زانو، دندهها، ستون فقرات و استخوان های دیگر شکل گرفت. سپس مردم ازدواج کردن را آموختند. میگویند «لبه» در حقیقت نمرده بود، چرا که هنوز مرگ ومیر رایج نبود. «لبه» نیکیهای خود را به مردمان داد، و چنین است که مردم هر سال در راه «لبه» قربانی میکنند.
شکل خانه و روستای طایفهء «دوگون» نیز اسطورهئی و نمادین است: هر خانه غالباً سه اتاق دارد که در یک ردیف قرار دارد. اتاق میانی از دو اتاق دیگر بزرگتر و نماد زن است و اتاق های سمت راست و چپ دو دست او. بدینسان اتاق میانی زن، و دو اتاق دیگر مرداند و جمع اتاق ها نشان یکی شدن زن و مرد است. بام اتاقها به چهار قسمت پست و بلند قسمت میشود و چهار بخش آن نماد چهار جهت اصلی است. کف اتاق که «لِبِه» نام دارد خاکی است و نشان زمین است. درِ کلبه درشمال خانه قرار دارد. در اتاق میانی کنار دیوار جنوبی اجاقی هست که آن را سر زن میدانند؛ اجاق دو سنگ دارد که یکی در شرق و دیگری در غرب اجاق قرار دارد. چهار دیرک و چهار زاویهء اتاق میانی نشان مرد است. بام اتاق مرد است و کف اتاق زن و تمام خانه نماد یگانه شدن زن و مرد و یادآور وحدت است.
پیدایی انسان
در یک اسطورهء قوم زُولو از جنوب آفریقا، نخستین زن و مرد از درونی نی یا نیزار ساحل رود زاده میشوند. در یک اسطوره قوم تونگای موزامبیک نیز نخستین زن و مرد از شکافتن نی هستی مییابند و بر طبق یک سنت کهن به هنگام تولد کودکان در جلو خانهئی که کودک در آن زائیده میشود چندین بوتهء نی مینشانند. هِرِرُوهای جنوب غربی آفریقا پیدائی انسان را از درختی میدانند که در آن منطقه نادر است. پیدائی گله و چوپان را نیز از این درخت میدانند و بنا به اعتقاد همین مردم، «بوشمن»ها از حفرهئی از درون زمین بیرون آمدهاند.
در روایتی از قوم آشانتی غنا آمده است که در روزگار قدیم پیرزنی نقیبی در خاک زد که از آن هفت مرد، چند زن و یک پلنگ بیرون آمدند (کشتن پلنگ نزد آشانتی ها از محّرمات است). انسانهائی که از این نقب بیرون آمدند به اطراف نگاه کردند و به وحشت افتادند. روز دوشنبه بود که انسانها از نقب بیرون آمدند، (دوشنبه برای قوم «آشانتی» آخرین روز هفته است). سه شنبه پیر این مردمان، یعنی اَدو به سر یاران خود دست کشید و آنان را آرامش بخشید. پس از این آرامش، یعنی در روز سه شنبه، خانهسازی را آغاز کردند. در آن روز درختی فرو افتاد و «ادو» کشته شد. وقتی خدا این آدمیان را یافت یکی از آنان را به عنوان رابط خود با مردمان دیگر برگزید و او را با خود به آسمان برد. آتش سنگ را به انسانها ارمغان داد. هنوز هم در مناطق دورافتادهء «غنا» سه شنبهء اول سال را به نام روز پیدائی انسان جشن میگیرند و در این روز قربانی میکنند.
در اسطورهئی از قوم دینکا، که ساکن «سودان»اند، خدا نخستین زن و مرد جهان را از گل رس سرشت و به پیمانه زد. نخستین زن و مرد جهان گارَنگ و اَبوک نام داشتند. در روایتی از قوم شیلوک، ساکن نیل علیا در «سودان»، انسان نخست در آسمان میزیست و به سبب خوردن میوهء ممنوع از آسمان رانده شد. نگفته نماند که تا زمان شنیده شدن این روایت هنوز شیلوک با مسلمانان و مسیحیان رابطهئی نداشتند.
در یک اسطورهء مالاگسی آمده است که خدا نخست دو مرد و یک زن را در آسمان آفرید. خدا زن و دو مرد جدا از یکدیگر آفرید و آنان را بی آنکه از وجود یکدیگر خبری داشته باشند به زمین فرستاد. نخستین مرد تندیسی چوبی و خیالی از یک زن ساخت و آن را در گوشهئی از زمین قرار داد. دومین مرد به تصادف تندیس چوبی را یافت و عاشق آن شد. دومین مرد تندیس را با پوشاک و زیورهای گوناگون آراست و گهگاه به دیدنش میرفت. زن نیز به تصادف تندیس چوبی را یافت و از آفریننده آن خواست که آن را زنده کند. زن آن را به بسترش برد و فردا تندیس چوبی دختری زیبا و زنده شد. دو مرد یکدیگر را یافتند و با هم به جستجوی تندیس چوبی برخاستند. دو مرد تندیس را که دیگر دختر زندهئی بود نزد زن یافتند. نخستین مرد با نخستین زن ازدواج کرد و دومین مرد با تندیس دختر. انسانهای کنونی اعقاب این زنان و مردان نخستیناند.
راز تولد
در یک اسطورهء قوم «آشانتی» آمده است که در آغاز سَرورِ آسمان زن و مردی را درآسمان آفرید و به زمین فرستاد. آنگاه زن و مردی که در اعماق زمین می زیستند از مغاکشان به روی خاک آمدند. سرور آسمان مار عظیم بی زهری را به زمین فرستاد تا ساکن رود باشد، و چنین شد. نه زن و مرد آسمانی و نه زن ومرد زمینی رغبتی به آمیزش با یکدیگر نداشتند و فقط با هم بودند. مار به زن و مرد زمینی و آسمانی فرمان داد تا روبهروی یکدیگر بایستند. آنها چنین کردند. مار دهانش را پر از آب کرد و بر شکم زن و مرد آسمانی و زمینی پاشید، و به آن دو فرمان داد که به کلبه بروند و هماغوش شوند. چنین کردند و چنین شد که فرزندانی از آنان زاده شد که روح رود را در خود داشتند.
در میان قوم آشانتی هنوز هم مار در شمار محرّمات است و کشتن آن را گناهی بزرگ میدانند، و هرگاه که مار بی زهری را کشته بیابند آن را در سفالی میگذارند و همانند انسان مرده دفن میکنند و مراسم تدفین خاص انسانها را برای او به جا میآورند.
در اسطورهئی از پیگمی های ساکن مناطق جنگلی کنگو آمده است که در آغاز سه انسان هستی یافتند، دو پسر و یک دختر. یکی از دو پسر سراپا سیاه و دیگری نیمه سیاه بود. روزی پسر سیاهپوست به پیگمی گفت که خواهرش زخمی در تن دارد که دائم از آن خون می چکد و با هیچ داروئی هم بهبود نمییابد. پیگمی که از راز خونریزی زن آگاه بود از آن سیاهپوست خواست تا به او اجازه دهد که خواهرش را درمان کند. آنگاه پیگمی با آن دختر هماغوش شد و زخم دختر شفا یافت. پس از این هماغوشی دختر یک پسر پیگمی زائید. سیاه که هماغوشی را آموخته بود با خواهرش هماغوش شد و این بار با خواهرش دختری زائید؛ بنابراین اسطوره اقوام و قبایل آفریقا از تبار این انسانهای نخستیناند.
در اسطورهئی از قوم «مالاگسی» آمده است که نخستین انسان روی زمین فقط یک مرد بود. مرد صیادی چیره دست بود و با صیادی روزگار می گذرانید. روزی صیاد برای صید به رود رفت و وقتی در نیمه روز مشغول صید بود احساس کرد که چیزی از درون آب بهسختی مردی او را میکشد. صیاد اندیشید که این باید ماهی بزرگی باشد. دست برد تا ماهی را بگیرد و ناگاه زنی بر آب نمایان شد، صیاد هراسان زن را رها کرد و گریخت. زن صیاد را دنبال کرد و با رفتار خود مرد را آرام ساخت. زن با مرد ازدواج کرد و از مرد خواست که هیچگاه شرم او را نگاه نکند تا ازدواجشان پایدار بماند. چنین بود تا روزی که مرد شرم زن را، که در خواب بود، نگاه کرد و اندیشید که زن بهجای یک دهان دو دهان دارد. زن که نیمه بیدار و مرد را در آن حال دیده بود روز بعد با او به صید به روز رفت و در امواج رود گم شد. در اسطورهء دیگری آمده که زن مادر ماهیان رودخانه است.
باشندهء برتر و جهان
از پژوهشهائی که در آفریقا انجام گرفته چنین بر میآید که «باشندهء برتر» در اساطیر افریقا مفهمومی کهنسال است. اگر چه به سبب تنوع زبان نام «باشندهء برتر» که ما آن را «خدا» مینامیم در سراسر آفریقا یکی نیست اما همهء این نامها دارای مفهوم واحدی است. در افریقای شرقی نام خدا، «مُولُونگو»، در افریقای حاره غربی «بُوتسوانا»، در کنگو، «نیامبِه» و در مناطق دیگر افریقای غربی به نامهای «نِگِهوُ»، «ماوُو»، «آمّا»، «اُلوُرون»، «چُوکووُو» و مانند اینها مشهور است. در اینجا هر گاه که کلمه «خدا» به کار برده شود منظور همان مفهوم مردم افریقا از «باشندهء برتر» و مفهومی است که پیش از ورود مسیحیان و مسلمانان در افریقا وجود داشته است. اسطورههای خدایان افریقائی، چنان که در آغاز گفته شد، در اساطیر کهن این قاره ریشه دارد و از توجیه پدیدههای مختلف زندگانی مردم قارهء سیاه متأثر است. در بسیار از این اسطورهها خدا خاستگاه جهان و انسان است و آسمان جایگاه اوست. خدای برتر در این اساطیر نیز نخست ساکن زمین است و بعد به سبب خطای انسان زمین را ترک میگوید و به آسمان میرود.
اگرچه خدا در این اسطورهها برترینِ باشندگان است اما بعد از او از نظر تقدس ارواح یا خدایانی قرار دارند که در مذاهب آفریقائی آنها را نیایش میکنند. از آن جملهاند خدایان توفان، زمین، جنگل، آب و مانند اینها. غیر از این خدایان ارواح بسیاری از نیاکان را نیز نیایش می کنند. و در رقصهای آیینی مورد پرستش قرار می گیرند. در آفریقا تعداد معابد خدایان که پائینتر از خدای برترند از معابد خدای برتر بیشتر است و اگر چه خدای برتر در اساطیر افریقا دارای هیأت و خلق و خوی انسانی است و همسر ور خانواده دارد اما دارای مفهومی مجرد است.
مفهوم برخی از نامهای خدای برتر، در اساطیر و روایات آفریقائی چنین است: پدر کودکان، مادر بزرگ، یارِبزرگ، اقیانوسی که افق دستار اوست، تالاب کهن همسال همه آذرخش، کمان آسمان، عنکبوت بزرگ و حشرهء چابک. مفهوم نامهائی که از قدرت خدا سخن میگویند عبارتست از: آفریننده، ریختهگر، هستی بخش تن و روح، سرنوشت ساز، باران ساز، هستی بخش آفتاب، پدید آورندهء فصول، آفرینندهء تندر، کسی که شاهان را به تعظیم وا میدارد، بخشنده و گیرنده، چارهسازی که چون خورشید همه چیز را میبیند، کسی که خطا نمیکند... صفات خدا: بیکران، آغازین، قائم بهذات، حاضر و ناظر، یگانهء مهربان، شفیق آرامبخش، قاهر یگانه، بینیاز از سپاس و بیان ناشدنی.
خدا آفرینندهء زمین و انسان:
در یک اسطورهء قوم یوروبا، ساکن «نیجریه» آمده است که در آغاز دنیا همه باتلاق و آب بود؛ «اورون» و خدایان دیگر در آسمان مأوا داشتند و گه گاه برای بازی و تفرج به باتلاقها فرود میآمدند. «الورون» فرمان داد تا «ارُشِانلا» فرماندهء خدایان فرودست زمین را استوار بدارد – که برخی میگویند کاهنی این کار را انجام داد. «الورون» یک صدف پر از خاک حلزون، یک کبوتر و یک مرغ به «اُریشانلا» داد تا زمین را هستی بخشد. «اُریشا» با صدف پر از خاک به مرداب فرود آمد، خاک را به باتلاق ریخت و کبوتر و مرغ را واداشت تا خاک را با پنجه پراکنده کنند. کبوتر و مرغ خاک را با پنجه پراکندند و بخش بزرگی از مرداب استوار و سخت شد. آنگاه «الورون»، حربا را به زمین فرستاد تا آفریدهء «اریشانلا» را ببیند به او گزارش دهد. حربا زمین را دید و آن را «اپفه»، یعنی «گسترده» نامید. دیگربار حربا زمین را که استوار شده بود دید و آن را «ایله – ایفه»، یعنی «خانهء بزرگ» نامید.
پس «الورون» درخت نارگیل را به زمین ارزانی داشت تا از آن روغن و نوشابهء گوارا فراهم آورند. «الورون» سه درخت دیگر هم به زمین هدیه داد، و باران را بر درختان جاری ساخت. «اریشانلا» نخستین زن و مرد را از گل سرشت و در آسمان به پیمانه زد. و «الورون»، آنگاه که «اریشا» در خواب بود، به انسانهای گلی جان بخشید و زن و مرد را از هم متمایز ساخت.
آفرینش زمین در چهار روز انجام یافت و روز پنجم به نیایش آفریننده اختصاص یافت.
دوقلوی آسمان
در یک اسطورهء قوم فُن، ساکن «داهومی»، آمده است که از «نانابُولُوکُو»، کهنترین مادر جهان، دختر و پسری به نام «ماووُ» و «لیزا» زاده شدند. «ماوو» ماه و فرانروای غرب، و «لیزا» خورشید فرمانروای شرق شدند. «ماوو» به «لیزا» عشق ورزیدند و از این دوقلو هفت خدای دوقلو زاده شدند[۱].
آنگاه از دوقلوی آغازین دوقلوهای زمین و توفان و رعد و برق و آهن و دریا و شکارگر زاده شدند. دوقلوهای زمین فرمانروای زمین و به زمین یزول کردند. دوقلوی توفان در آسمان ماندند تا فرماندهء رعد و برق و باران باشند. دوقلوهای آهن به زمین آمدند تا جنگلها را پیراسته و زمینهای زراعی را سامان دهند و سلاح و وسیله فراهم آورند. دوقلوی دریا فرمانروای دریاها و ماهیان شدند. دوقلوی شکارگر فرمانروای بوتهزاران و پرندگان و جنگل شدند. دوقلوهای دیگرِ ساکن میانهء آسمان و زمین و واسطه انسان و «ماوو» شدند . آنکو میتواند با خدایان سخن گوید و زبان خدایان و همهء باشندگان را می داند کاهن و پیشگو است و جز کاهن کسی را یارای این کار نیست.
جهانِ کدوی قلیانی
در یک اسطورهء «داهومی» آمده است که جهان چون کدوی قلیانی (=کالاباش) گردی است که آن را از میان بریده باشند، که در کرانهء آن دریا و آن سوی دریا افق قرار دارد. در این روایت زمین مسطح و بهسان کدو کشکولی کوچکی است که درون کدو قلیانی بزرگتری شناور باشد. در فاصلهء زمین و کدو قلیانی جهان دریا قرار دارد و بدین سان نه تنها افق به آب میانجامد که زمین هم بر آب محاط شده است و چنین است که اگر در زمین چاه بزنیم به آب میرسد. در این اسطوره خورشید و ماه و ستارگان بر سطح بالائی کدو قلیانی جهان قرار دارند. جایگاه مردگان در این اسطوره نامشخص و گاه بر فراز زمین و گاه بخش ناپیدای زیر زمین است. کدو قلیانی جهان را نیز ماری بهسان کمربند در میان گرفته است. }}