خدمت وظیفه: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۲۶: سطر ۲۶:
 
وقتی کمیسیون پزشکی معاینه‌تان کرد و شما را سالم و به دردبخور تشخیص داد، بی درنگ موهای‌تان را از ته می‌تراشند و جامه‌ی مشخصی به تن‌تان می‌کنند و از همان لحظه است که کار هم‌شکل کردن شما شروع می‌شود. وقتی شما را به سربازی می‌برند صورت‌تان دو تا استخوان دارد، اما فرمانده‌تان معتقد است که صورت سرباز مطلقا آن‌همه استخوان نمی‌خواهد. و از این‌رو، از همان شروع خدمت، آن دو استخوان را تبدیل به یک استخوان می‌کنند.
 
وقتی کمیسیون پزشکی معاینه‌تان کرد و شما را سالم و به دردبخور تشخیص داد، بی درنگ موهای‌تان را از ته می‌تراشند و جامه‌ی مشخصی به تن‌تان می‌کنند و از همان لحظه است که کار هم‌شکل کردن شما شروع می‌شود. وقتی شما را به سربازی می‌برند صورت‌تان دو تا استخوان دارد، اما فرمانده‌تان معتقد است که صورت سرباز مطلقا آن‌همه استخوان نمی‌خواهد. و از این‌رو، از همان شروع خدمت، آن دو استخوان را تبدیل به یک استخوان می‌کنند.
 
امر هم‌شکلی در ارتش، منجر به آن می‌شود که همه‌ی موهایتان را از ته بتراشند، جامه‌ی متحدالشکل به‌تان بپوشانند و اجازه ندهند به چیزی فکر بکنید. آن‌چه بخصوص حایز اهمیت فراوان است همین "فکر نکردن" است که یکی از ضروری‌ترین شروط هم‌شکلی به‌شمار می‌رود. گروهبان لیوبا چنین توضیح می‌داد:
 
امر هم‌شکلی در ارتش، منجر به آن می‌شود که همه‌ی موهایتان را از ته بتراشند، جامه‌ی متحدالشکل به‌تان بپوشانند و اجازه ندهند به چیزی فکر بکنید. آن‌چه بخصوص حایز اهمیت فراوان است همین "فکر نکردن" است که یکی از ضروری‌ترین شروط هم‌شکلی به‌شمار می‌رود. گروهبان لیوبا چنین توضیح می‌داد:
- سرباز حق ندارد فکر بکند! اگر بنا بود همه‌ی ما فکر بکنیم که، دیگر برای جناب سرگرد کاری باقی نمی‌ماند که بکند. سرباز، فقط باید گوش کند و
+
 
 +
- سرباز حق ندارد فکر بکند! اگر بنا بود همه‌ی ما فکر بکنیم که، دیگر برای جناب سرگرد کاری باقی نمی‌ماند که بکند. سرباز، فقط باید گوش کند واجرا کند، نه اینکه فکر بکند.
 +
بالاخره هم انسان نمی‌فهمد تکلیفش چیست: آیا باید فکر کند یا فکر نکند؟ - تا وقتی مدرسه می‌روی به‌ات تلقین می‌کنند که "پسرم، یاد بگیر که فکر کنی. اگر فکر کردن را یاد نگیری زندگی به‌ات حرام خواهد شد!" -  اما بعد از آنکه مدرسه را تمام کردی وارد ارتش می‌شوی و آنجا سرت داد می‌زنند که "حق نداری فکر کنی! اینجا جای فکر کردن نیست!" – بعد که می‌روی و زن می‌گیری عیالت غر می‌زند که "وظیفه‌ی من رسیدگی به کارهای خانه است، وظیفه‌ی تو فکر کردن!" – اما این بار نوبت دولت است که از فکر کردن تو اظهار عدم رضایت و ناخشنودی کند و ترا به همین جرم فکر کردن دو سالی پیشت میله‌های زندان بیندازد.
 +
اینجاست که آدم پاک گیج میشود؛ بالاخره باید فکر کرد یا نکرد؟ عده‌ئی که فکر می‌کنند معتقدند که انسان بهتر است فکر نکند، ولیکن عده‌ئی که فکر نمی‌کنند عقیده دارند که بهتر است که آدم فکر بکند. یک دوست ناموفق، روزی سر درد دلش باز شده بود و به شکوه و شکایت می‌گفت:
 +
 
 +
- موقعی که من فکر میکردم و باز فکر می‌کردم، برادرم پول روی پول می‌گذاشت. و حالا او آدم ثروتمندی‌ست، من یک لات آسمانجل.
 +
 
 +
یک مرد با تجربه هم، روزی برای متقاعد کردن من گفت:
 +
 
 +
- هر وقت که زیاد در باب امری فکر می‌کردم حتما عکسش اتفاق می‌افتاد، و اما اگر کاری را بدون فکر کردن دست می‌گرفتم، در همه حال موفق می‌شدم.
 +
 
 +
چنین است اعتقاد آن دسته از مردمی که وقت بسیار بر سر فکر کردن تلف کرده‌اند. آن عده‌ئی هم که حتی یک‌بار در زدگی به فکرشان زحمت نداده‌اند حرف‌های دیگری دارند که بزنند. مثلا زن جوانی سر شوهر پیرش فریاد زده بود:
 +
 
 +
- اگر یک ذره فکر کرده بودم هرگز زن تو نمی‌شدم!
 +
 
 +
و آن بابائی که نمی‌تواند آب رفته را به جو برگرداند نوحه سرائی می‌کند که:
 +
 
 +
- حیف شد فکر نکردم، والا ممکن نبود این بدبختی پیش بیاید.
 +
 
 +
و انسان، وقتی همه‌ی این شکوه‌ها را می‌شنود نمی‌تواند از خودش نپرسد که بالاخره فکر کردن بهتر است یا فکر نکردن؟ - به نظر من پاسخ این سوال به حرفه‌ی آدم بستگی دارد: حرفه‌هائی هست که با فکر کردن ملازمه دارد و حرفه‌هائی هست که به عکس،  مطلقا با فکر کردن ملازمه ندارد. مثلا آدم‌هائی مثل راننده جماعت، و سوزن‌بان‌ها و خلبان‌ها و لکوموتیف‌ران‌ها و ناوبرها

نسخهٔ ‏۱۳ آوریل ۲۰۱۰، ساعت ۰۰:۰۲

کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۳۱

خدمت وظیفه

برانیسلا و نوشیج

ترجمه سروژ استپانیان

از انسان فقط دوبار اندازه‌گیری به عمل می‌آورند: یکبار هنگامی که روانه‌ی ارتش می‌شود بار دوم هنگامی که راه آن دنیا را در پیش می‌گیرد. فلسفه‌ی اندازه‌گیری از یک مرده، به سبب ضرورت عملی این کار، کاملا قابل فهم است اما حکمت اندازه‌گیری یک سرباز تازه خدمت را هنوز هم نتوانسته‌ام بفهمم. می‌گویند که از تازه خدمتها و به عبارت دیگر از جدیدها باید اندازه‌گیری بشود، زیرا آدم‌های سینه باریک را به خدمت نمی‌برند. اما اگر از من قبول کنید ارتش بیش از هر جای دیگری آدم‌های سینه باریک دارد. خود تشریفات اندازه‌گیری از یک "جدیدی" را "کمیسیون پزشکی" می‌نامند. انسان در چنین کمیسیونی هم دوبار حضور پیدا می‌کند: یک‌بار هنگامی که با بیمه کردن خود حیاتش را تامین می‌کند، و بار دوم هنگامی که با ورود به ارتش مرگش را. همان‌طوری که یک دلال سرزبان دار شرکت بیمه به شما اطمینان می‌دهد که "عمرتان را بیمه کنید تا با آرامش خاطر بمیرید؟" ! فرمانده‌ی دسته هم تشویقتان می‌کند که "با آرامش خاطر بمیرید تا حیات جاودان پیدا کنید!" بدیهی است که با استدلالی از این دست قصد ندارم بگویم که شما با پیوستن به صفوف ارتش خودتان را پیشاپیش محکوم به مرگ می‌کنید. چنین محکومیتی، اگر واقعیت پیدا می‌کرد، به‌راستی غیرانسانی می‌بود. ارتش، به نوعی بخت آزمائی می‌ماند که به ندرت ممکن است کسی موفق به کشیدن برگ برنده شود. داوطلبانه به ارتش پیوستن هم در حکم خرید یک تاکستان متروک است: اگر هم درآمدی داشته باشد آن قدر نخواهد بود که کور بگوید شفا! گروهبان دوم لیوبا همه‌ی این حرف‌ها را با زبانی قابل فهم و بسیار گویا توضیح داد و سعی فراوان کرد قانع‌مان کند که گویا خدمت در ارتش به رفتن به بهشت می‌ماند. گفت: "در جنگ، هیچ کس حق ندارد بداند کی کشته می‌شود و کی زنده می‌ماند. غالبا آن کسی که می‌میرد که امیدی به زنده ماندن دارد و کسی زنده می‌ماند که به کشته شدن فکر می‌کند. البته اگر معلوم میشد کی کشته می‌شود و کی زنده می‌ماند از نظر حفظ نظم و انضباط به مراتب بهتر می‌بود". فرمانده به من میگوید "امروز فلان قدر سرباز باید کشته بشود" من هم همان طوری که شایسته است فرمان می‌دهم " تو، تو، تو، تو، مرخص!" و آن‌وقت تو می‌روی مثل یک پارچه آقا کشته می‌شوی ؛ هم دستور انجام شده، هم دفاتر و آمار مرتب می‌ماند، و هم انسان احساس میکند که از کارش لذت می‌برد. البته هیچ هم معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد، چون که البته همه‌ی گلوله‌ها به هدف نمی‌خورد! ماموریت تو کشته شدن است. این درست، ولی اگر یک وقت کشته نشدی دیگر تقصیر تو نیست که!" شاید هم از همین رو بود که کمیسیون پزشکی مشمولان در چشم من خیلی شبیه کمیسیون دامپزشکی مستقر در کشتارگاه‌ها جلوه کرد، منظورم کمیسیونی است که احشام قابل ذبح را از احشام غیرقابل ذبح جدا می‌کند. در واقع هم منطق کمیسیونی که مشمولان لایق خدمت سربازی را تشخیص می‌دهد همان منطق عجیب و غریب کمیسیون دامپزشکی کشتارگاه است: آن‌هایی را که از استعداد زیستن برخوردارند قابل کشته شدن تشخیص می‌دهد و به عکس، ریغماشوهای رنجور را قابل زنده ماندن! وقتی کمیسیون پزشکی معاینه‌تان کرد و شما را سالم و به دردبخور تشخیص داد، بی درنگ موهای‌تان را از ته می‌تراشند و جامه‌ی مشخصی به تن‌تان می‌کنند و از همان لحظه است که کار هم‌شکل کردن شما شروع می‌شود. وقتی شما را به سربازی می‌برند صورت‌تان دو تا استخوان دارد، اما فرمانده‌تان معتقد است که صورت سرباز مطلقا آن‌همه استخوان نمی‌خواهد. و از این‌رو، از همان شروع خدمت، آن دو استخوان را تبدیل به یک استخوان می‌کنند. امر هم‌شکلی در ارتش، منجر به آن می‌شود که همه‌ی موهایتان را از ته بتراشند، جامه‌ی متحدالشکل به‌تان بپوشانند و اجازه ندهند به چیزی فکر بکنید. آن‌چه بخصوص حایز اهمیت فراوان است همین "فکر نکردن" است که یکی از ضروری‌ترین شروط هم‌شکلی به‌شمار می‌رود. گروهبان لیوبا چنین توضیح می‌داد:

- سرباز حق ندارد فکر بکند! اگر بنا بود همه‌ی ما فکر بکنیم که، دیگر برای جناب سرگرد کاری باقی نمی‌ماند که بکند. سرباز، فقط باید گوش کند واجرا کند، نه اینکه فکر بکند. بالاخره هم انسان نمی‌فهمد تکلیفش چیست: آیا باید فکر کند یا فکر نکند؟ - تا وقتی مدرسه می‌روی به‌ات تلقین می‌کنند که "پسرم، یاد بگیر که فکر کنی. اگر فکر کردن را یاد نگیری زندگی به‌ات حرام خواهد شد!" - اما بعد از آنکه مدرسه را تمام کردی وارد ارتش می‌شوی و آنجا سرت داد می‌زنند که "حق نداری فکر کنی! اینجا جای فکر کردن نیست!" – بعد که می‌روی و زن می‌گیری عیالت غر می‌زند که "وظیفه‌ی من رسیدگی به کارهای خانه است، وظیفه‌ی تو فکر کردن!" – اما این بار نوبت دولت است که از فکر کردن تو اظهار عدم رضایت و ناخشنودی کند و ترا به همین جرم فکر کردن دو سالی پیشت میله‌های زندان بیندازد. اینجاست که آدم پاک گیج میشود؛ بالاخره باید فکر کرد یا نکرد؟ عده‌ئی که فکر می‌کنند معتقدند که انسان بهتر است فکر نکند، ولیکن عده‌ئی که فکر نمی‌کنند عقیده دارند که بهتر است که آدم فکر بکند. یک دوست ناموفق، روزی سر درد دلش باز شده بود و به شکوه و شکایت می‌گفت:

- موقعی که من فکر میکردم و باز فکر می‌کردم، برادرم پول روی پول می‌گذاشت. و حالا او آدم ثروتمندی‌ست، من یک لات آسمانجل.

یک مرد با تجربه هم، روزی برای متقاعد کردن من گفت:

- هر وقت که زیاد در باب امری فکر می‌کردم حتما عکسش اتفاق می‌افتاد، و اما اگر کاری را بدون فکر کردن دست می‌گرفتم، در همه حال موفق می‌شدم.

چنین است اعتقاد آن دسته از مردمی که وقت بسیار بر سر فکر کردن تلف کرده‌اند. آن عده‌ئی هم که حتی یک‌بار در زدگی به فکرشان زحمت نداده‌اند حرف‌های دیگری دارند که بزنند. مثلا زن جوانی سر شوهر پیرش فریاد زده بود:

- اگر یک ذره فکر کرده بودم هرگز زن تو نمی‌شدم!

و آن بابائی که نمی‌تواند آب رفته را به جو برگرداند نوحه سرائی می‌کند که:

- حیف شد فکر نکردم، والا ممکن نبود این بدبختی پیش بیاید.

و انسان، وقتی همه‌ی این شکوه‌ها را می‌شنود نمی‌تواند از خودش نپرسد که بالاخره فکر کردن بهتر است یا فکر نکردن؟ - به نظر من پاسخ این سوال به حرفه‌ی آدم بستگی دارد: حرفه‌هائی هست که با فکر کردن ملازمه دارد و حرفه‌هائی هست که به عکس، مطلقا با فکر کردن ملازمه ندارد. مثلا آدم‌هائی مثل راننده جماعت، و سوزن‌بان‌ها و خلبان‌ها و لکوموتیف‌ران‌ها و ناوبرها