وحدت مادی عالم هستی: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۵۰: سطر ۵۰:
  
 
                                                       {{ستاره}}
 
                                                       {{ستاره}}
 +
 +
با توسعهٔ بعدی علم فیزیک صحّت ماتریالیسم دیالکتیک بیش از پیش به‌اثبات رسید. از جمله تئوری نسبیت '''اینشتین'''٬ مکانیک '''کوانتوم''' و فیزیک ذرات اول٬ به‌استحکام کلی‌ترین قانون حاکم بر تکامل طبیعت٬ تفکر و جامعه٬ یعنی ماتریالیسم دیالکتیک٬ یاری کرد.
 +
 +
در فیزیک کلاسیک٬ تبیین جهان در سیطرهٔ چهار مفهوم اساسی زمان٬ فضا٬ ماده و حرکت انجام می‌گرفت. این مفاهیم را مجرد و مطلق و مستقل و متمایز از یکدیگر می‌پنداشتند٬ و هیچ گونه تغییری در ظرف یا بعد مکانی اجرام مادی (یعنی فضا) پدید نمی‌آید. دانشمندان فیزیک زمان را مستقل وجدا از ماده می‌دانستند و معتقد بودند که زمان٬ پایندگی یکسان و یکنواختی است که خارج از ماده جریان دارد. نیوتون نشان داده بود که زمان در همهٔ جهان هستی با آهنگ یکنواخت جریان دارد و حرکت نیز به عنوان مقوله‌ئی بیرون از ماده تلقی می‌شود. در دورهٔ فیزیک کلاسیک دانشمندان تصور می‌کردند که حرکت ارتباطی به‌ماده ندارد و به‌هیچ وجه در ساختمان و وضعیت درونی اجسام تأثیری نمی‌کند. اینان تغییرات ماده را به‌کنش‌های درون آن منحصر می‌دانستند. اتم را «آخرین» جزء ماده دانسته آن را تقسیم و تغییر ناپذیری می‌پنداشتند و٬ به‌تبع نیوتون٬ برای حرکت سر آغازی «الاهی» قائل بودند.
 +
 +
نظریهٔ نسبیت اینشتین به‌فلاسفهٔ ماتریالیست امکان داد که زمان و مکان را به‌مشابهٔ صوَری از ماده بررسی و تبیین کنند. معلوم شده است که میدان قوهٔ ثقل موجود در اطراف هر جرم سماوی در مکان ( = فضا) تأثیری می‌گذارد و نیز از آن متأثر می‌شود. این تاثیر به صورت انحنائی (courbure) است که هرچه میدان قوهٔ ثقل قوی‌تری باشد٬ بیش‌تر می‌شود. فضا٬ به‌خلاف نظر نیوتون٬ یکسان و یکنواخت نیست. نور کهکشان‌های دور در امتداد خط مستقیم حرکت نمی‌کند بل‌که مسیر آن تحت تاثیر شدت میدان ثقل اجرامی که از نزدیک آن‌ها می‌گذرد٬ انحناهائی می‌یابد. به‌عبارت دیگر نور اجرام سماوی مسیری «تپه‌ئی شکل» دارد.
 +
 +
آهنگ جریان زمان نیز به‌میدان ثقل و جرم ماده بستگی دارد. دراجرام سماوی عظیم آهنگ جریان زمان در مقایسه با اجرام سماوی کوچک‌تر و کم حجم‌تر٬ کندتر خواهد بود. چرا که در این اجرام جریان همه فرایندهای مادّی کند است. به‌دنبال تدوین نظریهٔ نسبیت معلوم و ثابت شد که مکان و زمان به‌هیچ وجه جوهرهای مستقل و مجردی نیست و کاملاً به ماده وابسته است.
 +
 +
با اینهمه هنوز هستند دانشمندانی که به‌متافیزیک چسبیده‌اند و از این واقعیت می‌گریزند. اینان زمان و مکان را همچنان جدا از ماده می‌دانند. برای مثال٬ '''جیمز ویترو''' اختر شناس انگلیسی معتقد است که زمان با جهان مادی همراه است ولی به طور منتزع و مستقل از آن هستی دارد (جیمز ویترو٬ '''فلسفهٔ طبیعی معاصر'''٬ مسکو ۱۹۶۲ ص ۴۷ ٬ متن روسی). همه تلاش این گروه از دانشمندان این است که اساس وحدت مادی جهان را متزلزل کنند.
 +
 +
نظریهٔ نسبیت اینشتین نشان می‌دهد که بین زمن و مکان ارتباط متقابل و وابستگی وجود دارد. بنابه این نظریه٬ زمان و مکان در واقع مقولهٔ واحد است که باید آن را زمان-مکان نامید. بدین سان تغییر شکل مکان بناگزیر تغییر زمان را ایجاب می‌کند. فرض کنیم که یک سفینهٔ فضائی با سرعت زیاد در حال دور شدن از زمین باشد. نظریهٔ نسبیت اینشتین ثابت می کند که سرعت سیر زمان در این سفینه همراه با افزایش سرعت کندتر طول خود جسم متحرک کم‌تر می‌شود. به‌عبارت دیگر همراه با افزایش سرعت فاصلهٔ زمانی بزرگ‌تر٬ و فضا تنگ‌تر می‌شود. برعکس کاهش سرعت به‌کاهش فاصلهٔ زمانی و افزایش طول منجر می‌شود. این مسایلٍ به ظاهر گنگ و نامفهوم نه تنها از طریق ریاضی بل‌که در عمل نیز تأیید شده است. برای مثال٬ ما زمان حیات اجزاء نخستین (اجزای اتم) را نمی‌دانیم. با تجربیاتی که در '''آکسلراتور'''های (accelerateure) اتمی به عمل آمده٬
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۷]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۷]]

نسخهٔ ‏۲۵ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۳:۵۷

کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۱۵۹

د. گریبانف

مسئله وحدت جهان در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم با اهمیت بیش‌تری میان دانشمندان مطرح شده بود. در آن زمان با کشف الکترون، رادیواکتیویته و تغییر جرم اجسام متحرک (الکترون و دیگر ذرات درون اتم) غوغائی در محافل علمی به‌پا شده و پایه‌های علوم در حال تغییر بود. مدت‌ها پیش از آن که چنین اکتشافات عظیمی تحقق یابد، ماتریالیست‌های متافیزیکی، یعنی ماتریالیست‌هائی که به‌دیالکتیک واقف نبودند، به مادیت جهان پیرامون انسان می‌اندیشیدند و به وحدت مادی جهان معتقد بودند. آنان اعتقاد داشتند که ماده خاصه‌ئی عام دارد که آن تغییر‌ ناپذیری جرم است، یعنی جهان از اتم‌ها ساخته شده و جرم اتم‌ها ثابت است. اما نظر آنان در مورد «تغییر ناپذیری» ماده نمی‌توانست از ایرادات و انتقادهای خرد کننده مصون باشد. اتمی را که به عنوان آخرین جزء تشکیل دهندهٔ ماده می‌پنداشتند٬ در واقع آخرین جزء نیست. و جرم جسم نیز مشروط به سرعت است و متناسب با آن تغییر می‌کند. فیزیک‌دان‌ها و فیلسوفان ایده‌آلیست با استناد به‌این واقعیات٬ به‌ماتریالیسم دیالکتیک و در نتیجه نظریه وحدت مادی جهان می‌تاختند.

آنها به‌زعم خود تصویر «علمی‌تری» از جهان ارائه می‌دادند و مدعّی بودند که نظرشان با یافته‌ها و اکتشافات علم فیزیک مطابقت بیش‌تری دارد. از آن زمره است اوست والد نامی که لنین او را به‌حق شمیدان بزرگ و فیلسوف کوچک نامیده است. او انرژی را واحد عام و جوهر (Substance) جهان به‌شمار می‌آورد یعنی مفهوم ماده (matiere) را به‌کلی نادیده گرفته و جهان را متشکل از‌انرژی می‌دانست. اوست والد معتقد به‌وجود ماده نبود و انرژی را نیز نسبت به‌خلقت٬ مقوله‌ئی ثانوی می‌پنداشت.

ماخ فیلسوف ایده‌آلیست ذهنی (سوبژکتیو)٬ در این باره نظری دیگر داشت. او معتقد بود که جهان پیرامون ما یعنی اجسام «واقعی» جز آمیزه و مجتمع محسوسات نیست. غیر از محسوسات چیزی وجود ندارد و وحدت جهان را فقط در محسوسات می‌توان پیدا کرد. ماخ تعیّنات اصلی ماده (حرکت٬ زمان٬ فضا) را نیز وابسته به‌واقعیت عینی نمی‌دانست و این‌ها را خصوصیات ذهنیِ ساختهٔ انسان به‌شمار می‌آورد.

لنین در زمانی که چنین نظامی رواج داشت٬ یافته‌های دانش جدید را با تحلیل علمی انطباق داد و نظریهٔ وحدت (monism) را با ماتریالیسم دیالکتیک٬ با جامعیت بیش‌تری٬ هماهنگ ساخت. تحلیل او از نظر کیفی٬ نو و براساس جدیدی استوار بود. حال ببینیم خود لنین مسئلهٔ وحدت جهان را چه‌گونه بررسی کرده است.

از نظر او تصویر جهان٬ مطابق با دانش طبیعت و ماتریالیسم کنونی٬ چنین است:

۱. هستی جهان مادّی مستقل از ذهن است٬ و مدت‌ها پیش از انسان٬ و ما قبل هرگونه «تجربهٔ بشری» وجود داشته است.

۲. شعور و تصورات و مانند آن‌ها فرآورده‌های ماده (یعنی جهان فیزیکی) است؛ کارکرد عالی‌ترین صورت ماده٬ یعنی مغر انسان است.

لنین با استناد به‌اکتشافات علم فیزیک و تعمیم آن‌ها٬ ماهیت خطاها و کژپنداری‌های دانشمندان و فیلسوفان پیشین و معاصر خود را روشن ساخته و در این باره نوشته است: «فیزیک در‌ایده‌آلیسم گم شده بود: اساساً به‌این علت که فیزیک‌دان‌ها دیالکتیک نمی‌دانستند.» این‌ها (فیزیک‌دان‌ها و دانشمندان ایده‌آلیست) با ماتریالیست‌های متافیزیکی که نظرشان دیگر فرسوده و متزلزل بود٬ سخت در افتاده بودند٬ اما یارای مقابله با ماتریالیسم دیالکتیک را نداشتند. در همین زمان اکتشافات عظیمی صورت می‌گرفت و پهنهٔ شناخت ماده وسیع‌تر می‌شد. اساس پندارهائی چون تغییرناپذیری ماده٬ و اعتقاد به‌مطلق بودن کیفیات ماده از جمله٬ نفوذ‌ناپذیری جرم٬ سکون (inertie) و مانند آن٬ فرو می‌ریخت. معلوم شد که این خواص ماده نسبی و ذاتی آن است و در عین حال تجرید حالات متفاوت ماده است و به‌هیچوجه آن طور که تصور می‌شد مطلق نیست. ماتریالیسم پیش از پیدایش فلسفهٔ ماتریالیسم علمی٬ عناصر و خواص ماده را لایتغیر می‌دانست. پس از بطلان پندارهای جزمی (تغییر ناپذیری ماده و نفی حقیقت ماده جهان) که اساس ماتریالیسم متافیزیکی را تشکیل می‌داد٬ راه تبیین وحدت مادی جهان هموار شد.

لنین نشان داد که فلسفهٔ علمی تنها یک صفت ماده را مطلق می‌داند و آن حقیقت عینی و استقلال آن از ذهن است. این صفت٬ ذاتی تمامی جهان٬ همهٔ حالات ماده و همهٔ ترکیبات و تنوعات آن است. از این رو در بررسی پدیده‌ها و حالات جهان هستی نخست باید به این پرسش پاسخ داد:‌ آیا این‌ها به طور عینی و خارج از ذهن ما وجود دارد؟ لنین با استناد به اطلاعاتی که در مورد ساختمان اتم حاصل شده بود به این پرسش٬ پاسخ داده چنین نتیجه می‌گیرد: اجسام جدید (الکترون و دیگر ذرات درون اتم) همانند اجسامی که پیش از این شناخته شده‌اند٬ در سیطرهٔ قوانین فیزیک است. جهان ذره (microcosmos) همچون جهان کلان (macrocosmos)٬ مستقل از ذهن ما وجود دارد. لنین درباره این سؤال که «... آیا الکترون اثیر (اتر ether) و مانند آن‌ها در‌خارج از ذهن٬ به‌مثابهٔ واقعیت عینی وجود دارد»٬ چنین می‌نویسد: «... دانشمندان بی‌تردید باید همواره به این سؤال پاسخ مثبت بدهند؛ چرا که آن‌ها از هستی طبیعتِ پیش از پیدایش انسان و پیش از پیدایش ماده آلی مطلع‌اند. بدین سان پاسخ به‌این سؤال به سود‌ماتریالیسم تمام می‌شود...» (لنین٬ مجموعهٔ آثار٬ جلد ۱۸ ص ۲۷۶)

شاید این پرسش مطرح شود که چرا لنین فقط از الکترون صحبت می‌کند در حالی که جهان ذره شامل ذرات (microbject) دیگری نیز هست. واقعیت این است که در آن روزگار از نخستین اجزای سازندهٔ اتم فقط الکترون را می‌شناختند. از این رو تصور می‌شد که اتم‌ها یعنی همهٔ جهان از الکترون ساخته شده. در این زمینه تحلیل فلسفی لنین از مسئله وحدت جهان با اتکای به‌دستاوردهای علمی اهمیت فراوان دارد. لنین ثاب کرد که جهان٬ در تحلیل نهائی٬ مادی است.

بررسی او درباره وحدت مادی جهان بر اساس تلفیق اصل تکامل با اصل وحدت جهان بناشده. این تلفیق از نظر فلسفه علمی اهمیتی بسیار دارد. لنین در این باره می‌نویسد: «... اصل عام تکامل را باید با اصل کلی وحدت جهان یعنی طبیعت٬ حرکت٬ و ماده تلفیق کرد ...» (مجموعهٔ آثار ج ۲۹ ص ۲۲۹) بدون چنین تلفیقی٬ تبیی وحدت طبیعت زیستمند و نازیستمند٬ یا زنده و مرده٬ ممکن نخواهد بود.

در این نکته تردیدی نیست که اتم‌های سازندهٔ دو قلمرو طبیعت٬ یعنی جهان زیستمند و نازیستمند٬ ا الکترون‌های مشابهی تشکیل شده؛ اما در آن زمان ساز و کار (مکانیسم) پیدایش جهان آلی و غیر‌آلی٬ از جمله چگونگی تکوین شعور و نیز پدیده‌های اجتماعی٬ برای خیلی‌ها نامکشوف بود. با تلفیق دو اصل یاد شده بود که این قضیه روشن شد.

لنین در انتقاداز نظر ماخیستی وحدت جهان٬ نه تنها دستاوردهای علم فیزیک بل‌که تمام تحقیق های دانش معاصر خود را به‌یاری می‌گرفت.

از آن جمله به کشف مهم فیزیک‌دان نامی؛ماکسوِل. دانشمندان پیش از او نور را صورتی از ماده به‌حساب نمی‌آوردند و معتقد بودند که نوسانات اتر موجود آن است. ماکسول اعلام کرد که نور همان امواج الکترومغناطیسی است. این نظریه در نیرو بخشیدن به‌نظریهٔ وحدت مادی جهان نقش مؤثری داشت.

با شناخت اتم سامان میان اشکال گوناگون ماده از بین رفت. بدین سان ثابت شد که اتم‌های سازندهٔ مواد گوناگون ساختمانی مشابه دارند.

شناخت پدیدهٔ تبدل و تحولِ طبیعی یک ماده به‌مادهٔ دیگر (مثلاً رادیوم به‌هلیوم) در استحکام نظریهٔ وحدت مادی جهان٬ نقش مهمی داشت. لنین کشف مذکور را از نظر اهمیت آن با کشف قانون بقا و تبدیل انرژی مقایسه کرده است. با کشف قانون بقا و تبدیل انرژی٬ مبنای وحدت اشکال گوناگون و به ظاهر پراکندهٔ موجود در طبیعت شناخته شد و بدین سان همهٔ این نیروها در ی نیروی کلّی٬ یا انرژی به‌معنای عام٬ وحدت یافت.

پس از کشف «جهان ذره» و «جهان کلان» معلوم شد که میان آن‌ها سامان ثابت و مطلقی وجود ندارد. لنین نیز٬ چون مارکس و انگلس٬ تصریح کرد که تعیین مرز و تمایز در طبیعت صرفاً برای تشخیص نمودهای متفاوت آن است و میان پدیده‌های گوناگون تمایز پذیرفتن به‌معنای انفکاک ماهَوی در مادیت آن‌ها نیست.

لنین با اتکای به‌این دستاوردهای علمی توانست دامنهٔ ماتریالیسم دیالکتیک ونیز نظریهٔ وحدت مادی جهان را گسترش دهد.

***

با توسعهٔ بعدی علم فیزیک صحّت ماتریالیسم دیالکتیک بیش از پیش به‌اثبات رسید. از جمله تئوری نسبیت اینشتین٬ مکانیک کوانتوم و فیزیک ذرات اول٬ به‌استحکام کلی‌ترین قانون حاکم بر تکامل طبیعت٬ تفکر و جامعه٬ یعنی ماتریالیسم دیالکتیک٬ یاری کرد.

در فیزیک کلاسیک٬ تبیین جهان در سیطرهٔ چهار مفهوم اساسی زمان٬ فضا٬ ماده و حرکت انجام می‌گرفت. این مفاهیم را مجرد و مطلق و مستقل و متمایز از یکدیگر می‌پنداشتند٬ و هیچ گونه تغییری در ظرف یا بعد مکانی اجرام مادی (یعنی فضا) پدید نمی‌آید. دانشمندان فیزیک زمان را مستقل وجدا از ماده می‌دانستند و معتقد بودند که زمان٬ پایندگی یکسان و یکنواختی است که خارج از ماده جریان دارد. نیوتون نشان داده بود که زمان در همهٔ جهان هستی با آهنگ یکنواخت جریان دارد و حرکت نیز به عنوان مقوله‌ئی بیرون از ماده تلقی می‌شود. در دورهٔ فیزیک کلاسیک دانشمندان تصور می‌کردند که حرکت ارتباطی به‌ماده ندارد و به‌هیچ وجه در ساختمان و وضعیت درونی اجسام تأثیری نمی‌کند. اینان تغییرات ماده را به‌کنش‌های درون آن منحصر می‌دانستند. اتم را «آخرین» جزء ماده دانسته آن را تقسیم و تغییر ناپذیری می‌پنداشتند و٬ به‌تبع نیوتون٬ برای حرکت سر آغازی «الاهی» قائل بودند.

نظریهٔ نسبیت اینشتین به‌فلاسفهٔ ماتریالیست امکان داد که زمان و مکان را به‌مشابهٔ صوَری از ماده بررسی و تبیین کنند. معلوم شده است که میدان قوهٔ ثقل موجود در اطراف هر جرم سماوی در مکان ( = فضا) تأثیری می‌گذارد و نیز از آن متأثر می‌شود. این تاثیر به صورت انحنائی (courbure) است که هرچه میدان قوهٔ ثقل قوی‌تری باشد٬ بیش‌تر می‌شود. فضا٬ به‌خلاف نظر نیوتون٬ یکسان و یکنواخت نیست. نور کهکشان‌های دور در امتداد خط مستقیم حرکت نمی‌کند بل‌که مسیر آن تحت تاثیر شدت میدان ثقل اجرامی که از نزدیک آن‌ها می‌گذرد٬ انحناهائی می‌یابد. به‌عبارت دیگر نور اجرام سماوی مسیری «تپه‌ئی شکل» دارد.

آهنگ جریان زمان نیز به‌میدان ثقل و جرم ماده بستگی دارد. دراجرام سماوی عظیم آهنگ جریان زمان در مقایسه با اجرام سماوی کوچک‌تر و کم حجم‌تر٬ کندتر خواهد بود. چرا که در این اجرام جریان همه فرایندهای مادّی کند است. به‌دنبال تدوین نظریهٔ نسبیت معلوم و ثابت شد که مکان و زمان به‌هیچ وجه جوهرهای مستقل و مجردی نیست و کاملاً به ماده وابسته است.

با اینهمه هنوز هستند دانشمندانی که به‌متافیزیک چسبیده‌اند و از این واقعیت می‌گریزند. اینان زمان و مکان را همچنان جدا از ماده می‌دانند. برای مثال٬ جیمز ویترو اختر شناس انگلیسی معتقد است که زمان با جهان مادی همراه است ولی به طور منتزع و مستقل از آن هستی دارد (جیمز ویترو٬ فلسفهٔ طبیعی معاصر٬ مسکو ۱۹۶۲ ص ۴۷ ٬ متن روسی). همه تلاش این گروه از دانشمندان این است که اساس وحدت مادی جهان را متزلزل کنند.

نظریهٔ نسبیت اینشتین نشان می‌دهد که بین زمن و مکان ارتباط متقابل و وابستگی وجود دارد. بنابه این نظریه٬ زمان و مکان در واقع مقولهٔ واحد است که باید آن را زمان-مکان نامید. بدین سان تغییر شکل مکان بناگزیر تغییر زمان را ایجاب می‌کند. فرض کنیم که یک سفینهٔ فضائی با سرعت زیاد در حال دور شدن از زمین باشد. نظریهٔ نسبیت اینشتین ثابت می کند که سرعت سیر زمان در این سفینه همراه با افزایش سرعت کندتر طول خود جسم متحرک کم‌تر می‌شود. به‌عبارت دیگر همراه با افزایش سرعت فاصلهٔ زمانی بزرگ‌تر٬ و فضا تنگ‌تر می‌شود. برعکس کاهش سرعت به‌کاهش فاصلهٔ زمانی و افزایش طول منجر می‌شود. این مسایلٍ به ظاهر گنگ و نامفهوم نه تنها از طریق ریاضی بل‌که در عمل نیز تأیید شده است. برای مثال٬ ما زمان حیات اجزاء نخستین (اجزای اتم) را نمی‌دانیم. با تجربیاتی که در آکسلراتورهای (accelerateure) اتمی به عمل آمده٬